۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

دزد بیسکویت

دزد بیسکویتشبی یک خانم در فرودگاه منتظر پرواز هواپیمای خود بود . تا پرواز این هواپیما هنوز چند ساعت باقی مانده بود . او در یک قهوه خانه یک جعبه بیسکویت خرید و برای خواندن کتاب در یک جا نشست. او هنگام خواندن کتاب متوجه شد که مردی که در کنارش نشسته است و بدون گرفتن اجازه بسکویتی از جعبه اش برداشته و می خورد. این خانم وانمود کرد که متوجه موضوع نشده است . زیرا نمی خواست خشمگین شود . او ضمن خواندن کتاب و خوردن بیسکویت، به ساعت نگاه کرد. زمان کم کم در حال گذر بود . در عین حال مرد کماکان بیسکویت می خورد . این بار او جدا عصبانی شد و فکر کرد که اگر من تا این اندازه بخشنده نباشم، آن مرد کم کم مرا کتک نیز خواهد زد. او یک بیسکویت می خورد و آن مرد نیز یک بیسکویت می خورد. هنگامی که فقط یک بیسکویت باقی مانده بود ، مرد لبخندی زد و آخرین بیسکویت را برداشته و آن را نصف نموده و نیمی را به این خانم داد. خانم فکری کرد که این مرد خیلی بی شرمانه رفتار می کند و حتی ابراز تشکر نمی نماید . وقتی سوار هواپیما رسید. برای بردن چمدان خود به ورودی گمرک رفت. هنگامی که در جای خود در هواپیما نشسته بود ؛ کیفش را باز نمود، نمی توانست تنفس کند. چون او متوجه شد که آن جعبه بیسکویت هنوز در کیفش است. او دزد بیسکویت بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر