۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

روزهای ابری

فیلم لاست چه خوب و بد یک چیز خوب داشت به من کمک کرد که یک کمی بتونم بخوابم و دیگه کابوس نبینم این چند وقتی که دارم فیلم رو مثل معتاد ها نگاه می کنم فقط همین خوبی رو داشته یکم از کابوسها شبانه رهایی پیدا کردم
یک جای فیلم هست که دکتر شپرد سوار هواپیما میشه تا از زندگی راحت بشه چقدر این صحنه برام ملموس ولی نمی دونه برای مردن به شکل منطقی که دیگران باور کنند راه اشتباهی انتخاب کرده خیلی از ما مثل فیلم هفت پوند اون جسارت نداریم که مرگ رو خودمون انتخاب کنیم و وابستگی ها مون هم نمی گذاره چون حس خیانت به اطرافیامون می ده مردن اونقدر ها هم ترسناک نیست چیزی که اون رو سخت می کنه حس مسولیت ادمها هست شاید برای همین هواپیما گزینهای مناسب برای مردن باشه اگر جای دکتر بودم می گفتم یک سری به ایران بزنه برای خود من که تا حالا دوبار پیش امده شاید سومی بارشاید بلیط بخت ما باز شده باشه ولی ترجیح می دم جزقاله بشم تا تیکه تیکه اینطوری دیگه لازم نیست برن سر قبرم این چند وقت فقط احساس می کنم مرگ یک جایی این حول هوش هست فقط فکر کنم جاش عوض می شه وقتی شنیدم همکارم تو هواپیماتوپولوف بوده گفت چقدر نزدیک بود زمانیکه هواپیماجلوی ما تو 8 ابان خورد زمین و کامل سوخت گفتم چقدر نزدیک بوده این چند روز پیش هم هلی کوپتر خورد زمین بعد از اینکه 2 متر بلند شد ولی باز من جزو مسافر ها نبودم شاید وابستگی ها از خیلی چیزها جلوگیری می کنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر