۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

رقص مرگ


رقص مرگ

از نیمه‌شب تا بانگ خروس مردگان جشن می‌گیرند. جشن آزادی، جشن رهایی از دردهای زندگی، همه باهم برابرند، نه شاه است و نه گدا، نه پیر است و نه جوان، نه دختر است و نه پسر، نه زن است و نه مرد، همه مرده‌اند. کسی جقه بر سر، شندره بر تن ندارد، مرگ که در همة آنها مشترک است. جزئی از کل آنها، مرگ که خود آنهاست. برای آنکه فرمانده و فرمانبرداری نیست. این که هنوز روی استخوانهای صورتش نیشخند دیده می‌شود. این در زندگی قاضی بوده و به دردها و شکایتهای محکومین پوزخند می‌زده اما او تازه مرده است به‌زودی این اثر در کلة او محو خواهد شد، مابین فک و گونه‌هایش دیگر، این اثر باقی نخواهد ماند. برای آنکه او دیگر مرده است و آزاد نیست. این که استخوانهای پشتش گوژ دارد. او در زندگی پشت خم کرده و سر فرود آورده است. اینجا دیگر احتیاجی ندارد. نه خنده است، نه گریه، نه شادی، نه غم، نه دلواپسی است و نه امید و نه افاده است و نه تحقیر، نه ظلم و نه عجز و لابه، هیچ چیز نیست، جز مرگ، جز آزادی."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر