۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

انسانیت

دو کشور بودند که که سالها درگیری مرزی داشتند . روزی از روزها ، ژنرال کشور اول با یک دوربین در حال شناسایی ایستگاه ارتش کشور دوم بود . ناگهان متوجه شد که نفرات ارتش کشور دوم به غیر از چند سرباز که سر کشیک بودند ، در میدانی جمع شده و چند دکتر با عجله ماده ای را به سربازان تزریق می کنند .
ژنرال متعجب شد و در این اندیشه فرو رفت که مگر دشمن می خواهد وارد جنگ میکروبی شود که سربازانش را مایه کوبی می کند ؟ ژنرال دو باره با دوربین نگاه کرد . ولی این بار دید که به سربازان کشور دوم ماده ای تزریق نشده است . بلکه آنان خون جمع آوری می کنند . با این حال فکر کرد که جمع کردن خون چه فایده ای دارد ؟
چندی نگذشت که ژنرال اطلاعاتی از جاسوس خود در کشور دوم به دست آورد مبنی بر اینکه در دهکده ای در محل استقرار ارتش کشور دوم یک زن در شرف زاییدن بود . اما خون زیادی از او رفته بود و زن و بچه اش در وضع خطرناکی قرار داشتند و بی درنگ باید به آنها خون می رسید . ولی گروه خون این خانم " ار اچ " کمیاب بود . بسیار کم بود و در بیمارستان اصلا وجود نداشت . به همین سبب ، ژنرال کشور دوم قاطعانه تصمیم گرفت : از سربازان ارتش خود خون جمع کند تا گروه خونی آنها آزمایش شود . در پایان این اطلاعات جاسوسی آمده است : حالا فرصت خوبی برای حمله به کشور دوم است . ژنرال کشور اول فکری کرد و ناگهان دستور داد : برای کاهش خطر ارتش 20 کیلومتر عقب نشینی کند . زیرا او نمی خواست در این موقع با کشور دوم بجنگد .
ژنرال پس از عقب نشینی ارتش ، بی درنگ از دکتر خواست گروه خون 30 هزار افسر و سرباز تحت رهبر وی و مردم محلی را آزمایش و گروه خون " ار اچ " را پیدا کند . یک ساعت بعد ، در ارتش کشور اول ، سربازی با این گروه خونی پیدا شد . ژنرال کسی را اعزام کرد که با ماشین این سرباز را به کشور دوم بفرستد .
سرانجام ، خانم کشور دوم نجات یافت و بطور موفقیت آمیز دو پسر دو قلو به دنیا آورد . با شنیدن این خبر ، وجد و شادی در مرزهای دو کشور حکمفرما شد . ژنرال کشور دوم شخصا با عالی ترین پذیرایی مودبانه ، سرباز کشور اول را به خارج از مرز فرستاد . به دنبال آن ، ژنرال کشور اول بهترین اشیا مورد استفاده کودک در کشور خود را به دو قلوها اهدا کرد و ژنرال کشور دوم بهترین داروی مقوی را به سربازی که خون داده بود ، تحویل داد . ژنرال های دو کشور هم دو قلوها را " جنگ " و " صلح " نامگذاری کردند .
این موضوع سبب شد تا مدتی در مرزهای دو کشور خنده به جای صدای گلوله به گوش رسد .
اما چند سال بعد ، به علتی نامعلوم ، دو کشور دو باره به نبرد پرداختند . در یکی از این نبردها ، بمبی در خانه جنگ و صلح افتاد و صلح جان داد . از آن به بعد ، هر سال در روز در گذشت صلح ، جنگ به آرامگاه صلح می رفت و گلی تقدیم می کرد . مردم همراه با جنگ برای صلح دعا می کنند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر