۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

روزهای ابری

رزوهای ابری بدی این روزها هست نمی دونم چرا شبهای این روزها بدتر از روزها ی اون هست شاید برای اینکه تو روز به هر دلیلی سعی می کنم از ابری بودن اون فرار کنم
تو ده سال اخیر تمام روزها به نحوی ابری بودن ابری ابری دلم برای یکم هوای افتابی لک زده برای یکم حرارت
اینقدر حرارت ندیدم که معنی و حس اون رو از دست دادم شاید برای بدست اوردنش باید یکم تغییر کنم روش زندگی و خیلی چیزهای دیگه
دلم برای پرواز لک زده می دونم گاهی ادم بدلیل مسولیتهای که بر دوشش سنگینی می کنه نمی تون پرواز رو انتخاب کنه درست مثل مادم می دونم اون تو زندگی اش پقدر دوست داره پرواز کنه نمی دونم چرا هنوز برای پرواز دلیل ادم می خوان ما خیلی از کارها رو بدون داشتن دلیل انچام می دیم مثل زنده بودن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر