۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

زیباترین قلب

روزی مرد جوانی وسط شهری ايستاده بود و ادعا می كرد كه
زيباترين قلب رادر تمام آن منطقه دارد. جمعيت زيادی جمع شدند
قلب اوكاملا سالم بود وهيچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه
تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبی است كه تاكنون ديده اند
مرد جوان در كمال افتخار،با صدايی بلندتر به تعريف از قلب خود پرداخت
ناگهان پيرمردی جلوی جمعيت آمد و گفت: اما قلب تو به زيبايی قلب من نيست
مردجوان و بقيه جمعيت به قلب پيرمرد نگاه كردند. قلب او با قدرت تمام می تپيد
اما پراز زخم بود. قسمتهايی از قلب او برداشته شده و تكه هايی جايگزين آنها
شده بود؛ اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نكرده بودند و گوشه هايی دندانه دندانه
در قلب او ديده می شد. در بعضی نقاط شيارهای عميقی وجودداشت كه هيچ تكه ای آنها را پر نكرده بود. مردم با نگاهی خيره به او می نگريستند و با خود فكر می كردند كه اين پير مرد چطورادعا می كند كه قلب زيباتری دارد
مرد جوان به قلب پيرمرد اشاره كرد و خنديدو گفت: تو حتماشوخی می كنی قلبت را با قلب من مقايسه كن. قلب تو،تنها مشتی زخم وخراش و بريدگی است
پير مرد گفت: درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد
اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی كنم. می دانی،هر زخمی نشانگرانسانی است
كه من عشقم را به او داده ام؛ من بخشی ازقلبم را جدا كرده ام و به او بخشيده ام.
گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است كه به جای آن تكه بخشيده شده
قرار داده ام. اما چون اين دوعين هم نبوده اند، گوشه هايی دندانه دندانه در قلبم دارم
كه برايم عزيزند، چرا كه يادآور عشق ميان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از
قلبم را به كسانی بخشيده ام، اما آنها چيزی از قلب خود به من نداده اند
اين ها همين شيارهای عميق هستند. گرچه دردآورند، اما ياد آور عشقی هستند
كه داشته ام
اميدوارم كه آنها هم روزی بازگردند و اين شيارهای عميق را با قطعه ای كه من در انتظارش
بوده ام، پر كنند. پس حالا ميبينی كه زيبايی واقعی چيست ؟
مرد جوان بی هيچ سختی ايستاد. در حالی كه اشك از گونه هايش سرازير می شدبه سمت پير مرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بيرون آورد و با دستهای لرزان به پيرمرد تقديم كرد. پير مرد آن را گرفت ودر قلبش جای داد و بخشی از قلب پير و زخمی خود را در جای زخم قلب مردجوان گذاشت

زنانگی ات را پنهان کن

زنانگی ام را بايد پنهان کنم. اين عاقلانه ترين کلامی بود که شنيدم. زنانگی ات را پنهان کن. جسمت را چادر بپوشان، روحت را هم. اينجا مردان حريص با چشمانشان زنانگيت را می درند. اينجا اگر زنانگی ات را نپوشانی حقی برای اعتراض به دريده شدن نداری. اينجا بايد درپستوی خانه ات زن باشی اگر که يادت ماند. اينجا، بايد، تنها در رختخواب همسرت زن باشی. زنی آرام، خاموش، پذيرنده. زنی از تبار گاوان شير ده. زنی از تبار مادر بزرگان خاموش و نجيب. زنی از تبار درختان. زنانگی ات را پنهان کن...
از وبلاگ سالهای ابری

عروسک بود ن یا نبودن

بعضيا می گن عشق يعنی فنا، يعنی از ياد بردن خود. در مورد معشوق زمينی به نظر من اين تعريف يه جورايی به عروسک بودن پهلو ميزنه. (در مورد بعد عرفانيش هيچ نظری ندارم.)
می دونم که عشق هيچی سرش نمی شه. آدم عاشق اکثر اوقات نمی تونه احساسات خودش رو کنترل کنه. ولی هر چی آدم عقلانيت خودش رو بيشتر تربيت کنه، اونوقت شايد اون احساسات غير قابل کنترل هم کمتر بروز کنه.
حالا اونی که خودش دلش خواسته عروسک باشه رو چيکارش کنيم؟ مخش رو تيليت کنيم که بابا جون عروسک نباش؟
به نظر من اينطوری نيست. کسی رو که خودش دلش خواسته عروسک باشه و انتخاب آگاهانه اش اين بوده بايد به حال خودش رها کرد. فقط کاشکی انتخابها واقعا آگاهانه باشه. کاشکی عروسکای جامعه ما واقعا خودشون آگاهانه انتخاب کرده باشن که عروسک باشن. نه اينکه از روی ندونستن، از روی نادان نگه داشته شدن، از روی ظلمی که ته دره نگهشون داشته. و اگه از روی ندونستنه کاشکی خودشون انتخاب کرده باشن که نخوان بدونن و اينجوری خوش باشن.
عروسک بودن يا نبودن. شايد مساله اين باشه خيلی موقع ها
از وبلاگ خورشید خانوم

عروسک بودن یا نبودن

عروسک بودن يا نبودن ذهنم رو مشغول کرده. بحثمون يه جورايی که خودمون نفهميديم چه جوری رسيد به اينجا.
اصلا تغريفمون از عروسک بودن چيه؟ آيا اصلا عروسک بودن به کل نفی بايد بشه؟ حالا اومديم و خيلی بد بود. آيا بايد به اونی که دلش می خواد و خودش دلش خواسته عروسک باشه گير بديم که عروسک نباشه؟
از نظر من عروسک اون زنيه که هر کاری می کنه به خاطره مرد می کنه. همون مردی که براش خداست. آقاشون. يعنی اينکه اگه به خودش می رسه، هميشه به خاطر "اونه". اگه "اون" يه روز بهش بگه به خودت برس به خودش برسه، اگه يه روز گفت خودتو بپوشون خودشو بپوشونه. تمام فکر و ذکرش پسنديده شدن باشه. خودش رو يادش بره. لذت شخصيش از لذت بخشيدن به "اون" حاصل بشه. از نظر من عروسک کسيه که هميشه دلش می خواد اينطوری باشه. خوب آدم بعضی موقعها دلش می خواد به خاطر ديگری خودآرايی کنه، زندگی کنه، دلش می خواد مورد تحسين قرار بگيره. ولی آخه اين درسته که يه نفر هميشه اينطوری باشه؟ درسته که يه زن اصلا فرديت خودش رو ناديده بگيره؟ وجودش در بودن ديگری، و در تحسين ديگری معنا پيدا کنه؟
از وبلاگ خورشید خانوم

عروسک بودن یا نبودن

عروسک بودن يا نبودن ذهنم رو مشغول کرده. بحثمون يه جورايی که خودمون نفهميديم چه جوری رسيد به اينجا.
اصلا تغريفمون از عروسک بودن چيه؟ آيا اصلا عروسک بودن به کل نفی بايد بشه؟ حالا اومديم و خيلی بد بود. آيا بايد به اونی که دلش می خواد و خودش دلش خواسته عروسک باشه گير بديم که عروسک نباشه؟
از نظر من عروسک اون زنيه که هر کاری می کنه به خاطره مرد می کنه. همون مردی که براش خداست. آقاشون. يعنی اينکه اگه به خودش می رسه، هميشه به خاطر "اونه". اگه "اون" يه روز بهش بگه به خودت برس به خودش برسه، اگه يه روز گفت خودتو بپوشون خودشو بپوشونه. تمام فکر و ذکرش پسنديده شدن باشه. خودش رو يادش بره. لذت شخصيش از لذت بخشيدن به "اون" حاصل بشه. از نظر من عروسک کسيه که هميشه دلش می خواد اينطوری باشه. خوب آدم بعضی موقعها دلش می خواد به خاطر ديگری خودآرايی کنه، زندگی کنه، دلش می خواد مورد تحسين قرار بگيره. ولی آخه اين درسته که يه نفر هميشه اينطوری باشه؟ درسته که يه زن اصلا فرديت خودش رو ناديده بگيره؟ وجودش در بودن ديگری، و در تحسين ديگری معنا پيدا کنه؟
از وبلاگ خورشید خانوم

چیزا یی که ادم رو پرت می کنه به یک دنیا دیگه

دفعه يه آهنگی يه چيزی رو که خيلی وقت بود از ياد برده بودی به يادت مياره. اون يه چيز يه دوران رو يادت مياره. يک عالمه حس هايی که کشته شدن، يک عالمه خودخوری، يک عالمه صبوری. اسمش رو گذاشته بودی عشق ممنوعه. کلی به خودت فحش ميدادی که چرا اصلا داری بهش فکر می کنی. بعد کم کم ياد گرفتی خودت رو کنترل کنی. عقلانيتت رو تربيت کنی! ولی خورشيد خانوم اين ياد گرفتن به چه قيمتی تموم شد؟ تو که واسه خودت همينجور نظر ميدی و می گی می شه عقلانيت رو تربيت کرد که احساست رو بتونه بيتشر کنترل کنه، تو که عشق کورکورانه رو رد می کنی، حالا خود تو اين حالت احمقانه ای که الان پيدا کردی رو چيکار می خوای بکنی؟ فکر می کردی عاقل شدی، يادت رفت همه اون ديوانگيها رو. خوب پس کلاهت رو بذار بالاتر. ببين که هيچ چی نيستی. ببين که نه تنها عقلانيـتت رو تربيت نکردی، بلکه شايد اگه پاش ميفتاد مثل يه عروسک ميفتادی تو دامش. آره می دونم اونقدر ديوونه ای که برای يه روز داشتنش شايد اين غلط رو می کردی. اونقدر ايده آليستی فکر نکن. دنيا کامل نيست، حتی خدا هم کامل نيست. پس اينقدر کمال گرا نباش. خيلی بتونی هنر کنی می تونی دوباره اون دريچه رو که باز شده ببندی و بشينی يه گوشه و صبوری کنی، خودخوری کنی، حس کشی کنی تا يواش يواش عاقل بشی
از وبلا خورشید خانوم

حباب

کجايی؟ دور دور. از اينجا دورتر. تنها؟ من هم تنها. گفتی برايم می نويسی. چشمم را به صفحه شيشه ای دوختم. نوشته ای نديدم. جايی ديگر، جايی دور تر، از آن حباب خالی گفتی که ميان جانم خانه کرده. می دانی حبابها روزی خواهند ترکيد؟ می دانی حبابها را دوست ندارم؟ می دانی دلم برايت تنگ شده؟ می دانی اما تنم سرد است؟ سرد سرد؟ شراب نوشيدم. آن شب شراب نوشيدم و تنم گرم شد. داغ داغ. حالی ديگر بود. اما تو نبودی. اما واقعی نبود. برای همين می را دوست ندارم. وهم است، وهم. می خواهم باز هم برق چشمان تو، آوای نوشته های تو وقتی که برايم می خوانيشان، گرمی دستانی که دستانم را می فهمند گرمم کنند. می خواهم واقعيت گرمم کند. از وهم و زاری خسته شده ام. از درد کشيدن برای لذت از درد، از تنهايی برای غصه خوردن، از فشار دستها برای باور کردن دوست داشتن دستهای ديگری خسته شده ام. می خواهم دستهايم خودشان دستهايت را پيدا کنند. می خواهم روحم با روحت عشق بازی کند، به لذت و درد برسد. می خواهم چشمانم را که بستم خودش برود به آسمانها. می خواهم وهم نباشد. خودش باشد، انرژی درونی، همان که حبابها را می ترکاند
از وبلاگ خورشید خانوم

نیمه گمشده

به نظر من نيمه گمشده تو کسيه که بدونه چقدر ديوونه ای و مثل خودت ديوونه باشه. اگه ديوونگيهاتو نفهمه اصلا فايده نداره. ديگه می شه يه غريیه. راستی! اگه شما يه روزی اين نيمه گمشده رو پيداش کنين باهاش چيکار می کنين؟
زندگی من يه قصه است. قصه رفتنا و اومدنا. منتها نمی دونم چرا مثل بقيه قصه ها دوتا آدم اصلی نداره و هميشه فقط خودمم. تو قصه من هميشه همه ميرن. همه
از وبلاگ خورشید خانوم

دلیل رفتن

تازه ميدونی يکی از دلايلی که دلم می خواد برم اينه که هر وقت دلم خواست بتونم اون کسی رو که دوست دارم هر جايی که هست حتی وسط خيابون با رژ اکليلی ببوسم و کسی هم چپ چپ نگام نکنه
از وبلاگ خورشید خانوم

ادم دلتنگ

آدمی که هميشه دلتنگه تو ديار خودش بيشتر ميتونه با دلتنگياش کنار بياد. اما تو ديار غربت سخته
از وبلاگ خورشید خانوم.

از وبلاگ خورشید خانوم

.
تازه چشای يکی خيلی نگران بود. تازه برق چشای يکی بدجوری داشت کورم می کرد. تازه خفه شده بودم هيچ چی نمی گفتم. خيلی بده تو يه جمعی باشی که مجبور باشی هی جلوی خودتو بگيری و هيچ چی نگی. نزديک بود پاشم داد بزنم.
فکر کنم عشق اون احساس خوبه باشه که هر روز که می گذره بيشتر بشه و وقتی يادت بيفته نيشت تا بناگوشت باز شه. اگه اين باشه که يعنی اينکه من تاحالا عاشق نشده بودم

از وبلاگ خورشید خانوم

دوستت ندارم! به همين سادگی. نمی تونم بهت بفهمونم. باورت نمی شه منی که دستام اونروزی اينقده گرم بود حالا بهت بگم دوست ندارم. بهت گفتم اينطوريم. خودت باورت نشد. خودت فکر کردی با بقيه فرق داری. خودت گفتی من نمی ذارم يخ کنی. خوب ديدی تو هم نتونستی. ديدی از اولشم برای همين نمی خواستم بيای نزديکم بشی. دلم نمی خواست توروبسوزونم. برام مهم بودی. باورت نشد. گفتی به من چيکار داری. گفتی مامان من نشو. خوب ديدی حالا چی شد؟ حالا بردار برو از دکتر روانشناس وقت بگير. حالا بيا منو ببر 10 تا دکتر روانشناس. من می دونم جوابشون چيه! ماليخوليا از نوع مرغوبش! دوا هم نداره! فقط سوز داره، نغمه داره، آوا و ترانه داره، آتيش داره، بوی بارون داره ...

از وبلاگ خورشید خانوم ازدواج

آدم تنها به دنيا مياد، تنها زندگی می کنه، و تنها ميره. با هم بودن بهمون کمک می کنه که تنها بودن رو فراموش کنيم. با هم بودن کمکمون می کنه که کمتر از تنها بودنمون زجر بکشيم. با هم بودن کمکمون می کنه که بيشتر تو توهماتمون فرو بريم. آدم خيلی تو وجود خودشو با خودشه. غير ممکنه که بتونی زندگيت رو با زندگی يه کس ديگه گره بزنی. اون گره ای که می بينی فقط يه چيز ظاهريه. يه قرارداد.
من دوست دارم ازدواج کنم. اما اين برای اون گره نيست. برای همون قرارداده. قراردادی که از آدم محافظت می کنه در برابر خيلی از قراردادای ديگه. من دوست دارم ازدواج کنم چون دلم می خواد خودم يه زندگی رو اداره کنم و اونجوری که دلم می خواد اداره اش کنم. بهم می گه خوب همون تنهاييه نمی ذاره که بتونی هر کاری دلت می خواد بکنی. اون تنهايی باعث می شه که فقط بتونی راجع به بخشی از زندگی خودت تصميم بگيری. همون بخشی که هميشه صاحبش خودت بودی.

وبلاگ خورشید خانوم

مال کسی بودن ترسناکه. آدم دلش می پکه. اتوبانارو می چرخه. منو نگاه می کنه و هی لباشو گاز می گيره. گوشه اتوبان نيايش 5 تا
اگه دلت می خواد دلش هری بريزه پايين و داغ بشه، وقتی که حواسش نيست ماشينو يهو بزن کنار خيابون و ببوسش. اگه می خوای هر چی که يادش رفته يادش بياد، يهويی دستاشو بگير و با دست چپت دنده رو عوض کن. اگه دلت می خواد از پيشت نره و بمونه باهات تو خيابونا دستاشو يه جوری نوازش کن که دلش بخواد همونجا با هات عشق بازی کنه. اگه دلت می خواد آروم بشه و همه چی از يادش بره بهش بگو سرشو بذاره رو پاهاتو براش Loreena McKennitt بذار و آروم آروم نازش کن. اگه دلت می خواد خواب از سرش بپره ورش دار ببرش کافی شاپ گاسپاريان تو خيابون قائم مقام و براش يه سيگار روشن کن. اما اگه دلت می خواد همه اون حال و هواها رو داشته باشه يهو ور نداری اين وسط آهنگ نسترن رو بذاری که هی بگه "تو دلت جای ديگه است نمی دونی به خدا" و اونم يه دفعه امر بهش مشتبه شه که آره دلش جای ديگه است و هزارتا فکر و خيال و دلتنگی بياد تو کله شو اصلا ديگه کاری نداشته باشه که اين آهنگ نسترن چه آهنگ مزخرفيه

why woman cry

Why Women Cry...

A little boy asked his mother, "Why are you crying?"

"Because I'm a woman," she told him.

"I don't understand," he said.

His Mom just hugged him and said,

"And you never will."

Later the little boy asked his father, "Why does

mother seem to cry for no reason?"

"All women cry for no reason," was all his

dad could say.

The little boy grew up and became a man, still

wondering why women cry.

Finally he put prayed to God who would surely know the answer.

When God responded he asked, "God, why do women cry so easily?"

God said: "When I made the woman she had to be to be made special. I made

her shoulders

strong enough to carry the weight of the world, yet

gentle enough to give comfort. I gave her an inner strength to endure

childbirth and the rejection that many times comes from her children. I

gave her

a hardness that allows

her to keep going when everyone else gives up, and

take care of her family

through sickness and fatigue without complaining.

gave her the sensitivity

to love her children under any and all

circumstances, even when her child

has hurt her very badly. I gave her strength to

carry her husband through

his faults and fashioned her from his rib to protect

his heart.

I gave her wisdom to know that a good husband never hurts his

wife, but sometimes tests

her strengths and her resolve to stand beside him unfalteringly.

And lastly, I gave her a tear to shed. This is hers and only hers

exclusively to use whenever she needs it.

She needs no reason, no explanation, its hers."

"You see my son," said God, "the beauty of a woman

is not in the clothes she

wears, the figure that she carries, or the way she

combs her hair.The

beauty of a woman must be seen in her eyes, because

that is the doorway to

her heart - the place where love resides."



Please send this to five beautiful women you know today .If you do,

something good will happen - You will boost another woman's self-esteem!

Have a great day!!

چرا وبلاگم را دوست دارم

حالا می تونم بنویسم تو وبلاگ خودم جایی که کسی دسرسی بش رو نداره جایی که هیچکس هیچ کس رو نمی شناسه ولی همه همدیگر رو می شناسن چون یک چیز مشترک دارن و اونم تنهایی جایی که قرار نیست هویت هیچکس فاش بشه جایی که میتونی هرچه دلت می خواد ببنویسی از دوست داشتنها از تنهایی از کمبودها واز ادمهایی که دوستشون داری
وبلاگستان شهر شیشه ای :
وبلاگ پنجرهای هست به ان نیمه های پنهان رسانه ای که ادمها اجازه می دهد به دور از قید و بندهای اجتماعی و قالبهای تکراری روزمره با لایه های پنهان روح یکدیگر سخن بگویند وبلاگستان شهری است که در ان هرکس در خانه خود نشسته است و به اختیار خود پنجرهای از درون به بیرون گشوده است
اینجا وبلاگستان است در اینجا می توان دید دنیا از دریچه نگاه یک نوجوان پرشور 17 ساله پر از شوق بودن است در اینجا می توان حرف زد بدون اینکه دهانت را ببویند مبادا گفته باشی دوستت دارم می شود تابوها را شکست میتوان با عینک واقع بینی به دنیا نگریست می نوان فهمید ایده الهای ما چقدر از واقعیت بزرگتر است اینجا می شود بلند بلند خندید می شود بلند بلند گریه کرد می شود دوست داشت دوست دید دوست بود دوست شد می شود تنهایی مشترک را باهم قسمت کرد می توان درد مشترک را با هم فریاد کرد
بهترین و زیبا ترین چیزهای جهان رو نه می توان دید و نه می توان لمس کرد ولی در قلب می توان احساس کرد
لذت واقعی زندگی در قدرت دوست داشتن است
اگر در می یابیم که فقط پنج دقیقه برای بیان انچه می خواهیم بگوییم فرصت داشتیم تمام باجه ها از افرادی پر می شد که می خواهند به دیگران بگوییند دوست دارند
تمام دنیا یک ازمون است تا وقتی که ازمون را ندادیم ودرا ن پیروز نشدیم نمی توانیم مفهوم ان را بفهمیم که چرا ان ازمون و مشکلات پیش امده
hich vaght del be kasi naband… chon in donya in ghad kochike ke toosh do ta del kenare ham ja nemishe ...vali age del basti…… hich vaght azash joda nasho chon in donya inghad bozorge ke dige peidash nemikoni
دوستت دارم نه بخاطر شخصیت تو بلکه بخاطر شخصیتی که من با تو بودن پیدا می کنم
هیچکس لیاقت اشکهای تورا ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد با عث اشک ریختن تو نمی شود اگر کسی تورا ا نطور که می خواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تورا با تمام وجودش دوست ندارد
دوست واقعی کسی است که دستهای تورا بگیرد ولی قلب تورا لمس کند
بدترین شکل دلتنگی برای کسی است ان است که در کنار او باشی و بدانی هر گز به او نخواهی رسید
هر گز لبخند رو ترک نکن حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود
تو ممکن است در تمام دنیا یک نفر باشی ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی
هرگز وقت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران
شاید خدا خواسته است که در ابتدا بسیار افراد نا مناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را به این تر تیب وقتی که ا و را یافتی بهتر می توانی شکر گذار باشی
به چیزی که گذشت غم نخور به انچه پس از امد لبخند بزن
همیشه افرادی هستند که تورا می ازارند با این حال به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که دوباره تورا ازرده دوباره اعتماد نکنی
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خودت را می شناسی قبل از انکه شخص دیگری بشناسی و انتظار داشته باشی او تورا بشناسد زیاده از حد خود تحت فشار نگذار بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش رو نداری
Pouya .persianblog.com

عشق

عشق با يك لبخند شروع ميشه با يك بوسه رشد مي كنه و با اشك تموم مي شه ،‌ روشنترين آينده هميشه روي گذشته فراموش شده شكل مي گيره ، نميشه تا وقتي كه دردها و رنجا رو دور نريختي توي زندگي به درستي پيش بري ،

www.avayeazad.com

همیشه به یاد داشته باش

هميشه خودتو جاي ديگران بذار اگر حس مي كني چيزي ناراحتت مي كنه احتمالا ديگران رو هم آزار مي ده
شادترين افراد لزوما بهترين چيزها رو ندارن ، اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترين استفاده رو مي برن
شادي براي اونايي كه گريه مي كنن و يا صدمه مي بينن زنده است ، براي اونايي كه دنبالش مي گردن و اونايي كه امتحانش كردن ، چون فقط اينها هستن كه اهمين ديگران رو تو زندگيشون مي فهمن

بهترین ارزوهای من برای تو ای دوست داشتنی

آرزو مي كنم به اندازه ي كافي شادي داشته باشي تا خوش باشي ، به اندازه كافي بكوشي تا قوي باشي
به اندازه كافي اندوه داشته باشي تا يك انسان باقي بموني و به اندازه كافي اميد تا خوشحال بموني

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

رويايي رو ببين كه مي خواي ، جايي برو كه دوست داري ، چيزي باش كه مي خواي باشي ، چون فقط يك جون داري و يك شانس براي اينكه هر چي دوست داري انجام بدي

دنبال چه چیزی باش

دنبال نگاهها نرو چون مي تونن گولت بزنن، دنبال دارايي ترو چون كم كم افول مي كنه ، دنبال كسي باش كه باعث بشه لبخند بزني چون فقط با يك لبخند ميشه يه روز تيره رو روشن كرد ، كسي رو پيدا كن كه تو رو شاد كنه
در عرض يك دقيقه ميشه يك نفر رو خرد كرد در يك ساعت ميشه يكي رو دوست داشت و در يك روز ميشه عاشق شد ، ولي يك عمر طول مي كشه تا كسي رو فراموش كرد

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

اينكه تمام عشقت رو به كسي بدي تضميني بر اين نيست كه او هم همين كار رو بكنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش ، فقط منتظر باش تا اينكه عشق آروم تو قلبش رشد كنه و اگه اين طور نشد خوشحال باش كه توي دل تو رشد كرده

ازدست دادن

ما واقعا تا چيزي رو از دست نديم قدرش رو نمي دونيم ولي در عين حال تا وقتي كه چيزي رو دوباره به دست نياريم نمي دونيم چي رو از دست داديم

بهترین دوست

بهترين دوست اون دوستيه كه بتوني باهاش روي يك سكو ساكت بشيني و چيزي نگي و وقتي ازش دور ميشي حس كني بهترين گفتگوي عمرت رو داشتي

ترس از عشق

ترس از عشق ، ترس از زندگی است و آنانيکه از عشق دوری می کنند ، مردگانی بيش نيستند
اگر جرات عاشق شدن نداريم ، لااقل شور معشوق شدن را داشته باشیم

آدم‌های طلبیده

http://blog.35dg.com/?id=2245
بحث این نیست که این آدم چقدر به تو نزدیک است، چقدر خوشحال است که سنگ صبور تو باشد، چقدر شناخت دارید، چند سفر با هم رفته‌اید، چند ده سال است دوستید یا حتا چند بار با هم خوابیده‌اید. بحث بر سر این است که تو باید دلت بخواهد، یک چیز نهانی آن ته‌ و توها بطلبد، که یک‌هو تصمیم بگیری سفره‌ی دلت را یک جای غریبی، شاید اولین باری که پایتان را با هم می‌گذارید بیرون شهر، شاید برای یکی که اولین بار دستت به دستش می‌خورد، زیر اولین بارانی که با هم تجربه می‌کنید، تا آن تای آخر باز کنی. بحث بر سر این است که باید خیلی ساده، فقط بطلبد. آدم‌های طلبیده‌ی زندگی من، بی هیچ دلیل خاصی، خیلی محدودند و خیلی گسترده‌اند به جغرافیای پهن، ابزار گسترده و رابطه‌های بی ارتباط.

دارایی انسانها

هرگز کسی را ناامید نکنید ، شاید امید او همه ی دارایی اش باشد

وقتی دختری

وقتی دختری ساکت است، ميليونها چيز در همان لحظه از ذهنش ميگذرد.
وقتی دختری بحث نميکند،عميقا فکر ميکند.
وقتی دختری با چشمانی پر از سوال به شما نگاه ميکند در حيرت است که تا کی کنارش خواهيد ماند.
وقتی دختری بعد از مکثی کوتاه جواب ميدهد" من خوبم" اصلا خوب نيست.
وقتی دختری به شما خيره ميشود نميداند چرا شما به او دروغ ميگوييد
وقتی دختری ميگويد"دلم برايت تنگ شده"باور کنيد هيچ کس در دنيا نميتواند به آن حد دلتنگ شما باشد

یرای اینکه کسی را بشناسی

برای اینکه اعتماد جلب کنی اول خودت باید اعتماد کنی فقط اون چشمهای کورت رو باز کن تا مثل دفعه پیش جا نمونی برای اینکه عشق رو بچشی باید بگذاری ا شنایی سطحی تبدیل به یک شناخت عمیق بشه برای ا ین کار حتما باید حتما نفوذ کنی به درون طرف مقابل و همه چیز رو ببینی همه چیز و مطمئن باش اون نمی گذاره تو تمام حفره های قلبش رو ببینی مگر تو هم به اون اجازه بدی وارد بشه
اره ادم نمی دونه که وقتی تمتم رازها فاش شد و پرده های درونیش کنار رفت چی می شه و طرف مقابل ممکنه با ادم چیکار بکنه اما تنها راهه ریسک یا قمار اره

A_danub.persianblog.com

برای اینکه کسی را بتونی بشناسی

برای اینکه اعتماد جلب کنی اول خودت باید اعتماد کنی فقط اون چشمهای کورت رو باز کن تا مثل دفعه پیش جا نمونی برای اینکه عشق رو بچشی باید بگذاری ا شنایی سطحی تبدیل به یک شناخت عمیق بشه برای ا ین کار حتما باید حتما نفوذ کنی به درون طرف مقابل و همه چیز رو ببینی همه چیز و مطمئن باش اون نمی گذاره تو تمام حفره های قلبش رو ببینی مگر تو هم به اون اجازه بدی وارد بشه
اره ادم نمی دونه که وقتی تمتم رازها فاش شد و پرده های درونیش کنار رفت چی می شه و طرف مقابل ممکنه با ادم چیکار بکنه اما تنها راهه ریسک یا قمار اره

A_danub.persianblog.com

می شه رسالت داشت ا ما پیامبر نبود

می شه رسالت داشت ا ما پیامبر نبود
وقتی کسی لیوانی بر می دارد آ ب بخورد تو ی ان را نگاه می کند اما هیچکس وقت گذاشتن لیوان نیم نگاهی هم به آ ن نمی کند
یک ظرف چینی خیلی گران قیمت را همه با احتیاط بر می دارند و با همان احتیاط هم سر جایش می گذارند توی ا ن چیزی نیست اما هیچکس فکر نمکند خالی است چون ظرف چینی گران قیمت همان چیز یست که بیرون انست در ست مثل یک اثر هنری

www.rezaghassemi.org/oboor.htm

ارزشها

یادمون نره که قیمت هممون زیاده و به خودمون بستگی داره که خودمون رو ارزمون بفوروشیم یا ......

Dokhtardehati.blogspot.com

سکوت ها مارو از یکنواختی نجات می ده

سکوتها یه قطعه از موسیقی به اندازه نتها اصیلش مهمن بدون سکوتها اون قطعه موسیقی ناهنجار میشه دلنشینیشو از دست می ده به نظر من هر پیوندی به سکوتها محتاجه پیوند با قلم با عشق با کار و.... سکوتها مارو از یکنواختی نجات می ده
Drag.blogspot.com

موزه ها و نمایشگاهها

در موزهها ونمایشگاهها باید خاموش بود نقاشی نیازمند احساس واحترام به اون احساس است نقاش و بیننده هردو باید توانایی برقرار کردن ارتباط با خودشون رو داشته باشن لازم نیست هر اثری رو تایید کنیم اما بگذاریم بیننده درونمون تصمیم بگیره با اطلاعات ناقص خودمون سعی در ساختار بخشیدن و طبقه بندی کردن اونها نکنیم همه ما نقاش نیستیم مجسمه ساز نیستیم نویسنده نیستیم اما بخشی از وجودمون ارزش هر نقاشی ساختار تجسمی یا نوشته رو درک می کنه و برای این کار نیاز به هیچگونه استدلالی نداره
Abovethewall.blogspot.com

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

عشق عشق می‌آفریند

عشق عشق می‌آفریند،

عشق زندگی می‌بخشد،

زندگی رنج به همراه دارد،

رنج دلشوره می‌آفریند،

دلشوره جرأت می‌بخشد،

جرأت اعتماد به همراه دارد،

اعتماد امید می‌آفریند،

امید زندگی می‌بخشد،

زندگی عشق می‌آفریند،

عشق عشق می‌آفریند…

“مارگوت بیكل” به قلم ترجمه احمد شاملو

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

نوشتن یعنی

نوشتن یعنی ازادی برای بیان انچیزی که بر مغزت سنگینی می کنه و تفکر ادم ازاد تعهد نداره
Khodadad.blogspot.com

منم بالاخره معتاد شدم

منم بالاخره معتاد شدم معتاد زئد خسته شدن از همه و همه چیز و همه کس معتاد دل نبستن معتاد ه معتاد نشدن

زندانیان

اونایی که تنشون توی قفس دیگرا ن زندانیه شاید یه روزی ازاد بشن ولی اونایی که کلشون توی قفس خودشون زندانیه هیچ امیدی به ازادیشون نیست
این روزها با هرکه دوست می شویم احساس می کنیم اینقدر دوست بودهایم که دیگر زمان خیانت ا ست
تا به چشم هایت می نگرم
بوی آفتابی خاک
در مشامم می پیچد
در گندم زاری
میان سنبله ها محو می شوم...
سقوطی بی پایان
در هاله های سبز.
چشم های تو
هر روز به شکلی در می آیند
و تکه ای از راز خود را
برملا می کنند
رازی که
هرگز به تمامی آشکار نخواهد شد.

ناظم حکمت
ترجمه ی رسول یونان

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

لحظه ها :
می خواستم لحظه هایم را با لحظه هایش طاق بزنم یه جور توافق ولی اون ارزش لحظه ها تش رو بیش از من می دونست خنده ام گرفته بود لحظه ها مال هیجکس نبود

Aanhaa.blogspot .com

از وبلاگ دیگران

گرانبها ترین دارایی انسان زندگیست انرا بیش از یک بار به کسی نمی دهید و باید چنان زیستش که به خاطر سالهای که بدون هدف سپری گشته است رنج و دردی به دل راه نیابد و شرم از گذشته پست و حقیر انسان را نگذارد پس باید شتافت و زندگی کرد

Aghamoalem.blogspot.com

ازوبلاگ دیگران

ویادمون نره که زمانی که به دنیا امدی تو تنها کسی بودی که گریه می کردی و بقیه می خندیدن سعی کن یکجوری زندگی کنی که وقتی رفتی تو بخندی و همه گریه کنن

قلب شکسته

نشسته بود رو زمین و داشت یه تیکه هایی رو از رو زمین جمع می کرد . بهش گفتم : کمک می خوای ؟
گفت : نه
گفتم خسته میشی بزار خوب کمکت کنم
گفت : نه ، خودم جمع می کنم
گفتم : حالا تیکه های چی هست ؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه ؟
نگاه معنی داری کرد و گفت : قلبم . این تیکه های قلب منه که شکسته . خودم باید جمعش کنم
بعدش گفت : می دونی چیه رفیق، آدما این دوره زمونه دل داری بلد نیستن، وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته می ندازنش زمین و می شکوننش ،میخوام تیکه هاش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده
میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه آخه می دونی خودش گفته قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره
گفتٌ تیکه های شکسته رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد . و من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم
دلم می خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو می سپری دست هر کسی ، انگاری فهمید تو دلم چی گفتم . برگشت و گفت : رفیق ، دلم رو به دست هر کسی نسپردم اون برای من هر کسی نبود من برای اون هر کسی بودم . گفتٌ اینبار رفت سمت دریا . سهمش از تنهایی هاش دریایی بود که راز دارش بود

لحظه خطرناک

لحظه خطرناکی است لحظه ای که اميد جای خود را به نا اميدی می دهد
لحظه خطرناکی است لحظه ای که عجله جای خود را به صبوری می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که همدردی جای خود را به طرد کردن می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که " ما " جای خود را به من و تو می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که پريدن جای خود را به خزيدن می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که نور جای خود را به تاريکی می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که انسانيت جای خود را به خوی حيوانی دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که بخشش جای خود را به خشم دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که درک و تأمل جای خود را به لجبازی می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که جمع بينی جای خود را به خود بينی می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که صلح جای خود را به جنگ می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که منطق جای خود را به سنت می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که معنويات جای خود را به ماديات می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که عشق جای خود را به هوس می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که شراکت جای خود را به خيانت می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که آشنائی جای خود را به غريبی می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که صداقت جای خود را به دروغگوئی می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که صفا و صميميت جای خود را به کينه می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که خير رسانی جای خود را به شرارت می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که عقل و تفکر جای خود را به تقليد می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که زمان حال جای خود را به زمان گذشته می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که علم و منطق جای خود را به خرافات و رسوم می دهد.

ندانستن را دوست داریم

ندانستن را دوست داريم

امروز که تو با زن ديگری هستی من هم زن ديگری شده ام. تنها فرق من با او اين است که تو در من گذشتهء خودت را می بينی و در او آينده ات را.
هشت سال بعد تو مرد ديگری خواهی شد که در زن ديگری نيز گذشته ات را خواهی ديد. آنروز می بينی که من و تو و تمام آدمهای ديگر همه يکی هستيم، و عشق توهمِ انتخابِ يکی است برای تجسم آنچه که دوست داريم. آنروز بيا و کنارم بنشين تا با هم گذشته ها را مرور کنيم. کمی می خنديم، اشک می ريزيم، و به چينهای صورتِ ديگری نگاه می کنيم، تا در آنها شبهايی را که به هم فکر می کرديم بشماريم.
هاه! ما غريبه ها را ترجيح می دهيم، چون می توانيم آنها را آنگونه که دوست داريم بشناسيم. ما از کسانی که می شناسيم می ترسيم. خدا را شکر غريبه هم که زياد است، هر بار يکی آشنا می شود ديگری از راه می رسد. می دانی، برای هر کدام از ما تنها يک نفر هست که تا دنيا دنياست غريبه می ماند. نام او هست «من»، که هر روز از ديروز غريبتر می شود و ما هر روز او را به هر کسی ترجيح می دهيم

ندانستن را دوست داریم

ندانستن را دوست داريم

امروز که تو با زن ديگری هستی من هم زن ديگری شده ام. تنها فرق من با او اين است که تو در من گذشتهء خودت را می بينی و در او آينده ات را.
هشت سال بعد تو مرد ديگری خواهی شد که در زن ديگری نيز گذشته ات را خواهی ديد. آنروز می بينی که من و تو و تمام آدمهای ديگر همه يکی هستيم، و عشق توهمِ انتخابِ يکی است برای تجسم آنچه که دوست داريم. آنروز بيا و کنارم بنشين تا با هم گذشته ها را مرور کنيم. کمی می خنديم، اشک می ريزيم، و به چينهای صورتِ ديگری نگاه می کنيم، تا در آنها شبهايی را که به هم فکر می کرديم بشماريم.
هاه! ما غريبه ها را ترجيح می دهيم، چون می توانيم آنها را آنگونه که دوست داريم بشناسيم. ما از کسانی که می شناسيم می ترسيم. خدا را شکر غريبه هم که زياد است، هر بار يکی آشنا می شود ديگری از راه می رسد. می دانی، برای هر کدام از ما تنها يک نفر هست که تا دنيا دنياست غريبه می ماند. نام او هست «من»، که هر روز از ديروز غريبتر می شود و ما هر روز او را به هر کسی ترجيح می دهيم

خواست خدا

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را به این ترتیب وقتی او را یافتی می توانی شکر گذار باشی

چگونه وقتت را بگذران

هرگز لبخندت را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی چون هرکس امکان دارد عاشق لبخند تو باشد
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ولی برای بعضی افراد تمام دنیا
هرگز وقت را با کس که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران

بدترین شکل زندگی چی می تونه باشه

بدترین شکل دلتنگی برای کسی ان است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید
ویا ... شما بگید؟

دوست واقعی

هیچکس لیاقت اشکهای تورا ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شه
اگر کسی تورا ان تور که می خواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجود دوست ندارد
دوست واقعی کسی است که دستهایت را بگیرد ولی قلب تورا لمس کند

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

دوستت دارم نه بخاطر شخصیتت بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم

اگر روزی امد که عاشق شدی

اگر روزی امد که عاشق شدی
سعی کن همیشه تنها باشی زیرا تنها به دنیا امده ای و تنها از دنیا خواهی رفت بگذار عظمت عشق را درک کنی زیرا انقدر عظیم است که تو و هستی تو را نابود می کندبگذار خانه ی عشقت خالی از وجود کسی باشدزیرا اگر عشق در ان منزل کند به ویرانه هایش هم رحم نخواهد کردامااگر روزی امد که عاشق شدی تنها یک نفر را دوست داشته باش بخواب و بخند و قدم بردار تنها بخاطر" او"بگذار عشقی را داشته باشی پاک مقدس و اسمانی ومگذار که یاد ما را طعم تلخ این حقیقت
براش بنویس دوستت دارم آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برنولي يه نوشته, به اين سادگيا پاک شدني نيست گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس

تو
بنويس يه کبوتر هميشه بايد عشق پرواز داشته باشه، وگرنه اسير ميشه يه قناري بايد به خوش آوازيش ايمان داشته باشه وگرنه ساکت ميشه يه لب هميشه بايد توش خنده باشه وگرنه زود پير ميشه يه صورت هميشه بايد شاد باشه وگرنه به دل هيچ کس نمي چسبه دفتر نقاشي بايد خط خطي باشه وگرنه با کاغذ سفيد فرقي نداره يه جاده بايد انتها داشته باشه وگرنه مثل يه کلاف سردرگمه يه قلب پاک هميشه بايد به يه نفر ايمان داشته باشه وگرنه فاسد ميشه يه ديوار بايد به يه تير تکيه کنه وگرنه ميريزه يه چشم اشک آلود، يه دل غم آلود، يه کبوتر عاشق، يه قناري خوش آواز، يه لب خندونيه صورت شاد، يه جاده با انتها ، يه دفتر نقاشي ، يه قلب پاک، يه ديوار استوار،فقط يه جا معني دارهجائي که چشماي اشک آلودت رو من پاک کنم، دل غم آلودت رو من شاد کنم، جفت کبوتر عاشقي مثل من باشي، شنونده آواز قشنگت من باشم، لباي کوچيکت رو من خندون کنم،نقاش دفتر خاطرات من باشم، پاکي قلبت رو با سلامت عشقم معني کنم، و فقط از اينکه به من تکيه مي کني احساس مسئوليتم بيشتر ميشه

به نظر من خدا خیلی مهربونه

به نظر من خدا خيلی خيلی مهربان و بخشنده هست،می تونست همه ی ما رو مثل آدم ماشينی خلق کنه تا همگی با يه برنامه و به خواست اون عمل کنيم همه تو يه ساعات خاص بيدار شيم ، بخوابيم ، عبادت کنيم و ... اما به قدری بزرگ و بخشنده بود که به هر انسان يه زندگی مستقل و مجزا داد با قوه تصميم گيری و اراده تا هر جور که دوست داريم باشيم و آزادانه تصميم بگيريمبعضی وقتا که به خودم فکر می کنم و به خدا واقعا شرمنده می شم،از خودم خجالت می کشم ، آخه روزهايی می شه که با خداقهر می کنم که منو تنها گذاشته و منو دوست نداره ، اما بعدا که فکر می کنم و می گم:خدا اگه منو دوست نداشت که فرصت زندگی کردن بهم نمی داد،منو سالم خلق نمی کرد و ...هزار تا چيز ديگهالان چند وقتی يه تصميم گرفتم دختر خوبی باشم ، خودم رو دوست داشته باشم ( چون انسان تا واقعا خودشو دوست نداشته باشه نمی تونه واقعا و از ته دل بقيه رو درک کنه و دوست داشته باشه)،و خدا رو پشيمون نکنم از فرصت قشنگی که به من دادهاميدوارم همگی انسانهای خوبی باشيم درست زندگی کنيم و هر روز بهم ديگه مهربونی و محبت هديه بدهیم

خدایا ...

خدايا مرامعبر آرامش کن ، تا آنجا که نفرت هست ... عشق جاری سازم ، آنجا که خطا هست بخشايش بگسترم آنجا که جدائی هست وصل بيافرينم خدايا مرا موهبت آن عطا کن تا به جای آسودن به ديگران آسايش بخشم ، و به جای اينکه ديگران درکم کنند درکشان کنم ، و به جای اينکه عشق دريافت کنم ، عشق بورزم خدايا به من آرامش ده تا بپذيرم هر آنچه را نمي توانم تغيير دهم ،و قدرت ده تا تغيير دهم آنچه را مي توانم تغيير دهم ، و به من بينش عطا کن تا تفاوت اين دو را درک کنم و متوقع نباشم که دنيا و مردمانش مطابق ميل من باشند و زيبا ببينند ، بيانديشند و عمل کنند و قلبی سرشار از مهربانی و گذشت به من عطا کن تا مهربان و پرگذشت باشم با هرآنکه با من مهربان نبوده و به نامهربانی از من گذشته

پشت هیچستان جایی است

پشت هيچستان جايي است.
پشت هيچستان رگ‌هاي هوا، پر قاصدهايي است
كه خبر مي‌آرند، از گل واشده دورترين بوته خاك.
روي شن‌ها هم، نقش‌هاي سم اسبان سواران ظريفي است كه صبح
به سر تپه معراج شقايق رفتند.
پشت هيچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،
زنگ باران به صدا مي‌آيد.
آدم اين‌جا تنهاست
و در اين تنهايي، سايه ناروني تا ابديت جاري است.
به سراغ من اگر مي‌آييد،
نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من

پشت هیچستان جایی است

پشت هيچستان جايي است.
پشت هيچستان رگ‌هاي هوا، پر قاصدهايي است
كه خبر مي‌آرند، از گل واشده دورترين بوته خاك.
روي شن‌ها هم، نقش‌هاي سم اسبان سواران ظريفي است كه صبح
به سر تپه معراج شقايق رفتند.
پشت هيچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،
زنگ باران به صدا مي‌آيد.
آدم اين‌جا تنهاست
و در اين تنهايي، سايه ناروني تا ابديت جاري است.
به سراغ من اگر مي‌آييد،
نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من

دیروز شیطان را دیدم

ديروز شيطان را ديدم. در حوالي ميدان بساطش را پهن كرده بود؛ فريب مي‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هياهو مي‌كردند و هول مي‌زدند و بيشتر مي‌خواستند.توي بساطش همه چيز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خيانت،‌ جاه‌طلبي و ... هر كس چيزي مي‌خريد و در ازايش چيزي مي‌داد. بعضي‌ها تكه‌اي از قلبشان را مي‌دادند و بعضي‌ پاره‌اي از روحشان را. بعضي‌ها ايمانشان را مي‌دادند و بعضي آزادگيشان را.
شيطان مي‌خنديد و دهانش بوي گند جهنم مي‌داد. حالم را به هم مي‌زد. دلم مي‌خواست همه نفرتم را توي صورتش تف كنم.
انگار ذهنم را خواند. موذيانه خنديد و گفت: من كاري با كسي ندارم،‌فقط گوشه‌اي بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا مي‌كنم. نه قيل و قال مي‌كنم و نه كسي را مجبور مي‌كنم چيزي از من بخرد. مي‌بيني! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزديك‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اينها فرق مي‌كني.تو زيركي و مومن. زيركي و ايمان، آدم را نجات مي‌دهد. اينها ساده‌اند و گرسنه. به جاي هر چيزي فريب مي‌خورند.
از شيطان بدم مي‌آمد. حرف‌هايش اما شيرين بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هي گفت و گفت و گفت.
ساعت‌ها كنار بساطش نشستم تا اين كه چشمم به جعبه‌اي عبادت افتاد كه لا به لاي چيز‌هاي ديگر بود. دور از چشم شيطان آن را برداشتم و توي جيبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار يك بار هم شده كسي، چيزي از شيطان بدزدد. بگذار يك بار هم او فريب بخورد.
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم. توي آن اما جز غرور چيزي نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توي اتاق ريخت. فريب خورده بودم، فريب. دستم را روي قلبم گذاشتم،‌نبود! فهميدم كه آن را كنار بساط شيطان جا گذاشته‌ام.تمام راه را دويدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم. مي‌خواستم يقه نامردش را بگيرم. عبادت دروغي‌اش را توي سرش بكوبم و قلبم را پس بگيرم. به ميدان رسيدم، شيطان اما نبود.
آن وقت نشستم و هاي هاي گريه كردم. اشك‌هايم كه تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بي‌دلي‌ام را با خود ببرم كه صدايي شنيدم، صداي قلبم را.
و همان‌جا بي‌اختيار به سجده افتادم و زمين را بوسيدم. به شكرانه قلبي كه پيدا شده بودبلند شدم و مهموني كه دعوت شده بودم فكر ميكردم

زیر این طاق کبود

زیر این طاق کبود یکی بود،یکی نبودمرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بوداون اسیر یه قفس شب و روزش بی نفس همهء آرزوهاش پر کشیدن بود و بس تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت چشمش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید تو چشم مرغ اسیر غم دل تنگی رو دیددیگه طاقت نیوورد ،رفت توی قفس نشست تا که از حرفهای مرغ شاپرک دلش شکست شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شدبارون از چشمای مرغ روی گونش جاری شدشاپرک دلش گرفت وقتی اشک اون رو دیدبا خودش یه عهدی بست،نفس سردی کشیددیگه بعد از اون قفس،رنگ تنهایی نداشت توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمیزاشت تا یه روز یه باد سرد میونه قفس وزیدآسمون سرخابی شد سوز برف از راه رسیدشاپرک یخ زد و یخ مرد و موندگار نشدچشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشدمرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپردنگاهش به آسموووووووووون تا که دق کردشو مرد

شبی که خدا را دیدیم

شبي بنده اي در خواب ديد كه با خداي خود در ساحل دريا راه ميرود.
در افق صحنه هايي از گذشته و زندگي خود را مي ديد كه همچون صاعقه اي از برابر چشمانش عبور مي كردند
در هر صحنه دو رد پا روي شن ها مي ديد
يكی رد پاي خود او و ديگري رد پاي خدايش
وقتي از صفحهء آخر آسمان مي گذشت به عقب باز گشت. به رد پاهاي روي شن ها نگاه كرد
شگفتا كه در بسياري از مواقع آن هم در سخت ترين و غم انگيز ترين لحظه هاي زندگيش تنها يك رد پا وجود داشت
از اين موضوع عميقآ متاثر شد و از خداي خود پرسيد
خداوندا تو گفته بودي تا هر زمان كه پيرو تو باشم مرا در راه زندگي تنها نمي گذاري و همواره همراهم خواهي بود
اما امروز ديدم كه در سخت ترين زمان هاي زندگيم تنها يك جفت رد پا وجود داشته است
نميدانم چطور در چنين لحظه هايي كه بيشترين احتياج را به تو داشتم مرا تنها ميگذاشتي..؟
خداوند به لطف و مهرباني پاسخ داد
فرزندم من تو را دوست دارم و تو را هرگز تنها نميگذارم.
آن زمان ها و در لحظه هاي رنج و سختي كه تنها يك جفت رد پا ديدي، آن رد پاي من بود كه تو را در آغوش گرفته بودم و در مسير زندگي به جلو ميبردم

عشق چیست ازدواج چیست

شاگردي از استادش پرسيد : عشق چيست ؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياوراما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.استاد پرسيد:چه آوردي؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم .

استاد گفت: عشق يعني همين!

شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمد كه:به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي!
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت. استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم.
استاد باز گفت:ازدواج هم يعني همين

گفتگو من با خدا

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم
خدا پرسید:پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟
من در پاسخ گفتم:اگر وقت دارید
خدا خندید:وقت من بی نهایت است
در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟
پرسیدم:چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟
خدا پاسخ داد:کودکیشان
اینکه آنها از کودکی شان خسته میشوند،عجله دارند که بزرگ شوند
بعد دوباره پس از مدتها آرزو می کنند که کودک باشند
اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند
بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند
اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند
و بنا براین نه در حال زندگی می کنندو نه در آینده
اینکه آنها به گونه ایی زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند
وبه گونه ایی می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند
دستهای خدا دستانم را گرفت
برای مدتی سکوت کردیم
ومن دوباره پرسیدم:به عنوان یک پدر
می خواهی کدام درسهای زندگی را فرزندانت بیاموزند؟
او گفت:بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد
همه کاری که می توانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند
بیاموزند که درست نیست که خودشان را با دیگران مقایسه کنند
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم
اما سالها طول می کشدتا این زخمها را التیام بخشیم
بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد
کسی است که به کمترین ها نیاز دارد
بیاموزند که انسانهایی هستند که آنها را دوست دارند
فقط نمی دانند چگونه احساساتشان را نشان دهند
بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند اما آن را متفاوت ببینند
بیاموزند که کافی نیست آنها فقط دیگران را ببخشند
بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند
من گفتم؛
آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟
خداوند لبخند زد و گفت
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم
همیشه

وقتی که ...

وقتی دلتنگ شدی بیاد بیار کسی را که خیلی دوستش داری
وقتی نا امید شدی بیاد بیار کسی را تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی بیاد بیارکسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه بیاد بیار کسی رو که توی دلت یک کلبه ساخت
وقتی چشمات تهی از تصویرم شد بیاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند می زنه
وقتی جای نشستی که کنارت خالی بود بیاد بیار کسی رو که توی عاشقیت جا می گرفت
وقتی به انگشتت نگاه می کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشت گم می شد
وقتی شونه هایت خسته شد بیاد بیار کسی رو که حق حق گریه هاش اونها رو می لرزند

چیزهایی که من فهمیدم

فهمیده ام که آدم ها گاهی اوقات انسان را به شگفتی وا می دارند. بعضی وقت ها درست همان کسی به تو کمک می کند تا سرپا بایستی که انتظار داشتی تو را به زمین بزند.فهمیده ام که گرمی، دوستی، محبت و مهربانی پرطرفدارترین کالاهای جهان هستند.کسی که بتواند آن ها را تامین کند هرگز تنهایی را تجربه نخواهد کرد.فهمیده ام که نباید به گذشته نظر کنی مگر به نیت عبرت گرفتن.فهمیده ام که باید به گونه ای زندگی کنم که اگر کسی سخن نادرستی در مورد من مطرح کرد هیچ کس حرف او را باور نکند.فهمیده ام که زندگی مثل دستمال کاغذی لوله ای است. هر چه به آخرش نزدیکتر می شود سریع تر می گذرد.فهمیده ام که خوب بودن خرجی ندارد.فهمیده ام که بیش تر چیزهایی که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند.فهمیده ام که هر دستاورد بزرگی زمانی غیر ممکن به نظر می رسیده است.فهمیده ام که مهربانی از کمال مهمتر است.فهمیده ام که هر برخوردی هر چند کوتاه، از خود تاثیری به جا می گذاریم.فهمیده ام که مهم نیست چه اتفاقی برای آدم می افته. مهم اینه که در موردش چی کار می کنیم

روزی که

روزي ما دوباره کبوتر هايمان را پيدا خواهيم کرد
و مهرباني دست زيبائي را
خواهد گرفت
روزي که کمترين سرود ؛ بوسه است
هر انسان ؛ براي هر انسان ؛ برادري است

روزي که ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل ؛ افسانه ئي ست
و قلب
براي زندگي بس است
روزي که معناي هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي

روزي که آهنگ هر حرف ؛ زندگي ست
تا من به خاطر آخرين شعر رنج جست و جوي قافيه نبرم

روزي که هر لب ترانه ئي ست
تا کمترين سرود ؛ بوسه باشد

روزي که تو بيائي ؛ براي هميشه بيائي
و مهرباني با زيبائي يکسان شود

روزي که ما دوباره براي کبوتر هايمان دانه بريزيم ....

و من آن روز را انتظار مي کشم
حتي روزي ؛ که ديگر نباشم

داستان قورباغه

چند قورباغه از جنگلي عبور مي كردند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند . بقيه ي قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند كه گودال چه قدر عميق است به دو قورباغه ي ديگر گفتند كه ديگر چاره اي نيست . شما به زودي خواهيد مرد .
دو قورباغه اين حرفها را ناديده گرفتند و با تمام توانشان كوشيدند كه از گودال بيرون بپرند . اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند كه دست از تلاش برداريد ، چون نمي توانيد از گودال خارج شويد ، به زودي خواهيد مرد
بالاخره يكي از دو قورباغه تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد
اما قورباغه ي ديگر با حداكثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي كرد . بقيه ي قورباغه ها فرياد مي زدند كه دست از تلاش بردار ،‌ اما او با توان بيشتري تلاش كرد و بالاخره از گودال خارج شد
وقتي از گودال بيرون آمد ،‌ بقيه ي قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي ؟
معلوم شد كه قورباغه ناشنواست ، در واقع او در تمام مدت فكر مي كرده كه ديگران او را تشويق مي كنند

بهترین زندگی

بهترين نوع زندگي براي انسان آن نوع زندگي است که در آن فرصت عشق ورزيدن کمتر از فرصت انديشيدن نباشد

سازنده کلمات

سازنده ترين كلمه "گذشت" است ... آن را تمرين كن
پرمعنی ترين كلمه " ما " است ... آن را به كار ببر
عميق ترين كلمه "عشق" است ... به آن ارج بنه.
بی رحم ترين كلمه "تنفر " است ... از بين ببرش.
سركش ترين كلمه" تنفر" است ... با آن بازی نكن.
خودخواهانه ترين كلمه " من " است... از آن حذر كن.
ناپايدارترين كلمه " خشم" است... آن را فرو ببر.
بازدارنده ترين كلمه " ترس" است ... با آن مقابله كن.
با نشاط ترين كلمه " كار " است ... به آن بپرداز.
پوچ ترين كلمه " طمع" است ... آن را بكش
سازنده ترين كلمه "صبر" است ... براي داشتنش دعا كن.
روشن ترين كلمه " اميد" است... به آن اميدوار باش.
ضعيف ترين كلمه " حسرت" است ... آن را نخور.
تواناترين كلمه " دانش " است .... آن را فراگير
محكم ترين كلمه "پشتكار" است ... آن را داشته باش.
سمی ترين كلمه "شانس" است ... به اميد ان نباش.
لطيف ترين كلمه " لبخند " است ... آن را حفظ كن.
ضروری ترين كلمه " تفاهم " است .... آن را ايجاد كن.
سالم ترين كلمه " سلامتی" است ... به آن اهميت بده.
اصلی ترين كلمه اعتماد است .... به آن اعتماد كن.
دوستانه ترين كلمه " رفاقت" است.... از آن سوء استفاده نكن.
زيباترين كلمه " راستی " است ... با آن رو راست باش.
زشت ترين كلمه " دورويی"است ... يك رنگ باش.
ويرانگر ترين كلمه " تمسخر" است ... دوست داری با تو چنين شود؟
موقررترين كلمه " احترام" است .... برايش ارزش قايل شود.
آرامترين كلمه " آرامش " است ... به ان برس.
عاقلانه ترين كلمه " احتياط" است ... حواست رو جمع كن.
دست و پاگير ترين كلمه " محدوديت " است .... اجازه نده مانع پيشرفت بشود.
سخت ترين كلمه " غير ممكن" است .... وجود ندارد.
مخرب ترين كلمه " شتابزدگی " است ... مواظب پلهاي پشت سرت باش.
تاريك ترين كلمه " نادانی" است ... آن را با نور علم روشن كن.
كشنده ترين كلمه " اظطراب" است ... ان را ناديده بگير.
صبور ترين كلمه " انتظار" است .... منتظرش بمان.
بی ارزش ترین كلمه " بخشش" است ... سعی خود را بكن.
قشنگ ترين كلمه " خوشرويی " است ... راز زيبايی در آن نهفته است.
تميزترين كلمه " پاكيزگی " است ... اصلا سخت نگير.
رساترين كلمه " وفاداری" است .... سر عهدت بمان.
تنها ترين كلمه " گوشه گيری" است ... بدان كه جمع هميشه بهتر از فرد بودن است.
محرك ترين كلمه " هدفمندی" است ... زندگی بدون هدف؛ روی آن است.
و هدفمند ترين كلمه "موفقيت " است.... پس پيش به سوی آن
یکدیگر را دوست بدارید اما از عشق زنجیر مسازید..
بگذارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحلهای جانتان در تموج واهتزاز باشد...
جامهای یکدیگر را پر کنید اما از آن منوشید...
.ازنان خود به یکدیگر هدیه دهید،اماهر دو از یک قرص نان تناول نکنید..
.به شادمانی با هم برقصید و آواز بخوانید،اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشید..
..همچون سیمهای عود که هر یک در مقام خود تنهاست اما همه یک آهنگ می ترنمند....
دلهایتان را به هم بسپارید،اما به اسارت یکدیگر مدهید،زیرا تنها دست زندگی است که می تواند دلهای شما را در خود نگاه دارد....
در کنار هم بایستید،اما نه بسیار نزدیک،از آنکه ستونهای معبد به جدایی بار بهتر کشندو بلوط وسرو در سایهٌ هم به کمال رویش نرسند
حتي يك احمق وقتي خاموشي اختيار ميكند دانا شمرده ميشود
دورتر ايستادن بهتر از معذرت خواستن است
دروغ پياده راه مي رود و رسوايي پرواز ميكند
زبان عاقل در قلب اوست وقلب احمق در زبانش
زير درخت چنار پي سيب نگرد
سه راز خوشبختي عبارت است: از بدي نديدن, بدي را نشنيدن, بدي نكردن
اميد نصف خوشبختي است
انسان پشت زبانش مخفي است
از دهان كسي كه دلش گل سرخ است سخنان معطربيرون مي ايد
كسي كه در گناه به سر مي برد زنده به گور است
گل سرخ فقط براي افرادي خار دارد كه در صدد برايند ان را بچينند
فقط كفش ميداند كه جوراب سوراخ است يا نه
شخصي كه خود را در كنار آتش گرم ميكند بايد بداند كه خاصيت اتش
سوزاندن است
معامله دوستي را از بين ميبرد
از دشمن توقع دوستي داشتن به مثابه انتظار سازگاري بين پنبه و اتش است
انسان بايد با ديكران كم و با خود زياد حرف بزند
ارزان گران است وگران ارزان
انچه يكي را نوش ديگري را نيش است
خانه روي زن قرار دارد نه روي زمين
حسود تصور ميكند اگر پاي همسايه اش بشكند او بهتر تواند
راه رفت
حيف از كسي كه رنج كشد, بهره ناكسي
انسان از پيروزي چيزي ياد نميگيرد ولي از شكست خيلی
چيزها ياد ميگيرد

سلامت

از تلخي بيماري ميتوان به شيريني سلامت پي برد

آنچه زندگي ميبخشد مرگ پس مي گيرد

آنچه زندگي ميبخشد مرگ پس مي گيرد

نگاه ها

اززندگي فهميدم كه به هرنگاهي دل هنبندم زيرا همه نگاها پيام آور عشق
نيستند همه نگاها معني دوست داشتن نمي دهند وهمه نگاهابي ريا نيستند

زمانی که از مادر متولد شدم

زماني که از مادر متولد شدم صدايي در گوشم طنين انداخت که
ميگفت : تا آخر عمر با تو هستم.از او پرسيدم تو کي هستي
جواب داد:من غم هستم و من آن لحظه گمان کردم غم
عروسکي است که ما با آن سرگرم مي شويم ولي اکنون که مفهوم
جدايي را درک مي کنم ....فهميدم که ما عروسکي هستيم بازيچه غم

این چنین باش

به اندازه کافي قوي باش تا هر روز با دنيا روبه رو شوي
به اندازه کافي ضعيف باش تا بداني که نمي تواني همه کارها را به تنهايي انجام دهي
در برابر کساني که به کمکت احتياج دارند ؛ سخاوتمند باش
در برابر نيازهاي خود صرفه جو باش
به قدر کافي عاقل باش تا بداني که تو همه چيز را نمي داني
به قدر کافي نادان باش تا معجزه را باور کني
راضي به مشارکت شادي هايت باش
راهنما باش ، وقتي راه گم کرده را مي بيني
پيرو باش ، وقتي در ميان عدم اطمينان احاطه شده اي
اولين کسي باش که به رقيب پيروزت تبريک مي گويي
آخرين کسي باش که از همکلاسي ات که شکست خورده ، انتقاد مي کني
به هدف نهايي ات اطمينان داشته باش وقتي که راه را به اشتباه مي روي
کساني که تو را دوست دارند ، دوست بدار
کساني که تو را دوست ندارند ؛ دوست بدار ممکن است آنها تغيير کنند.
بالاتر از همه ؛ خودت باش!
خوشبخت باش و زندگي خوبي داشته باش
و هرگز هرگز هرگز ريسمان اميد را رها مکن

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

پشت ای قیافه

پشت اين قيافه خندان غمی ست غمی به نمناکی شبنم و لبخندفريب يست تا نگاهتان درونم را نشکافدچيزی نخواهيد فهميد پس به من خيره نشويدو دلهايتان هرگز دل پائيزيم را لمس نخواهد کرد

اندازه گیری خدا

هنگامی که خدا انسان را اندازه می گیرد متر را دور قلبش می گذارد نه دورسرش

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

رسم زندگی

بهم نزديک شه ،
يه حسی بهم ميگه :
بيگانه را به خانه را نده ٬ او به قصد غارت آمده است ...
نمی دانم چگونه می توانم همه را دوست داشته باشم ،
همه را ... زشت و زيبا و مورچه و ديوار را
همه را دوست داشته باشم و ... و دلبسته به هيچکس نباشم
دلبسته بودن , شبيه طنابی در گردن داشتن است
بايد مواظب باشی و گرنه
يا خودت از دست می روی يا طناب بيچاره پاره می شود ...
اگر خودت از دست بروی , دو حالت دارد
يا طناب برای هميشه نعش خاطرات تو را , آويزان بر خودش حفظ می کند
و يا از گردن بی جان تو بر گردن تازه نفسی ديگر می افتد ...
و اگر طناب پاره شود ،

يا تو در چاله های تاريک سردرگمی سقوط می کنی
و يا دنبال طنابی ديگر برای آويزان کردن خودت می گردی ...
رسم زندگی همين است

اکنون زمانه ای است که عشق ...

کنون زمانه ای است که عشق را فقط در ویترین مغازه های کتاب فروشی میتوان دید.اکنون زمانه ای است که عشق را به بها میتوان خرید.زمانه ای که ما در آن هستیم یادمانه تکرارها دروغ ها بیوفایی ها و شکستن ها است.زمانه ای که تکرار عادت است دروغ سنت است بی وفایی قانون است و شکستن مکتباست. در این زمانه ما به سادگی به دیگری به دروغ می گوییم دوستت دارمجملات عاشقانه ی پوشالی را هی زیر لب تکرار می کنیم تا با ما باشد و باور کند.سپس بعد از چند روز شمع و پروانه شدن و استفاده از آتش و خاموش کردن آن به آیین بی وفایی روی می آوریم و او را در هم می شکنیم و به او می گوییم من عاشق تونبودم و دلم پیش دیگری است به همین سادگی به همین سادگی.

اب هم ابی نیست

آب هم آبي نيست آنچه مي پنداريم، فكر پوچي است كه دلها همه در آن غرقند. آب اگر آبي بود آنقدر عشق و محبت به جهان مي بخشيد كه دگر شب نرسد،از پس اوهام محال. آب هم آبي نيست، آب اگر آبي بود چه كسي باور داشت، كه در اين آرامش موج طوفان احساس چنان خشم آگين،كشتي عاطفه را مي بلعيد؛ آب هم آبي نيست آسمان آبي است، رنگ خود را گه گاه، مي نگارد بر آب آسمان ميفهمد معني مهر و وفا را. آب اگر آبي بود،همه آبي بودند. دل ايشان مگر از آب محبت خاليست يا که اين آب،ز هر رنگ محبت عاريست. آب هم آبي نيست، پس چه بايد نوشيد؟
ا

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

زندگی

ممکنه بعضی ادمها تو زندگی شما و تو شما چیزی ببینند که شما نمی تونید ببینید و همین چیز ی که اونها می تونند ببیندد وشما نمی تونید ببینید ممکنه زندگی شما رو بطور کامل عوض کنه