۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را کند به دنیا پاهایش

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via Mohsen on 7/9/10

روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را کند به دنیا

پاهایش را بغل کند

و

بلند بلند بگوید

من دیگر بازی نمیکنم
.

 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

داستان فیث

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 


Faith، در اواخر سال 2002 در یکی از شهرهای آمریکا متولد شد. اما او مثل برادر و خواهرانش "عادی" نبود. حداقل مادرش اینطور فکر می‌کرد. البته همه‌ی آنهایی که او را بعد از تولدش دیده بودند هم همین نظر را داشتند. به نظر آنها، فیث نمیتوانست جایی بین سایر اعضای خانواده‌اش داشته باشد. اما خوب، مادرش که دلش برایش می‌سوخت، و میدانست که موجود غیرعادی‌ای مثل او نمی‌تواند روی پاهای خودش بایستد، تصمیم گرفت که او را راحت کند؛ درست‌تر بگویم، بکُشد! بنابراین فیث را جایی دور از چشم سایر توله‌هایش برد و سعی کرد تا او را خفه کند. اتفاقی که آن موقع برای فیث قابل هضم نبود و نمی‌توانست دلیل گناه نکرده‌اش را درک کند. اما خوب، زندگی فیث نمی‌توانست اینطور به سرانجام برسد. سرنوشت، قرار بود برایش روشن کند که چرا عادی نیست. این‌بود که تصمیم گرفت او را بر سر راه خانواده‌ی Stringfellow قراردهد. همان لحظه‌ای که مادر مثلاً دلسوز، در حال خفه کردن دخترش بود، پسر خانواده استرینگ‌فیلو، او را نجات داد و با خودش به خانه‌شان برد. آنجا بود که مادر خانواده، جود استرینگ‎فیلو، تصمیم گرفت تا برای فیث مادری باشد که او هیچ‌وقت نداشت، و کمکش کند تا "عادی" باشد… تا بتواند روی پای خودش بایستد.

اینطور شد که جود، فکر کرد از جادوی "کره‌‎ی بادام‎زمینی" استفاده کند تا فیث را مجبور کند برای گرفتن و خوردنش روی پاهایش بلند شود! احتمالاً داستان حسن‌کچل و سیب‌هایی که مادرش تا بیرون از خانه چید را شنیده بوده. منتها خوب، چون زمان این دو داستان با هم فرق میکرده، پس انگیزه‌ها متفاوت بوده!  هرچه بود، تلاش Jude نتیجه داد و فیث توانست بایستد، بپرد و حتی روی دو پایش راه برود.  فیث انقدر معروف شده بود که از روی زندگی‌ش کتاب نوشتند؛ Oprah به برنامه‌اش دعوتش کرد و خلاصه همه‌جا صحبت او بود و همه او را دوست داشتند. البته از آن طرف هم هنوز بودند کسانی که همان نگاهی را به او داشتند که مادرش در زمان تولدش به او داشت. مثلاً شایع کردند که فیث قرار است یکی از نقش‌های عجیب و غریب "غیرعادی" را در هری‌پاتر و جام آتش بازی کند!

با تمام اینها، فیث هنوز هم یک "سگ غیرعادی" است. سگی که بطور مادرزادی دو دست ندارد. و همین دلیلی بود که باید بخاطرش از جامعه‌ی سگ‌ها طرد میشد.  اما چیزی که مادر فیث هرگز نخواهد فهمید، این است که همیشه جاهایی هست که سرنوشت، بهترین‎ اتفاقات را از دل بدترینها بیرون می‌کشد. حالا، وقتی فیث به اتفاقاتی که در زندگی‌اش افتاده فکر می‌کند، بیشتر به سرنوشت اعتقاد پیدا می‌کند. شاید که روزی خود او مادری شود برای فرزندی "غیرعادی"، و جور دیگری سرنوشتش را برایش رقم بزند.

2feet dogfaith-the-dog-pic-2 ferd

  • سایر عکس‌های فیث را از این لینک ببینید.
  • ویدیوی Faith در شوی Oprah را از اینجا تماشا کنید.

0rss کافه‌توهم را از فید دنبال کنید


دسته‌بندی شده در: مختصر و مفید, عمومی, عکس

 
 

Things you can do from here:

 
 

اهم

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via Title Unknown by بی on 8/17/10

بحث ِ ما این نیست

که کی شاشید

من یا تو

بحث ما این است که

رابطه، توالت نیست



 
 

Things you can do from here:

 
 

مدت زمان عاشقی چقدر است؟

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via www.facebook.com on 8/17/10

(Helen fisher) ، محقق و انسان شناس دانشگاه روتگر نیوجرسی، یکی از سرشناسترین محققین موضوع عشق در سطح جهان است. از او کتابهای متعددی در این مورد به چاپ رسیده، از جمله "آناتومی عشق" ( ۱۹۹۲) و "جنس قوی" ( ۱۹۹۹) که به رل زنان در جامعه می پردازد. کتاب جدید او با عنوان "چرا عاشق می شویم" به موضوع عشق، شکست در عشق، و نقش هورمونها در این مورد می پردازد .

مجله اشپيگل مصاحبه حالبي با اين پرفسور انجام داده :

مجله شپیگل: خانم فیشر، زنان و مردان با ازدواج ، به یکدیگر قول عشق تا هنگام مرگ می دهند. طبق گفته شما ولی معمولا بعد از ۴ سال این قول به جدایی می انجامد؟

فیشر: بله. من به مدارک جمع شده از ۵۸ کشور نگاه کرده ام، در آنها دیده می شود که نیمی از کسانی که از یکدیگر جدا می شوند، این کار را در طول ۴ سال اول دوران ازدواج خود انجام می دهند و بعد از آن به دنبال پارتنر جدید هستند .

شپیگل: این نیاز به عوض کردن پارتنر از کجاست؟

فیشر: در واقع باید سوال شما بر عکس باشد: " چرا ما اصولا به مدت طولانی با هم می مانیم؟ " ۹۷٪ از جانواران پستاندار چنین تیمهای دو نفری درست نمی کنند. چرا پس انسان؟ این مساله ساده که ما یکدیگر را به عنوان پارتنر پیدا کرده و به هم وفادار هستیم، یک حادثه شگفت انگیز است، و دلیلش این جاذبه غریبیست که آنرا عشق می نامیم.

شپیگل: شما در مورد پدیده عشق تحقیق می کنید، اینکار را چگونه انجام می دهید؟

فیشر: ما تعدادی از زنان و مردانی را که در آنها نشانه های عاشق بودن دیده می شود توسط دستگاه MRI معاینه کرده ایم، تا بفهمیم احساس عشق در کدام قسمت مغز جای دارد .

شپیگل: از کجا می دانید که آیا کسی واقعا عاشق است یا نه؟

فیشر: در این مورد کافیست که از او بپرسم در طول روز چه مدت به معشوق خود فکر می کند. معمولا جواب حدود ۹۵ ٪ از وقت روز است، خوب چون عشق همین مسخ شدن خالص است. این تمایل شدید، این جوشش، هسته اصلی عاشق بودن است. عشق بسیار سرسخت و به ندرت قابل کنترل است و بسیار به سختی می توان به آن پایان داد. به نظر من عشق قویترین میل جهان است، بسیار قویتر از میل به سکس. کسی که از رختخواب شریک جنسی خود رانده می شود، دست به قتل او نمی زند، اما تعداد کسانی که شریک خود را به خاطر رد کردن عشق آنها به قتل رسانده اند زیاد است، به خصوص در مردان .

شپیگل: شما نوشته اید از هر سه زن مقتول در آمریکا یکی از آنها از سوی پارتنر سابق خود به قتل رسیده است. اما تعداد مردان مقتول از سوی شریک سابق آنها تنها ۴٪ است. آیا زنان هنگام شکست در عشق بیشتر دست به خودکشی می زنند؟

فیشر: نه، در مورد خودکشی هم تعداد مردان بیشتر است. سه چهارم کسانی که به خاطر سرخوردگی در عشق خودکشی کرده اند، مردان هستند. زنان معمولا رابطه بهتری با خانواده و دوستان خود دارند و در دوران بحرانی از سوی آنها بهتر پشتیبانی می شوند. بر عکس مردان معمولا وابستگی شدید به رابطه با آن یک شخص خاص دارند که این می تواند نتایج خطرناکی داشته باشد. ولی البته در زنان هم خودکشی از روی عشق دیده می شود.. من از افراد تحت معاینه خود سوال کرده ام که آیا حاضرند برای عشق خود بمیرند یا نه. بسیاری از آنان، به خصوص جوانان در گروه سنی حدود ۲۰ سال، به این سوال پاسخ مثبت دادند، فکر می کنم خود من نیز در آن مقطع زندگی همین پاسخ را می دادم .

شپیگل: در بدن افراد عاشق چه اتفاقی می افتد؟

فیشر: ما به افراد مورد آزمایش خود در حالیکه در دستگاه MRI قرار داشتند، یک بار عکس معشوق خود و یک بار یک عکس غریبه نشان دادیم و عکسهای مغزی آنها را در این دو حالت مقایسه کردیم. به نظر می آید که دو ناحیه در مغز که مسئول احساس عشق هستند را شناسایی کرده ایم. از علائم بارز دیگر، بالا رفتن میزان هورمون دوپامین (Dopamin) و نورآدرنالین (Noradrenalin ) و پایین آمدن میزان هورمون سروتونین (Serotonin) در مغز است. انرژی جوشان، تحریکات خوشحال کننده گاهی تا به حد رسیدن به خلسه، عرق کردن زیاد و طپش قلب نتیجه ترشح این سوپ هورمونی است .

شپیگل: هومر (Hommer ) هم به این نتیجه رسیده بود که:" و نیروی عشق در آن درون بود که حتی از عاقلان نیز عقلشان را ربود". این همه دیوانگی چه معنایی می دهد؟

فیشر: خود من هم مدتها تصور می کردم که طبیعت در مورد عشق اغراق کرده است. الان ولی فکر می کنم که عاشق شدن برای این به وجود آمده است که توجه ما (برای تولید مثل) متوجه یک پارتنر باشد و وقت و انرژی تلف نشود .

شپیگل: آیا میل جنسی برای این منظور کافی نبود؟

فیشر: نه، میل جنسی به تنهایی توجه ما را به سوی شریکهای متعددی جلب می کند، عاشق بودن باعث تحریک این میل در رابطه با معشوق می شود. میزان بالای ترشح هورمون دوپامین باعث ترشح شدیدتر هورمون جنسی تستسترون هم می شود.. به همین دلیل است که عشاق میل ترک اطاق خواب را ندارند .

شپیگل: علت این شدت احساسات چیست؟ همانطور که خود در کتابتان نوشته اید، موشهای صحرایی فقط برای چند ثانیه جلب یکدیگر می شوند، فیلها مدت چند روز. حتی در شامپانزه ها نیز دوان عشق کوتاه است. چطور این احساس در ما تا به این حد پیش میرود که حاضر به مرگ برای دیگری هستیم؟

فیشر: من تصور می کنم که راه رفتن بر روی دو پا همه چیز را در ما تغییر داد. تا قبل از اینکه نیاکان ما (که احتمالا شبیه شامپانزه های امروز بوده اند) راه رفتن روی دو پا را بیاموزند، ماده ها فرزندان خود را به پشت حمل می کردند، دستانشان آزاد بود و احتیاج به نرها برای حفاظت و همراهی نداشتند. ولی از حدود ۶ تا ۷ میلیون سال قبل که انسان شروع به راه رفتن به روی دو پا کرد، مشکل آغاز شد: چرا که حالا ماده ها باید فرزندان خود را بغل می گرفتند و من نمی توانم تصور کنم که آنها می توانستند با یک دست فرزندان خود را حمل کنند و با دست دیگر به دنبال آذوقه بگردند و یا از خود دفاع کنند، پس به یک شریک برای بزرگ کردن فرزندان خود احتیاج داشتند.

شپیگل: و مردان؟

فیشر: برای آنها هم تمرکز به روی یک شریک نفع داشته است. به عهده گرفتن وظیفه محافظت از چند شریک برای آنها هم کار سختی بوده است. بچه هایی که از سوی یک جفت محافظت می شده اند، شانس بهتری برای زنده ماندن پیدا می کردند و از همانجا ارتباطهای سلولهای عصبی برای ایجاد حس عاشق بودن شکل گرفته است.

شپیگل: مدت زمان عاشقی چقدر است؟

فیشر: طبق تحقیقات ما بین ۱۸ ماه تا سه سال. البته این مدت زمان می تواند طولانی تر هم بشود اگر در برابر رابطه عشقی موانعی وجود داشته باشند، مثلا اگر دو نفر در دو کشور مختلف زندگی کنند یا یکی از آنها متاهل باشد. این نیز از خصوصیات سیستم ترشحی دوپامین است: اگر مغز "پاداشی" دریافت نکند، این سیستم خیلی فعالتر میشود...

شپیگل: ...و با ترشح بیشتر قابلیت رنجبری را بالا می برد .

فیشر: بله. البته کار این سیستم به هیچ وجه همیشگی نیست. اگر خوش شانس باشیم، این حس عاشقی تبدیل به دوست داشتن می شود. در آن صورت هورمونهای دیگری کارگردانی را به عهده می گیرند: اوکسیتوسین (Oxytocin) و واسوپرسین (Vasopressin) که باعث حس نزدیکی و رابطه نزدیک هستند و ترشح هورمونهای دوپامین و تستسترون را کم می کنند. و این خوب هم هست. کسی که صاحب فرزندی می شود، نمی تواند تمام شب در اطاق خواب به دنبال معشوق بدود!

شپیگل: ولی برای بسیاری از زوجها دقیقا همین از دست رفتن رابطه جنسی یک مشکل بزرگ است.

فیشر: برای همین توصیه من برای رابطه های دراز مدت این است که از داشتن مرتب سکس خود داری نکنند. ما جانوری هستیم که برای این ساخته شده ایم که مرتب با هم آمیزش داشته باشیم. انسانهایی که به صورت قبیله ای زندگی می کنند، اکثرا روزانه با یکدیگر رابطه جنسی دارند. ترشح هورمون تستسترون، باعث بالا رفتن هورمون دوپامین هم می شود که به برقراری رابطه کمک می کند . ولی البته من زوجهایی را می شناسم که بدون این ارتباط نزدیک جنسی هم با یکدیگر زندگی می کنند.. کیفیت داشتن ارتباط نزدیک کمی دست کم گرفته می شود. ما به دنبال عشق رمانتیک هستیم، که میلی ساده و یک جور دیوانگی کور است. احساس رابطه نزدیک ولی یک حس بسیار رنگارنگ مانند نقشهای یک قالی شرقی است، که پر از احترام، طنز و خاطرات مشترک است .

شپیگل: و با وجود همه اینها این سیستم می تواند خیلی آسان از هم بپاشد.

فیشر: درست است و قابل توضیح هم هست: این در طبیعت انسان است که تا زمانی با شریک خود همراه باشد که فرزند آنها از آب و گل در آمده باشد. زنهای قبیله ای در جنوب آفریقا هر چهار سال یک بار بچه دار می شوند و هر بار از مردی دیگر. در جامعه مدرن این مساله به شکل بالاتر رفتن میزان طلاق به خصوص در دوران ۴ سال اول شکل پیدا می کند. به نظر می آید طبیعت انسان برای این ساخته شده است که با شریک خود فرزندی داشته باشد، و بعد از مدتی برود. و من فکر می کنم زندگی ما کم کم به زندگی نیاکانمان شبیه تر می شود.

شپیگل: چرا؟

فیشر: در دوران زندگی قبیله ای، زنان ۸۰٪ آذوقه را تامین می کردند. به این ترتیب آنها قدرت "اقتصادی" داشتند و به همین خاطر وابسته نبودند. امروزه همسر یک رئیس بانک به عنوان مثال، که از خود تحصیلات یا در آمدی ندارد، همسرش را ترک نمی کند چون از نظر اقتصادی قادر به این کار نیست. ولی در بسیاری از جوامع دنیا این موقعیت تغییر می کند، زنان بیشتر صاحب استقلال اقتصادی می شوند و بیشتر توانایی آنرا پیدا می کنند که به رابطه های ناخواسته پایان دهند ...

شپیگل: یا بیشتر رابطه های موازی داشته باشند ؟(توضیح خودم: منظور من از رابطه های موازی، همون چیزیه که بهش خیانت در رابطه میگیم. من از این کلمه به خاطر بار اخلاقیش استفاده نمی کنم )

فیشر: نه، نه الزاما. جالب اینجاست که امروزه نسبت به گذشته کمتر رابطه های موازی دیده می شود ، یکی به خاطر اینکه این امکان بیشتر هست که نوجوانان و جوانان تجربه های متعدد خود را داشته باشند، و یکی دیگر به این دلیل که رابطه ها امروزی هم کوتاه تر شده اند.

شپیگل: آیا این جریان در آینده ادامه پیدا می کند؟ آیا آمار طلاق بالاتر نیز می رود؟

فیشر: بله، در این مورد شک ندارم. و البته شکلهای جدید با هم زندگی کردن به وجود خواهد آمد. به عنوان مثال یک نوع ازدواجهایی که بعد از مدت زمان خاصی خود به خود لغو می شوند. در آنصورت دو طرف تلاش بیشتری برای حفظ ارتباط خود خواهند کرد. البته انسانها در آینده نیز همچنان ازدواج خواهند کرد-حتی دوباره و سه باره . این به معنای پیروزی امید بر تجربه است. ما همچنان تلاش خود را خواهیم کرد-تقصیر به گردن سیستم عصبی و هورمونی ماست !

شپیگل: آیا ما واقعا اینقدر در برابر عشق بی اراده هستیم؟ تا چه حد آزادی انتخاب پارتنر خود را داریم؟

فیشر: ما حداقل این توانایی را داریم که از عاشق شدن خود جلو گیری کنیم. تصور کنید شما تازه صاحب فرزندی شده اید، همسر خود را دوست دارید و در عین حال شخصی را در محل کار خود بسیار جذاب می یابید. شما قادر هستید به خود بگویید:"نه،من خوشبخت هستم، این شخص نیز متاهل است، رابطه ما، موفق نخواهد بود". چنین صرف نظر کردنی مشکل، ولی ممکن است. صرف نظر کردن از سکس خیلی ساده تر هم هست. من فکر می کنم ما مرتب با کسانی برخورد می کنیم که مایل هستیم با آنها رابطه جنسی داشته باشیم، و در آخر تنها دست آنها را می فشاریم.

شپیگل: آیا عشق و دوست داشتن و دوست بودن در کنار هم ممکن است؟

فیشر: قاعدتا بله. قسمتها مختلف مغز که مسئول احساس عشق، رابطه ، دوستی و هوس هستند، می توانند موازی هم کار کنند. ما حتی قادریم با کسی زندگی کنیم و در عین حال عاشق شخص دیگری شویم. این توانایی از نظر تئوری تکامل هم قابل توضیح است، چرا که این کار یک استراتژی دوبرابر به حساب می آید: در یک سو رابطه دراز مدت که باعث ثبات اجتماعی می شود، از سوی دیگر پارتنر جدیدی که امکان انتقال ژنها به نسل بعدی را بیشتر می کند. واقعیت این است که حتی در رابطه های موفق نیز ، ما شبها در تخت خوابیده ایم و از خود سوال می کنیم که آیا نمی توانستیم انتخاب بهتری داشته باشیم. این یک نیروی تخریب کننده مغز ماست...

شپیگل: و وقتی این نیروی تخریب کننده زمانی باعث جدایی شود، درد آن جدایی تقریبا به همان شدت شادابی زمان عاشق بودن است. آیا این اشخاص را هم تحت نظر داشته اید؟ در مورد آنها چه مشاهداتی داشتید؟

فیشر: در این اشخاص دو حس به شدید ترین شکل خود دیده میشود: خشم و ناامیدی. این دو احساس در دو فاز مختلف به سراغ فرد می آید: بعد از جدایی ابتدا زمان خشم یا اعتراض است، شخص سعی می کند پارتنر خود را دوباره به دست بیاورد. سیستم ترشحی دوپامین ، بسیار فعال میشود ،چون مغز باز هم "پاداشی" دریافت نمی کند. انرژیی که در این زمان صرف می شود بسیار زیاد است. دوباره پارتنر سابق محور همه چیز می شود و حس عشق باز هم قویتر می گردد که حتی ممکن است تبدیل به حس نفرت هم بشود.

شپیگل: ...حس نفرت برای به دست آوردن دوباره پارتنر کمی عجیب به نظر می آید .

فیشر: این آخرین تلاش است. هر چه باشد، اینجا یک نفر دارد بر سر آینده ژنهای خود مبارزه می کند! و در واقع گاهی این روش کارساز نیز هست. گاهی دو نفر دوباره به سوی هم برمی گردند وقتی یکی از آنها دیگری را تحت فشار سخت احساسی، مثلا تهدید به خودکشی قرار می دهد.

شپیگل: ولی سوال این است که ارتباطی که با این روش دوباره بر قرار شود تا کی ادامه پیدا کند.

فیشر: درست است. ولی خشم و نفرت می تواند کمکی هم باشد برای اینکه شخص خود را راحتتر از پارتنر خود جدا کرده و به دنبال پارنتر جدید باشد. البته قبل از آن فاز افسردگی شدید سر می رسد. تمام دنیا خاکستری می شود، کسی زنگ نمی زند. و شخص دچار دپرسیون می شود.

شپیگل: چرا طبیعت جدایی را برای ما اینقدر مشکل کرده است؟ آیا بهتر نبود که خیلی راحتتر با نیرو و انرژی دوباره به زندگی بر می گشتیم؟

فیشر: من فکر می کنم که این افسردگی هم فایده های خودش را دارد. کسی که ترک می شود، احتیاج به کمک دارد، چرا که همیاری پارتنر او یکباره از بین رفته است. مسلما کسی که با لبان خندان به سوی دوستان برای کمک خواستن می رود، زیاد قابل باور نیست. افسردگی یک نشانه خیلی خوب برای اطرافیان است که یک مشکل بزرگ این وسط وجود دارد. در ضمن، یک افسردگی خفیف در این موقعیت می تواند کمک کند که شخص خود و اطراف خود را واقعی تر ببیند.

شپیگل: آیا راههایی وجود دارد که ما عشق از دست رفته خود را راحتتر فراموش کنیم؟

فیشر: بزرگترین توصیه من این است که هر چیزی که ما را به یاد او می اندازد ، از بین ببریم و یا از زندگی خود دور کنیم. نامه ها، عکسها، کارتها ، و البته که هرگز به او تلفن نکنیم ...

شپیگل: پس عشق مانند یک ماده مخدر است؟

فیشر: دقیقا، پس برای ترک اعتیاد باید از آن دوری کرد. نشانه های ترک اعتیاد عشق خیلی شبیه به ترک کوکائین است: خواهش بسیار شدید، مالیخولیا، خستگی، از دست دادن تعادل روحی. البته تفاوتهایی هم وجود دارد. کسی که به کوکائین معتاد است، هر روز همان خواهش روز قبل را احساس می کند، در حالیکه کسی که به عشق خود رسیده باشد، اکثرا بعد از مدتی این خواهش را ندارد که هر روز پارتنر خود را ببیند.

شپیگل: شما برای این مشکل تجویز قرص را نیز پیشنهاد می کنید .

فیشر: وقتی برای مقابله با افسردگی از دارو استفاده می شود، چرا برای مقابله با درد عشق از این روش استفاده نشود؟ البته با اینکار قادر نخواهید بود یک رابطه را نجات دهید، ولی می شود با اینکار مثلا جلوی خودکشی از سر عشق را گرفت. البته من اخطار می دهم که از این داروها به مدت زمان طولانی استفاده نشود، این داروها ترشح دوپامین و سروتونین در مغز را کم می کنند، و این در دراز مدت می تواند باعث شود که شخص میل به پیدا کردن رابطه( جدید) و میل به ارتباط جنسی را از دست بدهد .

شپیگل: برای استفاده از دارو تا کجا می توان پیش رفت؟ مثلا می توان برای کسانی که به دنبال عشق از دست رفته خود تا حد مزاحمت پیش می روند (به اصطلاح: استاکر Stalker ) درمان با قرص را تجویز کرد؟

فیشر: چرا که نه؟ اینکه مواد شیمیایی چقدر رفتار ما را تغییر می دهند را هر کسی که یک آبجو هم خورده باشد ، می داند. البته نباید فراموش کرد که در مورد استاکر ها، اختلالات رفتاری دیگر نیز به مساله اضافه می شود.. من فکر می کنم که هر کسی دلش می خواهد به دنبال عشق از دست رفته اش برود، ولی اینکار را نمی کند چون یاد گرفته است که نباید این کار را بکند. ولی استاکرها قادر به کنترل این کشش خود نیستند.

شپیگل: داروهایی که میل جنسی را تشدید می کنند ، مدتهاست که ساخته شده اند. آیا زمانی علم قادر به ساختن ماده ای برای ایجاد عشق
و برقراری یا تشدید آن خواهد بود؟

فیشر: فرمهای مخصوصی از LSD باعث میشود که شخص راحتتر عاشق شود. اما در کل من احتمال نمی دهم که چنین دارویی در آینده واقعا ساخته شود. باید پارامترهای مختلفی کنار هم جمع شوند که شخصی عاشق شود: زمان مناسب و تحریکات حسی مختلفی که پاسخ دادن به آنها از دوران کودکی ما شکل گرفته است. البته من فکر می کنم ماده ای ساخته خواهد شد که میزان ترشح دوپامین و نورآدرنالین را در مغز افزایش دهد و با اینکار آمادگی مغز را برای عاشق شدن بالا ببرد .

شپیگل: آیا ممکن است این آماده سازی مغز بدون دارو نیز انجام گیرد؟

فیشر: بله ، البته. من به تمام جوانانی که دلشان می خواهد عاشق شوند توصیه می کنم: بروید به بیرون، به سوی دنیای بیرون بروید، به دیگران نشان دهید که دنبال عشق هستید، و بازی عشق را بازی کنید. آماده سازی مغز، بر پایه به تحرک در آوردن سیستم ترشحی دوپامین است، وقتی کسی را پیدا می کنید که فکر می کنید می تواند پارتنر شما باشد، بهتر است با او کارهای جدید، مهیج و حتی خطرناک انجام دهید. نزدیکی نیز میزان ترشح دوپامین و تستسترون را بالا می برد، برای همین من همیشه به دانشجویان خود می گویم با کسی به رختخواب نروید که از او خوشتان نمی آید،چون ممکن است عاشقش بشوید!

شپیگل: آیا حقه های دیگری برای ایجاد عشق به ذهنتان می رسد؟

فیشر: همانطور که Baudelaire گفته است:"ما زنان را هر چه غریبه تر باشند، بیشتر دوست داریم" ، من به زنان توصیه می کنم که کمی مرموز باقی بمانند. و کلا این راه موثری است که علاقه های طرف مقابل را پیشبینی و ارضا کنیم. همانطور که مردان در هیچ زمان دیگری به اندازه چند هفته اول عاشق بودن خود میل به صحبت کردن ندارند، یا زنان هیچ زمان دیگری به اندازه آن زمان با شریک خود فوتبال تماشا نمی کنند!...البته کارسیستم مغزی مردان در این دوران هم با زنان متفاوت است، در مردان قسمتهایی از مغز که مربوط به تحریکات بینایی می شوند بیشتر فعال است .

شپیگل: و این تعجب آور نیست، درست است؟

فیشر: درست است. ولی پیش ضمینه تکامل در این مورد جالب است. مردان به زنانی نگاه می کنند که قابلیت زایش داشته باشند (توضیح خودم: در واقع زنان زیبا!) ، و زنان برای اینکه بدانند آیا پارنتر آنها می تواند از پس نگهداری از بچه ها خوب بر بیاید، سعی در شناختن شخصیت او دارند. اینکار به مراتب مشکل تر است و پیش از همه احتیاج به داشتن حافظه ای قوی دارد. برای همین زنان مرتب با دوستان خود از این صحبت می کنند که طرف مقابل چه گفته است، چه رفتاری داشته است و چکار کرده است. در زنان آن قسمت از مغز که مربوط به حفظ خاطرات است بیشتر فعال می شود .

شپیگل: اما خاطرات به تنهایی آتش عشق را روشن نگه نمی دارند.

فیشر: نه، در دراز مدت احتیاج به کار کردن دائمی روی رابطه هست .

شپیگل: توصیه شما در این مورد چیست؟

فیشر: در اصل الان باید می گفتم سالی یک بار از پارتنر خود جدا شوید، رابطه های دیگری را تجربه کنید و بعد سعی کنید دوباره از اول شروع کنید!

شپیگل: این را جدی نمی گویید !

فیشر: البته که نه. مسلم است که کسی نمی خواهد واقعا اینطور زندگی کند. ولی توصیه من اینست که از اول انتخاب درست انجام دهید، شخصی را انتخاب کنید که برایتان در دراز مدت جالب باشد، به نوع خاص خودش. به طرف پارتنر خود بروید، با او صحبت کنید و به حرفهایش گوش دهید، از او سوال کنید، سعی کنید جذاب باقی بمانید و احتیاجات خود را بیان کنید. البته که با وجود همه اینها تضمینی وجود ندارد. چرا که متاسفانه واقعیت اینست: ما برای این در دنیا نیستیم که خوشبخت باشیم، ما در این دنیا هستیم که تولید مثل کنیم .

شپیگل: از شما برای این مصاحبه متشکرم .

از مجله شپیگل، شماره ۹، فوریه ۲۰۰۵
S

 
 

Things you can do from here:

 
 

سود مخابرات رو به كمترين حد برسونيم 1. به 09990 زنگ بزنيد

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via Anita.shahpouri on 8/20/10

سود مخابرات رو به كمترين حد برسونيم






1. به 09990 زنگ بزنيد

2. شماره صفر رو براي ارتباط با اپراتور بزنيد

3. كليد # رو بزنيد تا بتونيد پيام بزاريد

4. بعد از شنيدن صداي بوق اين اطلاعات رو بگيد:

نام و نام خانوادگي مالك - شماره موبايل – شماره پرونده (از سند موبايل برداريد)

و در آخر بگيد ميخوايد ارسال اس ام اس تبليغاتي متوقف بشه

5. فوري قطع نكنيد، صبر كنيد تا يه پيغام پخش بشه كه ميگه يا ذخيره كنيد يا دوباره بشنويد و يا پيام رو تكرار كنيد

6. بعد از ذخيره كد پيگيري رو يادداشت كنيد

7. بعد از چند روز به شما اس ام اس ميدن كه انجام شده

 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

آن ۱۷ نفر

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via آزاده عصاران by on 8/6/10

اسم یکی از خیابان‌های تهران به نام کسی است که به دلیل اعتراض به وضعیت زندانیان سیاسی با اعتصاب غذا، مرد.
از بابی سانـدْز در آن سال‌ها در مطبوعات ایران به عنوان فعال سیاسی شجاعی یاد می‌شد که ۶۶ روز لب به غذا نزد تا به خواسته‌اش در زندان برسد.

او یکی از اعضای ارتش جمهوری‌خواه ایرلند بود که تلاش می‌کردند ارتش بریتانیا از شمال ایرلند خارج شود. او به دلیل داشتن اسلحه، حکم ۱۴ سال حبس را گرفت. خواسته این مبارز ۲۷ ساله، این بود که با او به عنوان یک زندانی سیاسی برخورد شود.

اما دولت انگلستان او را به عنوان یک زندانی جنایی می‌شناخت و برای اینکه به حزب جمهوری‌خواه مشروعیت سیاسی و اجازه فعالیت بیشتر ندهد، این خواسته سانـدْز را نمی‌پذیرفت. او گفته بود در صورتی به اعتصاب‌اش پایان می‌دهد که از جمله لباس زندانیان جنایی را نپوشد، کار اجباری نکند، حق ملاقات هفتگی و داشتن نامه، مطالعه و آموزش و ... داشته باشد؛ اینها خواسته‌هایی بود که او برای زندانیان سیاسی طلب می‌کرد.

برخی منتقدین، او را متعلق به گروهی از ارتش جمهوری‌خواه می‌دانند که به مبارزه مسلحانه باور داشتند؛ از این دید، گروه دیگر معتقد به مبارزه سیاسی بودند.
مرگ بابی بعد از ۶۶ روز اعتصاب غذا، ضربه بزرگی به دولت انگستان و نخست‌وزیر وقت، مارگرت تاچر زد.

همین بود که رسانه‌های ایران از او به عنوان شهید نام بردند و خیابانی که سفارت انگلستان در آن قرار داشت (خیابان چرچیل) به نامش ثبت شد. روزنامه‌ها از شورش در خیابان‌های بلفاست نوشتند و زندانیان دیگری که در کنار سانـدْز اعتصاب غذا را شروع کردند. آنها از موج آزادی‌خواهی که با مرگ سانـدْز در جهان شکل گرفت، نوشتند و دولت بریتانیا و شخص مارگارت تاچر را
محکوم کردند که خواسته مشروع زندانیان سیاسی را نپذیرفته است.

نخست‌وزیر تاچر در پاسخ به پرسشی در مجلس عوام انگلیس در ۵ مه ۱۹۸۱ گفت:
«آقای ساندز یک "مجرم جانی" بود. او انتخاب کرد زندگی‌اش را تمام کند. این انتخابی بود که سازمان او، اجازه انجام‌اش را به بسیاری از قربانیانش نداد.»


بخشی از صحنه گفت‌وگوی ساندز و کشیش درباره اعتصاب غذا در زندان

در فیلم "گرسنگی" که شش هفته آخر زندگی ساندز را نشان می‌دهد، در صحنه طولانی و معروفِ گفت‌وگوی او با کشیش در زندان، یکی از تکان دهنده‌ترین دیالوگ‌هایش را می‌بینید؛ سانـدْز با اعتقادی راسخ، از خواسته، هدف و دیدگاه‌اش درباره وضعیت زندانیان سیاسی حرف می‌زند و کشیش می‌خواهد او را در مورد انتخاب نادرست اعتصاب غذا برای رسیدن به خواسته‌هایش، گیر بیاندازد و مدام تاکید می‌کند نتیجه این روش، فقط مرگ و خودکشی است.
سانـدْز اما از لذتی می‌گوید که در آخرین لحظات زندگی‌اش خواهد چشید؛ دیدن ترس در چشمان کسانی که مرگ او را راهی برای رسیدن به پیروزی‌اش می‌بینند.

کشیش وقتی می‌فهمد او در انتخاب و قدم‌اش اینقدر راسخ است، می‌گوید: « فکر نمی‌کنم دیگه ببینمت بابی...».

گفت‌وگوی کامل ساندز و کشیش


 
 

Things you can do from here:

 
 

تفاوت دختر و پسر

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via من و ام اس by violet on 8/19/10

یک ایمیل


دختر: من تا حالا با 4 تا پسر رابطه جنسی داشتم و تو این کار رو با 8 تا دختر انجام دادی. اما الان همه به من میگن فاهشه(مخصوصا غلط دیکته دارم) و به تو میگن مرد واقعی! دلیلش چیه؟


پسر: خیلی ساده! وقتی یک قفل با تعداد زیادی کلید باز بشه، یک قفل بد محسوب میشه. اما وقتی یک کلید قفلهای زیادی رو باز کنه، اونوقت بهش میگن شاه کلید

ویولت:درست میگه؟نظر شما چیه؟


 
 

Things you can do from here:

 
 

نغمه‌های ماشين‌تحرير*جايی كه به آن رسيده‌ای معادل هزينه‌ای‌‌ست...

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via F A N O O S on 8/19/10



نغمه‌های ماشين‌تحرير
*
جايی كه به آن رسيده‌ای معادل هزينه‌ای‌‌ست كه برای رسيدن به آن‌چه در پی‌اش بودی پرداخته‌ای. / مينيون مك‌لافلين


 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

درد

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via فقط برای خودم by bikhiyalll on 8/9/10

 

دارو خانه ها را بیهوده نگردید

درمان ندارد

درد را از هر سو که بخوانی درد است

آینه « نامرد » را « درمان » می کند ؟

و درد

همچنان درد است

صمد جامی


 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

دوست

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

by ژاندارک on 8/14/10

بدترین درد
اینکه هیچ دوستی از جنس خودت نداشته باشی

 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

Photo

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via ضیافت عکس on 8/12/10




 
 

Things you can do from here:

 
 

نکاتی برای رسیدن به آرامش

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

by Afsaneh M on 8/12/10

# زمانی را برای تمدد اعصاب در نظر بگیرید. هروز 15دقیقه به خودتان وقت بدهید و در طول روز هم روش هایی را که برای تمدد اعصاب دارید بکار ببرید.
# همیشه و همه جا یک دفتر یادداشت بهمراه داشته باشید و فورا کارهایی را که به یاد می آورید و می خواهید انجام دهید در آن یادداشت کنید.بعد از مدتی لیستی در دست دارید که با حذف امور کم اهمیت تر و انجام کارها احساس راحتی بیشتری خواهید داشت .
# راحت بخوابید .نور اتاق را به دلخواه تنظیم کنید یا از چشم بند کمک بگیرید . عطر گل سنبل باعث خوب راحت میشود . یا فعالیتهایی که دوست دارید نیم ساعت قبل خواب انجام دهید مثل خواندن کتاب .
# هنگامی که از سرکار به منزل بر می گردید حداقل پانزده دقیه استراحت کنید .به پشت بخوابید .کمر با زمین تماس داشته باشد .رها سازی را از نوک انگشتان پا زانوها ران و کمر آغاز کنید سپس انگتان دستها تا گردن و صورت و چشمها و پیشانی .این در واقع یکی از حرکات یوگاست.
# سعی کنید با چشمان باز تمرکز کنید . مثل نگاه کردن به شمع روشن .هدف تمرکز فکر است و رهایی از پراکندگی ذهن .
# دوش بگیرید.به خودتان وقتی بدهید .چراغ را خاموش کنید .در وان بخوابید و در آرامش به موسیقی گوش دهید .
# آرامش خود را در طول روز حفظ کنید.
# اعتماد به نفستان را تقویت کنید و بجای واژه من باید این کار را انجام دهم از من می توانم/من میخواهم استفاده کنید تا ناخودآگاهتان نسبت به آن جبهه نگیرد.
# کارهایی که دوست دارید انجام دهید .زندگی بدون دنبال کردن رویاها لذتی ندارد.
# همیشه مقداری از وقتتان را با دوستان و خانواده بگذرانید.
# با دیدی وسیع به اطرافتان بنگرید که باعث رضایت شما در زندگی میشود.سعی کنید بدون پشیمانی زندگی کنید.

 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

نابود کردن فرهنگ

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

by N on 7/24/10

"برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتاب ها را سوزاند؛
کافی ست کاری کرد مردم آن ها را نخوانند".
از یادداشت های ری بردبری،
در اعتراض به سانسور هفتاد و پنج قسمت از کتاب فارنهایت ۴۵۱


 
 

Things you can do from here:

 
 

«شش روبان»؛ یک شعر عاشقانه!

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via حال و روزنوشت‌ by عباس حسین نژاد on 7/27/10

If I were a minstrel I'd sing you six love songs
To tell the whole world of the love that we share
If I were a merchant I'd bring you six diamonds

With six blood red roses for my love to wear

اگر خنیاگری بودم، برای‌ت شش ترانه‌ی عاشقانه‌ می‌سرودم
تا صدای عشق‌مان را به تمام دنیا برسانم؛
اگر سوداگری بودم، برای‌ت شش الماس می‌آوردم
با شش شاخه گل رز به رنگ خون، برای عشق‌م تا بر خود بیاویزد


But I am a simple man, a poor common farmer
So take my six ribbons to tie back your hair
Yellow and brown, blue as the sky
Red as my blood, green as your eyes

اما من فقط یک مرد ساده هستم، یک کشاورز معمولی بی‌نوا
پس «شش روبان»ِ من را برای بستن موهایت بپذیر؛
زرد و قهوه‌ای، آبی مثل آسمان
سرخ مثل خون، سبز مانند چشمان‌ت


If I were a nobleman I'd bring you six carriages
With six snow white horses to take you anywhere
If I were the emperor I'd build you six palaces
With six hundred servants for comforting fare


اگر اعیان‌زاده‌ای بودم، برای‌ت شش کالسکه می‌آوردم
با شش اسب سفید ِ برفی تا به هرکجا ببرندت؛
اگر امپراطور بودم، برای‌ت شش قصر می‌ساختم
با شش‌صد خدمت‌کار که خوش بگذرانی؛

But I am a simple man, a poor common farmer
So take my six ribbons to tie back your hair

اما من فقط یک مرد ساده هستم، یک کشاورز ساده بی‌نوا
پس «شش روبان»ِ من را برای بستن موهایت بپذیر؛
If I were a minstrel I'd sing you six lo-ove songs
To tell the whole world of the lo-ove that we share
So be not afraid my love, you're never alo-one love
While you wear my ribbons tyin' back your hair


اگر خنیاگری بودم، برای‌ت شش ترانه‌ی عاشقانه‌ می‌سرودم
تا صدای عشق‌مان را به تمام دنیا برسانم؛

اما عشق من، هراسان نباش؛
مادامی‌که با «شش روبان»ِ من موهایت را می‌بندی، تنها نخواهی بود
Once I was a simple man, a poor common farmer
I gave you six ribbons to tie back your hair
Too-ra-lee, too-ra-lie, all I can share
Is only six ribbons, tyin' back your hair


و من مرد ساده‌ای بودم، یک کشاورز معمولی بی‌نوا
به تو «شش روبان» دادم تا موهایت را از پشت ببندی؛
راست... یا دروغ؛ تمام چیزی که دارم
تنها همین «شش روبان» است که موهایت را ببندی

***
John English در سریال Against the Wind (در برابر باد)

ترجمه: سیدکمال الدین دعایی

 
 

Things you can do from here:

 
 

تابلوهای استاد کاتوزیان

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via عکاس خونه by علیرضا ادریسی on 7/27/10


 
 

Things you can do from here:

 
 

Photo

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via My Crazy World on 7/24/10




 
 

Things you can do from here:

 
 

خیانت

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via زُهرانه by ZoHrE on 8/3/10

بزرگترین خیانت آدم در حق خودش
باز کردن دریچه هایی است که سالها به روی دیگران بسته
وقتی تنهایی ات را در معرض حضور قرار دهی
باید تاوان شکست حصار تنهایی را بپردازی

 
 

Things you can do from here:

 
 

(title unknown)

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 


در انقلاب هیچ محدودیتی وجود نداره!
 همه چیز مجازه؟! حتی کشتن مادرت بنام پیروزی؟!
چیزی که ممکنه امروز بدون فکر دیوانه وار و غیرانسانی به نظر برسه بعدها قهرمانانه خواهد بود و واقعیت فردی ما رو حذف خواهد کرد؟!!!

 
مارکو بلو کیو - صبح به خیر شب

 
 
 
 

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

فراموشي احساس!

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via گزاره‌ ها by علي نعمتي شهاب on 8/1/10

گاهي شايد به‌تر باشد احساس‌مان نسبت به آدم‌ها را فراموش کنيم؛ نه خود آن‌ها را.


دسته‌بندی شده در: زندگي, عمومي Tagged: فراموشي احساس

 
 

Things you can do from here: