۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

برای بهبود زندگی

برای بهبود زندگی نباید به دنبال تغییر جهان باشیم . ابتدا از خود شروع کردن بهتر است .

چین قدیم فردی زندگی می کرد که در نواختن چنگ مهارت داشت . هنگامی که چنگ می نواخت پرندگان ازآسمان فرود می آمدند و برشاخه های درختان می نشستند و به آهنگ وی گوش می کردند و لذت می بردند.

وی دوست داشت در مناطق آرام و باصفا بنوازد . لذا هر روز به دامنه کوهی می رفت و در کنار جویباری می نشست و چنگ می نواخت. روزی در کنار جویباری چنگ می زد از روی براحتیاطی نغمه نا هماهنگی از تارهای چنگ بیرون جست و درست درهمان هنگام صدایی به گوشش رسید که نشان می داد کسی در نزدیکی او به آواز چنگ گوش می کند و ظاهرا هم از موسیقی آگاه است . نوازنده به اطراف نگاهی انداخت، دید که هیزم شکنی در زیر درخت کاجی نشسته است. از او پرسید: مگر شما چنگ نواختن می دانید ؟ هیزم شکن جواب داد : اندکی ، اما از آهنگهای شما بسیار اذت می برم. چنگ نواز و هیزم شکن بیشتر صحبت کردند و احساس تجانس بیشتری پیدا نمودند .

مرد چنگ نواز دریافت که هیزک شکن مردی معمولی نیست بلکه بسیار باعلم و دانش است و آگاه به فنون مختلف. خود را از زندگی آلوده شهری بیرون کشیده است تا در دهکده کوهستانی گوشه دنجی داشته باشد. آن دو به مرور زمان دوستان صمیمی شدند و تقریبا هر روز کنار جویبار می نشستند و از آهنگ چنگ لذت می بردند .اتفاقا روی برای مرد چنگ نواز کاری پیش آمد که باید مدتی از دهکده دور می شد . از دوست باذوقش خداحافظی کرد و رفت .

پس از چندی دلتنگ دوستش شد ، کارهایش را رها کرد و باشتاب برای تازه کردن دیدار به دهکده بازگشت.هنگامیکه چنگ نواز به خانه دوست خود رسید، به او گفتند که هیزم شکن سه روزپیش بیمارشده و جان سپرده است. چنگ نواز از شنیدن این خبر بسیار غمگین شد . نمی توانست باور کند که مردن دوستش واقعیت دارد، اما با دیدن قبر دوستش این واقعیت را قبول کرد . روزی به کوه رفت و در کنار آن جویبار آهنگ آشنای دوستش را نواخت، بعد چنگ خود را برسنگ زد و خرد کرد، دیگر نمی خواست چنگ بزند زیرا پس از دوستش، دیگر آهنگ شناسی نداشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر