۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

زیباترین قلب

روزی مرد جوانی وسط شهری ايستاده بود و ادعا می كرد كه
زيباترين قلب رادر تمام آن منطقه دارد. جمعيت زيادی جمع شدند
قلب اوكاملا سالم بود وهيچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه
تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبی است كه تاكنون ديده اند
مرد جوان در كمال افتخار،با صدايی بلندتر به تعريف از قلب خود پرداخت
ناگهان پيرمردی جلوی جمعيت آمد و گفت: اما قلب تو به زيبايی قلب من نيست
مردجوان و بقيه جمعيت به قلب پيرمرد نگاه كردند. قلب او با قدرت تمام می تپيد
اما پراز زخم بود. قسمتهايی از قلب او برداشته شده و تكه هايی جايگزين آنها
شده بود؛ اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نكرده بودند و گوشه هايی دندانه دندانه
در قلب او ديده می شد. در بعضی نقاط شيارهای عميقی وجودداشت كه هيچ تكه ای آنها را پر نكرده بود. مردم با نگاهی خيره به او می نگريستند و با خود فكر می كردند كه اين پير مرد چطورادعا می كند كه قلب زيباتری دارد
مرد جوان به قلب پيرمرد اشاره كرد و خنديدو گفت: تو حتماشوخی می كنی قلبت را با قلب من مقايسه كن. قلب تو،تنها مشتی زخم وخراش و بريدگی است
پير مرد گفت: درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد
اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی كنم. می دانی،هر زخمی نشانگرانسانی است
كه من عشقم را به او داده ام؛ من بخشی ازقلبم را جدا كرده ام و به او بخشيده ام.
گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است كه به جای آن تكه بخشيده شده
قرار داده ام. اما چون اين دوعين هم نبوده اند، گوشه هايی دندانه دندانه در قلبم دارم
كه برايم عزيزند، چرا كه يادآور عشق ميان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از
قلبم را به كسانی بخشيده ام، اما آنها چيزی از قلب خود به من نداده اند
اين ها همين شيارهای عميق هستند. گرچه دردآورند، اما ياد آور عشقی هستند
كه داشته ام
اميدوارم كه آنها هم روزی بازگردند و اين شيارهای عميق را با قطعه ای كه من در انتظارش
بوده ام، پر كنند. پس حالا ميبينی كه زيبايی واقعی چيست ؟
مرد جوان بی هيچ سختی ايستاد. در حالی كه اشك از گونه هايش سرازير می شدبه سمت پير مرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بيرون آورد و با دستهای لرزان به پيرمرد تقديم كرد. پير مرد آن را گرفت ودر قلبش جای داد و بخشی از قلب پير و زخمی خود را در جای زخم قلب مردجوان گذاشت

زنانگی ات را پنهان کن

زنانگی ام را بايد پنهان کنم. اين عاقلانه ترين کلامی بود که شنيدم. زنانگی ات را پنهان کن. جسمت را چادر بپوشان، روحت را هم. اينجا مردان حريص با چشمانشان زنانگيت را می درند. اينجا اگر زنانگی ات را نپوشانی حقی برای اعتراض به دريده شدن نداری. اينجا بايد درپستوی خانه ات زن باشی اگر که يادت ماند. اينجا، بايد، تنها در رختخواب همسرت زن باشی. زنی آرام، خاموش، پذيرنده. زنی از تبار گاوان شير ده. زنی از تبار مادر بزرگان خاموش و نجيب. زنی از تبار درختان. زنانگی ات را پنهان کن...
از وبلاگ سالهای ابری

عروسک بود ن یا نبودن

بعضيا می گن عشق يعنی فنا، يعنی از ياد بردن خود. در مورد معشوق زمينی به نظر من اين تعريف يه جورايی به عروسک بودن پهلو ميزنه. (در مورد بعد عرفانيش هيچ نظری ندارم.)
می دونم که عشق هيچی سرش نمی شه. آدم عاشق اکثر اوقات نمی تونه احساسات خودش رو کنترل کنه. ولی هر چی آدم عقلانيت خودش رو بيشتر تربيت کنه، اونوقت شايد اون احساسات غير قابل کنترل هم کمتر بروز کنه.
حالا اونی که خودش دلش خواسته عروسک باشه رو چيکارش کنيم؟ مخش رو تيليت کنيم که بابا جون عروسک نباش؟
به نظر من اينطوری نيست. کسی رو که خودش دلش خواسته عروسک باشه و انتخاب آگاهانه اش اين بوده بايد به حال خودش رها کرد. فقط کاشکی انتخابها واقعا آگاهانه باشه. کاشکی عروسکای جامعه ما واقعا خودشون آگاهانه انتخاب کرده باشن که عروسک باشن. نه اينکه از روی ندونستن، از روی نادان نگه داشته شدن، از روی ظلمی که ته دره نگهشون داشته. و اگه از روی ندونستنه کاشکی خودشون انتخاب کرده باشن که نخوان بدونن و اينجوری خوش باشن.
عروسک بودن يا نبودن. شايد مساله اين باشه خيلی موقع ها
از وبلاگ خورشید خانوم

عروسک بودن یا نبودن

عروسک بودن يا نبودن ذهنم رو مشغول کرده. بحثمون يه جورايی که خودمون نفهميديم چه جوری رسيد به اينجا.
اصلا تغريفمون از عروسک بودن چيه؟ آيا اصلا عروسک بودن به کل نفی بايد بشه؟ حالا اومديم و خيلی بد بود. آيا بايد به اونی که دلش می خواد و خودش دلش خواسته عروسک باشه گير بديم که عروسک نباشه؟
از نظر من عروسک اون زنيه که هر کاری می کنه به خاطره مرد می کنه. همون مردی که براش خداست. آقاشون. يعنی اينکه اگه به خودش می رسه، هميشه به خاطر "اونه". اگه "اون" يه روز بهش بگه به خودت برس به خودش برسه، اگه يه روز گفت خودتو بپوشون خودشو بپوشونه. تمام فکر و ذکرش پسنديده شدن باشه. خودش رو يادش بره. لذت شخصيش از لذت بخشيدن به "اون" حاصل بشه. از نظر من عروسک کسيه که هميشه دلش می خواد اينطوری باشه. خوب آدم بعضی موقعها دلش می خواد به خاطر ديگری خودآرايی کنه، زندگی کنه، دلش می خواد مورد تحسين قرار بگيره. ولی آخه اين درسته که يه نفر هميشه اينطوری باشه؟ درسته که يه زن اصلا فرديت خودش رو ناديده بگيره؟ وجودش در بودن ديگری، و در تحسين ديگری معنا پيدا کنه؟
از وبلاگ خورشید خانوم

عروسک بودن یا نبودن

عروسک بودن يا نبودن ذهنم رو مشغول کرده. بحثمون يه جورايی که خودمون نفهميديم چه جوری رسيد به اينجا.
اصلا تغريفمون از عروسک بودن چيه؟ آيا اصلا عروسک بودن به کل نفی بايد بشه؟ حالا اومديم و خيلی بد بود. آيا بايد به اونی که دلش می خواد و خودش دلش خواسته عروسک باشه گير بديم که عروسک نباشه؟
از نظر من عروسک اون زنيه که هر کاری می کنه به خاطره مرد می کنه. همون مردی که براش خداست. آقاشون. يعنی اينکه اگه به خودش می رسه، هميشه به خاطر "اونه". اگه "اون" يه روز بهش بگه به خودت برس به خودش برسه، اگه يه روز گفت خودتو بپوشون خودشو بپوشونه. تمام فکر و ذکرش پسنديده شدن باشه. خودش رو يادش بره. لذت شخصيش از لذت بخشيدن به "اون" حاصل بشه. از نظر من عروسک کسيه که هميشه دلش می خواد اينطوری باشه. خوب آدم بعضی موقعها دلش می خواد به خاطر ديگری خودآرايی کنه، زندگی کنه، دلش می خواد مورد تحسين قرار بگيره. ولی آخه اين درسته که يه نفر هميشه اينطوری باشه؟ درسته که يه زن اصلا فرديت خودش رو ناديده بگيره؟ وجودش در بودن ديگری، و در تحسين ديگری معنا پيدا کنه؟
از وبلاگ خورشید خانوم

چیزا یی که ادم رو پرت می کنه به یک دنیا دیگه

دفعه يه آهنگی يه چيزی رو که خيلی وقت بود از ياد برده بودی به يادت مياره. اون يه چيز يه دوران رو يادت مياره. يک عالمه حس هايی که کشته شدن، يک عالمه خودخوری، يک عالمه صبوری. اسمش رو گذاشته بودی عشق ممنوعه. کلی به خودت فحش ميدادی که چرا اصلا داری بهش فکر می کنی. بعد کم کم ياد گرفتی خودت رو کنترل کنی. عقلانيتت رو تربيت کنی! ولی خورشيد خانوم اين ياد گرفتن به چه قيمتی تموم شد؟ تو که واسه خودت همينجور نظر ميدی و می گی می شه عقلانيت رو تربيت کرد که احساست رو بتونه بيتشر کنترل کنه، تو که عشق کورکورانه رو رد می کنی، حالا خود تو اين حالت احمقانه ای که الان پيدا کردی رو چيکار می خوای بکنی؟ فکر می کردی عاقل شدی، يادت رفت همه اون ديوانگيها رو. خوب پس کلاهت رو بذار بالاتر. ببين که هيچ چی نيستی. ببين که نه تنها عقلانيـتت رو تربيت نکردی، بلکه شايد اگه پاش ميفتاد مثل يه عروسک ميفتادی تو دامش. آره می دونم اونقدر ديوونه ای که برای يه روز داشتنش شايد اين غلط رو می کردی. اونقدر ايده آليستی فکر نکن. دنيا کامل نيست، حتی خدا هم کامل نيست. پس اينقدر کمال گرا نباش. خيلی بتونی هنر کنی می تونی دوباره اون دريچه رو که باز شده ببندی و بشينی يه گوشه و صبوری کنی، خودخوری کنی، حس کشی کنی تا يواش يواش عاقل بشی
از وبلا خورشید خانوم

حباب

کجايی؟ دور دور. از اينجا دورتر. تنها؟ من هم تنها. گفتی برايم می نويسی. چشمم را به صفحه شيشه ای دوختم. نوشته ای نديدم. جايی ديگر، جايی دور تر، از آن حباب خالی گفتی که ميان جانم خانه کرده. می دانی حبابها روزی خواهند ترکيد؟ می دانی حبابها را دوست ندارم؟ می دانی دلم برايت تنگ شده؟ می دانی اما تنم سرد است؟ سرد سرد؟ شراب نوشيدم. آن شب شراب نوشيدم و تنم گرم شد. داغ داغ. حالی ديگر بود. اما تو نبودی. اما واقعی نبود. برای همين می را دوست ندارم. وهم است، وهم. می خواهم باز هم برق چشمان تو، آوای نوشته های تو وقتی که برايم می خوانيشان، گرمی دستانی که دستانم را می فهمند گرمم کنند. می خواهم واقعيت گرمم کند. از وهم و زاری خسته شده ام. از درد کشيدن برای لذت از درد، از تنهايی برای غصه خوردن، از فشار دستها برای باور کردن دوست داشتن دستهای ديگری خسته شده ام. می خواهم دستهايم خودشان دستهايت را پيدا کنند. می خواهم روحم با روحت عشق بازی کند، به لذت و درد برسد. می خواهم چشمانم را که بستم خودش برود به آسمانها. می خواهم وهم نباشد. خودش باشد، انرژی درونی، همان که حبابها را می ترکاند
از وبلاگ خورشید خانوم

نیمه گمشده

به نظر من نيمه گمشده تو کسيه که بدونه چقدر ديوونه ای و مثل خودت ديوونه باشه. اگه ديوونگيهاتو نفهمه اصلا فايده نداره. ديگه می شه يه غريیه. راستی! اگه شما يه روزی اين نيمه گمشده رو پيداش کنين باهاش چيکار می کنين؟
زندگی من يه قصه است. قصه رفتنا و اومدنا. منتها نمی دونم چرا مثل بقيه قصه ها دوتا آدم اصلی نداره و هميشه فقط خودمم. تو قصه من هميشه همه ميرن. همه
از وبلاگ خورشید خانوم

دلیل رفتن

تازه ميدونی يکی از دلايلی که دلم می خواد برم اينه که هر وقت دلم خواست بتونم اون کسی رو که دوست دارم هر جايی که هست حتی وسط خيابون با رژ اکليلی ببوسم و کسی هم چپ چپ نگام نکنه
از وبلاگ خورشید خانوم

ادم دلتنگ

آدمی که هميشه دلتنگه تو ديار خودش بيشتر ميتونه با دلتنگياش کنار بياد. اما تو ديار غربت سخته
از وبلاگ خورشید خانوم.

از وبلاگ خورشید خانوم

.
تازه چشای يکی خيلی نگران بود. تازه برق چشای يکی بدجوری داشت کورم می کرد. تازه خفه شده بودم هيچ چی نمی گفتم. خيلی بده تو يه جمعی باشی که مجبور باشی هی جلوی خودتو بگيری و هيچ چی نگی. نزديک بود پاشم داد بزنم.
فکر کنم عشق اون احساس خوبه باشه که هر روز که می گذره بيشتر بشه و وقتی يادت بيفته نيشت تا بناگوشت باز شه. اگه اين باشه که يعنی اينکه من تاحالا عاشق نشده بودم

از وبلاگ خورشید خانوم

دوستت ندارم! به همين سادگی. نمی تونم بهت بفهمونم. باورت نمی شه منی که دستام اونروزی اينقده گرم بود حالا بهت بگم دوست ندارم. بهت گفتم اينطوريم. خودت باورت نشد. خودت فکر کردی با بقيه فرق داری. خودت گفتی من نمی ذارم يخ کنی. خوب ديدی تو هم نتونستی. ديدی از اولشم برای همين نمی خواستم بيای نزديکم بشی. دلم نمی خواست توروبسوزونم. برام مهم بودی. باورت نشد. گفتی به من چيکار داری. گفتی مامان من نشو. خوب ديدی حالا چی شد؟ حالا بردار برو از دکتر روانشناس وقت بگير. حالا بيا منو ببر 10 تا دکتر روانشناس. من می دونم جوابشون چيه! ماليخوليا از نوع مرغوبش! دوا هم نداره! فقط سوز داره، نغمه داره، آوا و ترانه داره، آتيش داره، بوی بارون داره ...

از وبلاگ خورشید خانوم ازدواج

آدم تنها به دنيا مياد، تنها زندگی می کنه، و تنها ميره. با هم بودن بهمون کمک می کنه که تنها بودن رو فراموش کنيم. با هم بودن کمکمون می کنه که کمتر از تنها بودنمون زجر بکشيم. با هم بودن کمکمون می کنه که بيشتر تو توهماتمون فرو بريم. آدم خيلی تو وجود خودشو با خودشه. غير ممکنه که بتونی زندگيت رو با زندگی يه کس ديگه گره بزنی. اون گره ای که می بينی فقط يه چيز ظاهريه. يه قرارداد.
من دوست دارم ازدواج کنم. اما اين برای اون گره نيست. برای همون قرارداده. قراردادی که از آدم محافظت می کنه در برابر خيلی از قراردادای ديگه. من دوست دارم ازدواج کنم چون دلم می خواد خودم يه زندگی رو اداره کنم و اونجوری که دلم می خواد اداره اش کنم. بهم می گه خوب همون تنهاييه نمی ذاره که بتونی هر کاری دلت می خواد بکنی. اون تنهايی باعث می شه که فقط بتونی راجع به بخشی از زندگی خودت تصميم بگيری. همون بخشی که هميشه صاحبش خودت بودی.

وبلاگ خورشید خانوم

مال کسی بودن ترسناکه. آدم دلش می پکه. اتوبانارو می چرخه. منو نگاه می کنه و هی لباشو گاز می گيره. گوشه اتوبان نيايش 5 تا
اگه دلت می خواد دلش هری بريزه پايين و داغ بشه، وقتی که حواسش نيست ماشينو يهو بزن کنار خيابون و ببوسش. اگه می خوای هر چی که يادش رفته يادش بياد، يهويی دستاشو بگير و با دست چپت دنده رو عوض کن. اگه دلت می خواد از پيشت نره و بمونه باهات تو خيابونا دستاشو يه جوری نوازش کن که دلش بخواد همونجا با هات عشق بازی کنه. اگه دلت می خواد آروم بشه و همه چی از يادش بره بهش بگو سرشو بذاره رو پاهاتو براش Loreena McKennitt بذار و آروم آروم نازش کن. اگه دلت می خواد خواب از سرش بپره ورش دار ببرش کافی شاپ گاسپاريان تو خيابون قائم مقام و براش يه سيگار روشن کن. اما اگه دلت می خواد همه اون حال و هواها رو داشته باشه يهو ور نداری اين وسط آهنگ نسترن رو بذاری که هی بگه "تو دلت جای ديگه است نمی دونی به خدا" و اونم يه دفعه امر بهش مشتبه شه که آره دلش جای ديگه است و هزارتا فکر و خيال و دلتنگی بياد تو کله شو اصلا ديگه کاری نداشته باشه که اين آهنگ نسترن چه آهنگ مزخرفيه

why woman cry

Why Women Cry...

A little boy asked his mother, "Why are you crying?"

"Because I'm a woman," she told him.

"I don't understand," he said.

His Mom just hugged him and said,

"And you never will."

Later the little boy asked his father, "Why does

mother seem to cry for no reason?"

"All women cry for no reason," was all his

dad could say.

The little boy grew up and became a man, still

wondering why women cry.

Finally he put prayed to God who would surely know the answer.

When God responded he asked, "God, why do women cry so easily?"

God said: "When I made the woman she had to be to be made special. I made

her shoulders

strong enough to carry the weight of the world, yet

gentle enough to give comfort. I gave her an inner strength to endure

childbirth and the rejection that many times comes from her children. I

gave her

a hardness that allows

her to keep going when everyone else gives up, and

take care of her family

through sickness and fatigue without complaining.

gave her the sensitivity

to love her children under any and all

circumstances, even when her child

has hurt her very badly. I gave her strength to

carry her husband through

his faults and fashioned her from his rib to protect

his heart.

I gave her wisdom to know that a good husband never hurts his

wife, but sometimes tests

her strengths and her resolve to stand beside him unfalteringly.

And lastly, I gave her a tear to shed. This is hers and only hers

exclusively to use whenever she needs it.

She needs no reason, no explanation, its hers."

"You see my son," said God, "the beauty of a woman

is not in the clothes she

wears, the figure that she carries, or the way she

combs her hair.The

beauty of a woman must be seen in her eyes, because

that is the doorway to

her heart - the place where love resides."



Please send this to five beautiful women you know today .If you do,

something good will happen - You will boost another woman's self-esteem!

Have a great day!!

چرا وبلاگم را دوست دارم

حالا می تونم بنویسم تو وبلاگ خودم جایی که کسی دسرسی بش رو نداره جایی که هیچکس هیچ کس رو نمی شناسه ولی همه همدیگر رو می شناسن چون یک چیز مشترک دارن و اونم تنهایی جایی که قرار نیست هویت هیچکس فاش بشه جایی که میتونی هرچه دلت می خواد ببنویسی از دوست داشتنها از تنهایی از کمبودها واز ادمهایی که دوستشون داری
وبلاگستان شهر شیشه ای :
وبلاگ پنجرهای هست به ان نیمه های پنهان رسانه ای که ادمها اجازه می دهد به دور از قید و بندهای اجتماعی و قالبهای تکراری روزمره با لایه های پنهان روح یکدیگر سخن بگویند وبلاگستان شهری است که در ان هرکس در خانه خود نشسته است و به اختیار خود پنجرهای از درون به بیرون گشوده است
اینجا وبلاگستان است در اینجا می توان دید دنیا از دریچه نگاه یک نوجوان پرشور 17 ساله پر از شوق بودن است در اینجا می توان حرف زد بدون اینکه دهانت را ببویند مبادا گفته باشی دوستت دارم می شود تابوها را شکست میتوان با عینک واقع بینی به دنیا نگریست می نوان فهمید ایده الهای ما چقدر از واقعیت بزرگتر است اینجا می شود بلند بلند خندید می شود بلند بلند گریه کرد می شود دوست داشت دوست دید دوست بود دوست شد می شود تنهایی مشترک را باهم قسمت کرد می توان درد مشترک را با هم فریاد کرد
بهترین و زیبا ترین چیزهای جهان رو نه می توان دید و نه می توان لمس کرد ولی در قلب می توان احساس کرد
لذت واقعی زندگی در قدرت دوست داشتن است
اگر در می یابیم که فقط پنج دقیقه برای بیان انچه می خواهیم بگوییم فرصت داشتیم تمام باجه ها از افرادی پر می شد که می خواهند به دیگران بگوییند دوست دارند
تمام دنیا یک ازمون است تا وقتی که ازمون را ندادیم ودرا ن پیروز نشدیم نمی توانیم مفهوم ان را بفهمیم که چرا ان ازمون و مشکلات پیش امده
hich vaght del be kasi naband… chon in donya in ghad kochike ke toosh do ta del kenare ham ja nemishe ...vali age del basti…… hich vaght azash joda nasho chon in donya inghad bozorge ke dige peidash nemikoni
دوستت دارم نه بخاطر شخصیت تو بلکه بخاطر شخصیتی که من با تو بودن پیدا می کنم
هیچکس لیاقت اشکهای تورا ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد با عث اشک ریختن تو نمی شود اگر کسی تورا ا نطور که می خواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تورا با تمام وجودش دوست ندارد
دوست واقعی کسی است که دستهای تورا بگیرد ولی قلب تورا لمس کند
بدترین شکل دلتنگی برای کسی است ان است که در کنار او باشی و بدانی هر گز به او نخواهی رسید
هر گز لبخند رو ترک نکن حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود
تو ممکن است در تمام دنیا یک نفر باشی ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی
هرگز وقت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران
شاید خدا خواسته است که در ابتدا بسیار افراد نا مناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را به این تر تیب وقتی که ا و را یافتی بهتر می توانی شکر گذار باشی
به چیزی که گذشت غم نخور به انچه پس از امد لبخند بزن
همیشه افرادی هستند که تورا می ازارند با این حال به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که دوباره تورا ازرده دوباره اعتماد نکنی
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خودت را می شناسی قبل از انکه شخص دیگری بشناسی و انتظار داشته باشی او تورا بشناسد زیاده از حد خود تحت فشار نگذار بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش رو نداری
Pouya .persianblog.com

عشق

عشق با يك لبخند شروع ميشه با يك بوسه رشد مي كنه و با اشك تموم مي شه ،‌ روشنترين آينده هميشه روي گذشته فراموش شده شكل مي گيره ، نميشه تا وقتي كه دردها و رنجا رو دور نريختي توي زندگي به درستي پيش بري ،

www.avayeazad.com

همیشه به یاد داشته باش

هميشه خودتو جاي ديگران بذار اگر حس مي كني چيزي ناراحتت مي كنه احتمالا ديگران رو هم آزار مي ده
شادترين افراد لزوما بهترين چيزها رو ندارن ، اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترين استفاده رو مي برن
شادي براي اونايي كه گريه مي كنن و يا صدمه مي بينن زنده است ، براي اونايي كه دنبالش مي گردن و اونايي كه امتحانش كردن ، چون فقط اينها هستن كه اهمين ديگران رو تو زندگيشون مي فهمن

بهترین ارزوهای من برای تو ای دوست داشتنی

آرزو مي كنم به اندازه ي كافي شادي داشته باشي تا خوش باشي ، به اندازه كافي بكوشي تا قوي باشي
به اندازه كافي اندوه داشته باشي تا يك انسان باقي بموني و به اندازه كافي اميد تا خوشحال بموني

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

رويايي رو ببين كه مي خواي ، جايي برو كه دوست داري ، چيزي باش كه مي خواي باشي ، چون فقط يك جون داري و يك شانس براي اينكه هر چي دوست داري انجام بدي

دنبال چه چیزی باش

دنبال نگاهها نرو چون مي تونن گولت بزنن، دنبال دارايي ترو چون كم كم افول مي كنه ، دنبال كسي باش كه باعث بشه لبخند بزني چون فقط با يك لبخند ميشه يه روز تيره رو روشن كرد ، كسي رو پيدا كن كه تو رو شاد كنه
در عرض يك دقيقه ميشه يك نفر رو خرد كرد در يك ساعت ميشه يكي رو دوست داشت و در يك روز ميشه عاشق شد ، ولي يك عمر طول مي كشه تا كسي رو فراموش كرد

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

اينكه تمام عشقت رو به كسي بدي تضميني بر اين نيست كه او هم همين كار رو بكنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش ، فقط منتظر باش تا اينكه عشق آروم تو قلبش رشد كنه و اگه اين طور نشد خوشحال باش كه توي دل تو رشد كرده

ازدست دادن

ما واقعا تا چيزي رو از دست نديم قدرش رو نمي دونيم ولي در عين حال تا وقتي كه چيزي رو دوباره به دست نياريم نمي دونيم چي رو از دست داديم

بهترین دوست

بهترين دوست اون دوستيه كه بتوني باهاش روي يك سكو ساكت بشيني و چيزي نگي و وقتي ازش دور ميشي حس كني بهترين گفتگوي عمرت رو داشتي

ترس از عشق

ترس از عشق ، ترس از زندگی است و آنانيکه از عشق دوری می کنند ، مردگانی بيش نيستند
اگر جرات عاشق شدن نداريم ، لااقل شور معشوق شدن را داشته باشیم

آدم‌های طلبیده

http://blog.35dg.com/?id=2245
بحث این نیست که این آدم چقدر به تو نزدیک است، چقدر خوشحال است که سنگ صبور تو باشد، چقدر شناخت دارید، چند سفر با هم رفته‌اید، چند ده سال است دوستید یا حتا چند بار با هم خوابیده‌اید. بحث بر سر این است که تو باید دلت بخواهد، یک چیز نهانی آن ته‌ و توها بطلبد، که یک‌هو تصمیم بگیری سفره‌ی دلت را یک جای غریبی، شاید اولین باری که پایتان را با هم می‌گذارید بیرون شهر، شاید برای یکی که اولین بار دستت به دستش می‌خورد، زیر اولین بارانی که با هم تجربه می‌کنید، تا آن تای آخر باز کنی. بحث بر سر این است که باید خیلی ساده، فقط بطلبد. آدم‌های طلبیده‌ی زندگی من، بی هیچ دلیل خاصی، خیلی محدودند و خیلی گسترده‌اند به جغرافیای پهن، ابزار گسترده و رابطه‌های بی ارتباط.

دارایی انسانها

هرگز کسی را ناامید نکنید ، شاید امید او همه ی دارایی اش باشد

وقتی دختری

وقتی دختری ساکت است، ميليونها چيز در همان لحظه از ذهنش ميگذرد.
وقتی دختری بحث نميکند،عميقا فکر ميکند.
وقتی دختری با چشمانی پر از سوال به شما نگاه ميکند در حيرت است که تا کی کنارش خواهيد ماند.
وقتی دختری بعد از مکثی کوتاه جواب ميدهد" من خوبم" اصلا خوب نيست.
وقتی دختری به شما خيره ميشود نميداند چرا شما به او دروغ ميگوييد
وقتی دختری ميگويد"دلم برايت تنگ شده"باور کنيد هيچ کس در دنيا نميتواند به آن حد دلتنگ شما باشد

یرای اینکه کسی را بشناسی

برای اینکه اعتماد جلب کنی اول خودت باید اعتماد کنی فقط اون چشمهای کورت رو باز کن تا مثل دفعه پیش جا نمونی برای اینکه عشق رو بچشی باید بگذاری ا شنایی سطحی تبدیل به یک شناخت عمیق بشه برای ا ین کار حتما باید حتما نفوذ کنی به درون طرف مقابل و همه چیز رو ببینی همه چیز و مطمئن باش اون نمی گذاره تو تمام حفره های قلبش رو ببینی مگر تو هم به اون اجازه بدی وارد بشه
اره ادم نمی دونه که وقتی تمتم رازها فاش شد و پرده های درونیش کنار رفت چی می شه و طرف مقابل ممکنه با ادم چیکار بکنه اما تنها راهه ریسک یا قمار اره

A_danub.persianblog.com

برای اینکه کسی را بتونی بشناسی

برای اینکه اعتماد جلب کنی اول خودت باید اعتماد کنی فقط اون چشمهای کورت رو باز کن تا مثل دفعه پیش جا نمونی برای اینکه عشق رو بچشی باید بگذاری ا شنایی سطحی تبدیل به یک شناخت عمیق بشه برای ا ین کار حتما باید حتما نفوذ کنی به درون طرف مقابل و همه چیز رو ببینی همه چیز و مطمئن باش اون نمی گذاره تو تمام حفره های قلبش رو ببینی مگر تو هم به اون اجازه بدی وارد بشه
اره ادم نمی دونه که وقتی تمتم رازها فاش شد و پرده های درونیش کنار رفت چی می شه و طرف مقابل ممکنه با ادم چیکار بکنه اما تنها راهه ریسک یا قمار اره

A_danub.persianblog.com

می شه رسالت داشت ا ما پیامبر نبود

می شه رسالت داشت ا ما پیامبر نبود
وقتی کسی لیوانی بر می دارد آ ب بخورد تو ی ان را نگاه می کند اما هیچکس وقت گذاشتن لیوان نیم نگاهی هم به آ ن نمی کند
یک ظرف چینی خیلی گران قیمت را همه با احتیاط بر می دارند و با همان احتیاط هم سر جایش می گذارند توی ا ن چیزی نیست اما هیچکس فکر نمکند خالی است چون ظرف چینی گران قیمت همان چیز یست که بیرون انست در ست مثل یک اثر هنری

www.rezaghassemi.org/oboor.htm

ارزشها

یادمون نره که قیمت هممون زیاده و به خودمون بستگی داره که خودمون رو ارزمون بفوروشیم یا ......

Dokhtardehati.blogspot.com

سکوت ها مارو از یکنواختی نجات می ده

سکوتها یه قطعه از موسیقی به اندازه نتها اصیلش مهمن بدون سکوتها اون قطعه موسیقی ناهنجار میشه دلنشینیشو از دست می ده به نظر من هر پیوندی به سکوتها محتاجه پیوند با قلم با عشق با کار و.... سکوتها مارو از یکنواختی نجات می ده
Drag.blogspot.com

موزه ها و نمایشگاهها

در موزهها ونمایشگاهها باید خاموش بود نقاشی نیازمند احساس واحترام به اون احساس است نقاش و بیننده هردو باید توانایی برقرار کردن ارتباط با خودشون رو داشته باشن لازم نیست هر اثری رو تایید کنیم اما بگذاریم بیننده درونمون تصمیم بگیره با اطلاعات ناقص خودمون سعی در ساختار بخشیدن و طبقه بندی کردن اونها نکنیم همه ما نقاش نیستیم مجسمه ساز نیستیم نویسنده نیستیم اما بخشی از وجودمون ارزش هر نقاشی ساختار تجسمی یا نوشته رو درک می کنه و برای این کار نیاز به هیچگونه استدلالی نداره
Abovethewall.blogspot.com

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

عشق عشق می‌آفریند

عشق عشق می‌آفریند،

عشق زندگی می‌بخشد،

زندگی رنج به همراه دارد،

رنج دلشوره می‌آفریند،

دلشوره جرأت می‌بخشد،

جرأت اعتماد به همراه دارد،

اعتماد امید می‌آفریند،

امید زندگی می‌بخشد،

زندگی عشق می‌آفریند،

عشق عشق می‌آفریند…

“مارگوت بیكل” به قلم ترجمه احمد شاملو

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

نوشتن یعنی

نوشتن یعنی ازادی برای بیان انچیزی که بر مغزت سنگینی می کنه و تفکر ادم ازاد تعهد نداره
Khodadad.blogspot.com

منم بالاخره معتاد شدم

منم بالاخره معتاد شدم معتاد زئد خسته شدن از همه و همه چیز و همه کس معتاد دل نبستن معتاد ه معتاد نشدن

زندانیان

اونایی که تنشون توی قفس دیگرا ن زندانیه شاید یه روزی ازاد بشن ولی اونایی که کلشون توی قفس خودشون زندانیه هیچ امیدی به ازادیشون نیست
این روزها با هرکه دوست می شویم احساس می کنیم اینقدر دوست بودهایم که دیگر زمان خیانت ا ست
تا به چشم هایت می نگرم
بوی آفتابی خاک
در مشامم می پیچد
در گندم زاری
میان سنبله ها محو می شوم...
سقوطی بی پایان
در هاله های سبز.
چشم های تو
هر روز به شکلی در می آیند
و تکه ای از راز خود را
برملا می کنند
رازی که
هرگز به تمامی آشکار نخواهد شد.

ناظم حکمت
ترجمه ی رسول یونان

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

لحظه ها :
می خواستم لحظه هایم را با لحظه هایش طاق بزنم یه جور توافق ولی اون ارزش لحظه ها تش رو بیش از من می دونست خنده ام گرفته بود لحظه ها مال هیجکس نبود

Aanhaa.blogspot .com

از وبلاگ دیگران

گرانبها ترین دارایی انسان زندگیست انرا بیش از یک بار به کسی نمی دهید و باید چنان زیستش که به خاطر سالهای که بدون هدف سپری گشته است رنج و دردی به دل راه نیابد و شرم از گذشته پست و حقیر انسان را نگذارد پس باید شتافت و زندگی کرد

Aghamoalem.blogspot.com

ازوبلاگ دیگران

ویادمون نره که زمانی که به دنیا امدی تو تنها کسی بودی که گریه می کردی و بقیه می خندیدن سعی کن یکجوری زندگی کنی که وقتی رفتی تو بخندی و همه گریه کنن

قلب شکسته

نشسته بود رو زمین و داشت یه تیکه هایی رو از رو زمین جمع می کرد . بهش گفتم : کمک می خوای ؟
گفت : نه
گفتم خسته میشی بزار خوب کمکت کنم
گفت : نه ، خودم جمع می کنم
گفتم : حالا تیکه های چی هست ؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه ؟
نگاه معنی داری کرد و گفت : قلبم . این تیکه های قلب منه که شکسته . خودم باید جمعش کنم
بعدش گفت : می دونی چیه رفیق، آدما این دوره زمونه دل داری بلد نیستن، وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته می ندازنش زمین و می شکوننش ،میخوام تیکه هاش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده
میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه آخه می دونی خودش گفته قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره
گفتٌ تیکه های شکسته رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد . و من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم
دلم می خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو می سپری دست هر کسی ، انگاری فهمید تو دلم چی گفتم . برگشت و گفت : رفیق ، دلم رو به دست هر کسی نسپردم اون برای من هر کسی نبود من برای اون هر کسی بودم . گفتٌ اینبار رفت سمت دریا . سهمش از تنهایی هاش دریایی بود که راز دارش بود

لحظه خطرناک

لحظه خطرناکی است لحظه ای که اميد جای خود را به نا اميدی می دهد
لحظه خطرناکی است لحظه ای که عجله جای خود را به صبوری می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که همدردی جای خود را به طرد کردن می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که " ما " جای خود را به من و تو می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که پريدن جای خود را به خزيدن می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که نور جای خود را به تاريکی می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که انسانيت جای خود را به خوی حيوانی دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که بخشش جای خود را به خشم دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که درک و تأمل جای خود را به لجبازی می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که جمع بينی جای خود را به خود بينی می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که صلح جای خود را به جنگ می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که منطق جای خود را به سنت می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که معنويات جای خود را به ماديات می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که عشق جای خود را به هوس می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که شراکت جای خود را به خيانت می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که آشنائی جای خود را به غريبی می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که صداقت جای خود را به دروغگوئی می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که صفا و صميميت جای خود را به کينه می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که خير رسانی جای خود را به شرارت می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که عقل و تفکر جای خود را به تقليد می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که زمان حال جای خود را به زمان گذشته می دهد.
لحظه خطرناکی است لحظه ای که علم و منطق جای خود را به خرافات و رسوم می دهد.

ندانستن را دوست داریم

ندانستن را دوست داريم

امروز که تو با زن ديگری هستی من هم زن ديگری شده ام. تنها فرق من با او اين است که تو در من گذشتهء خودت را می بينی و در او آينده ات را.
هشت سال بعد تو مرد ديگری خواهی شد که در زن ديگری نيز گذشته ات را خواهی ديد. آنروز می بينی که من و تو و تمام آدمهای ديگر همه يکی هستيم، و عشق توهمِ انتخابِ يکی است برای تجسم آنچه که دوست داريم. آنروز بيا و کنارم بنشين تا با هم گذشته ها را مرور کنيم. کمی می خنديم، اشک می ريزيم، و به چينهای صورتِ ديگری نگاه می کنيم، تا در آنها شبهايی را که به هم فکر می کرديم بشماريم.
هاه! ما غريبه ها را ترجيح می دهيم، چون می توانيم آنها را آنگونه که دوست داريم بشناسيم. ما از کسانی که می شناسيم می ترسيم. خدا را شکر غريبه هم که زياد است، هر بار يکی آشنا می شود ديگری از راه می رسد. می دانی، برای هر کدام از ما تنها يک نفر هست که تا دنيا دنياست غريبه می ماند. نام او هست «من»، که هر روز از ديروز غريبتر می شود و ما هر روز او را به هر کسی ترجيح می دهيم

ندانستن را دوست داریم

ندانستن را دوست داريم

امروز که تو با زن ديگری هستی من هم زن ديگری شده ام. تنها فرق من با او اين است که تو در من گذشتهء خودت را می بينی و در او آينده ات را.
هشت سال بعد تو مرد ديگری خواهی شد که در زن ديگری نيز گذشته ات را خواهی ديد. آنروز می بينی که من و تو و تمام آدمهای ديگر همه يکی هستيم، و عشق توهمِ انتخابِ يکی است برای تجسم آنچه که دوست داريم. آنروز بيا و کنارم بنشين تا با هم گذشته ها را مرور کنيم. کمی می خنديم، اشک می ريزيم، و به چينهای صورتِ ديگری نگاه می کنيم، تا در آنها شبهايی را که به هم فکر می کرديم بشماريم.
هاه! ما غريبه ها را ترجيح می دهيم، چون می توانيم آنها را آنگونه که دوست داريم بشناسيم. ما از کسانی که می شناسيم می ترسيم. خدا را شکر غريبه هم که زياد است، هر بار يکی آشنا می شود ديگری از راه می رسد. می دانی، برای هر کدام از ما تنها يک نفر هست که تا دنيا دنياست غريبه می ماند. نام او هست «من»، که هر روز از ديروز غريبتر می شود و ما هر روز او را به هر کسی ترجيح می دهيم

خواست خدا

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را به این ترتیب وقتی او را یافتی می توانی شکر گذار باشی

چگونه وقتت را بگذران

هرگز لبخندت را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی چون هرکس امکان دارد عاشق لبخند تو باشد
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ولی برای بعضی افراد تمام دنیا
هرگز وقت را با کس که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران

بدترین شکل زندگی چی می تونه باشه

بدترین شکل دلتنگی برای کسی ان است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید
ویا ... شما بگید؟

دوست واقعی

هیچکس لیاقت اشکهای تورا ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شه
اگر کسی تورا ان تور که می خواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجود دوست ندارد
دوست واقعی کسی است که دستهایت را بگیرد ولی قلب تورا لمس کند

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

دوستت دارم نه بخاطر شخصیتت بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم

اگر روزی امد که عاشق شدی

اگر روزی امد که عاشق شدی
سعی کن همیشه تنها باشی زیرا تنها به دنیا امده ای و تنها از دنیا خواهی رفت بگذار عظمت عشق را درک کنی زیرا انقدر عظیم است که تو و هستی تو را نابود می کندبگذار خانه ی عشقت خالی از وجود کسی باشدزیرا اگر عشق در ان منزل کند به ویرانه هایش هم رحم نخواهد کردامااگر روزی امد که عاشق شدی تنها یک نفر را دوست داشته باش بخواب و بخند و قدم بردار تنها بخاطر" او"بگذار عشقی را داشته باشی پاک مقدس و اسمانی ومگذار که یاد ما را طعم تلخ این حقیقت
براش بنویس دوستت دارم آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برنولي يه نوشته, به اين سادگيا پاک شدني نيست گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس

تو
بنويس يه کبوتر هميشه بايد عشق پرواز داشته باشه، وگرنه اسير ميشه يه قناري بايد به خوش آوازيش ايمان داشته باشه وگرنه ساکت ميشه يه لب هميشه بايد توش خنده باشه وگرنه زود پير ميشه يه صورت هميشه بايد شاد باشه وگرنه به دل هيچ کس نمي چسبه دفتر نقاشي بايد خط خطي باشه وگرنه با کاغذ سفيد فرقي نداره يه جاده بايد انتها داشته باشه وگرنه مثل يه کلاف سردرگمه يه قلب پاک هميشه بايد به يه نفر ايمان داشته باشه وگرنه فاسد ميشه يه ديوار بايد به يه تير تکيه کنه وگرنه ميريزه يه چشم اشک آلود، يه دل غم آلود، يه کبوتر عاشق، يه قناري خوش آواز، يه لب خندونيه صورت شاد، يه جاده با انتها ، يه دفتر نقاشي ، يه قلب پاک، يه ديوار استوار،فقط يه جا معني دارهجائي که چشماي اشک آلودت رو من پاک کنم، دل غم آلودت رو من شاد کنم، جفت کبوتر عاشقي مثل من باشي، شنونده آواز قشنگت من باشم، لباي کوچيکت رو من خندون کنم،نقاش دفتر خاطرات من باشم، پاکي قلبت رو با سلامت عشقم معني کنم، و فقط از اينکه به من تکيه مي کني احساس مسئوليتم بيشتر ميشه

به نظر من خدا خیلی مهربونه

به نظر من خدا خيلی خيلی مهربان و بخشنده هست،می تونست همه ی ما رو مثل آدم ماشينی خلق کنه تا همگی با يه برنامه و به خواست اون عمل کنيم همه تو يه ساعات خاص بيدار شيم ، بخوابيم ، عبادت کنيم و ... اما به قدری بزرگ و بخشنده بود که به هر انسان يه زندگی مستقل و مجزا داد با قوه تصميم گيری و اراده تا هر جور که دوست داريم باشيم و آزادانه تصميم بگيريمبعضی وقتا که به خودم فکر می کنم و به خدا واقعا شرمنده می شم،از خودم خجالت می کشم ، آخه روزهايی می شه که با خداقهر می کنم که منو تنها گذاشته و منو دوست نداره ، اما بعدا که فکر می کنم و می گم:خدا اگه منو دوست نداشت که فرصت زندگی کردن بهم نمی داد،منو سالم خلق نمی کرد و ...هزار تا چيز ديگهالان چند وقتی يه تصميم گرفتم دختر خوبی باشم ، خودم رو دوست داشته باشم ( چون انسان تا واقعا خودشو دوست نداشته باشه نمی تونه واقعا و از ته دل بقيه رو درک کنه و دوست داشته باشه)،و خدا رو پشيمون نکنم از فرصت قشنگی که به من دادهاميدوارم همگی انسانهای خوبی باشيم درست زندگی کنيم و هر روز بهم ديگه مهربونی و محبت هديه بدهیم

خدایا ...

خدايا مرامعبر آرامش کن ، تا آنجا که نفرت هست ... عشق جاری سازم ، آنجا که خطا هست بخشايش بگسترم آنجا که جدائی هست وصل بيافرينم خدايا مرا موهبت آن عطا کن تا به جای آسودن به ديگران آسايش بخشم ، و به جای اينکه ديگران درکم کنند درکشان کنم ، و به جای اينکه عشق دريافت کنم ، عشق بورزم خدايا به من آرامش ده تا بپذيرم هر آنچه را نمي توانم تغيير دهم ،و قدرت ده تا تغيير دهم آنچه را مي توانم تغيير دهم ، و به من بينش عطا کن تا تفاوت اين دو را درک کنم و متوقع نباشم که دنيا و مردمانش مطابق ميل من باشند و زيبا ببينند ، بيانديشند و عمل کنند و قلبی سرشار از مهربانی و گذشت به من عطا کن تا مهربان و پرگذشت باشم با هرآنکه با من مهربان نبوده و به نامهربانی از من گذشته

پشت هیچستان جایی است

پشت هيچستان جايي است.
پشت هيچستان رگ‌هاي هوا، پر قاصدهايي است
كه خبر مي‌آرند، از گل واشده دورترين بوته خاك.
روي شن‌ها هم، نقش‌هاي سم اسبان سواران ظريفي است كه صبح
به سر تپه معراج شقايق رفتند.
پشت هيچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،
زنگ باران به صدا مي‌آيد.
آدم اين‌جا تنهاست
و در اين تنهايي، سايه ناروني تا ابديت جاري است.
به سراغ من اگر مي‌آييد،
نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من

پشت هیچستان جایی است

پشت هيچستان جايي است.
پشت هيچستان رگ‌هاي هوا، پر قاصدهايي است
كه خبر مي‌آرند، از گل واشده دورترين بوته خاك.
روي شن‌ها هم، نقش‌هاي سم اسبان سواران ظريفي است كه صبح
به سر تپه معراج شقايق رفتند.
پشت هيچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،
زنگ باران به صدا مي‌آيد.
آدم اين‌جا تنهاست
و در اين تنهايي، سايه ناروني تا ابديت جاري است.
به سراغ من اگر مي‌آييد،
نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من

دیروز شیطان را دیدم

ديروز شيطان را ديدم. در حوالي ميدان بساطش را پهن كرده بود؛ فريب مي‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هياهو مي‌كردند و هول مي‌زدند و بيشتر مي‌خواستند.توي بساطش همه چيز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خيانت،‌ جاه‌طلبي و ... هر كس چيزي مي‌خريد و در ازايش چيزي مي‌داد. بعضي‌ها تكه‌اي از قلبشان را مي‌دادند و بعضي‌ پاره‌اي از روحشان را. بعضي‌ها ايمانشان را مي‌دادند و بعضي آزادگيشان را.
شيطان مي‌خنديد و دهانش بوي گند جهنم مي‌داد. حالم را به هم مي‌زد. دلم مي‌خواست همه نفرتم را توي صورتش تف كنم.
انگار ذهنم را خواند. موذيانه خنديد و گفت: من كاري با كسي ندارم،‌فقط گوشه‌اي بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا مي‌كنم. نه قيل و قال مي‌كنم و نه كسي را مجبور مي‌كنم چيزي از من بخرد. مي‌بيني! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزديك‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اينها فرق مي‌كني.تو زيركي و مومن. زيركي و ايمان، آدم را نجات مي‌دهد. اينها ساده‌اند و گرسنه. به جاي هر چيزي فريب مي‌خورند.
از شيطان بدم مي‌آمد. حرف‌هايش اما شيرين بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هي گفت و گفت و گفت.
ساعت‌ها كنار بساطش نشستم تا اين كه چشمم به جعبه‌اي عبادت افتاد كه لا به لاي چيز‌هاي ديگر بود. دور از چشم شيطان آن را برداشتم و توي جيبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار يك بار هم شده كسي، چيزي از شيطان بدزدد. بگذار يك بار هم او فريب بخورد.
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم. توي آن اما جز غرور چيزي نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توي اتاق ريخت. فريب خورده بودم، فريب. دستم را روي قلبم گذاشتم،‌نبود! فهميدم كه آن را كنار بساط شيطان جا گذاشته‌ام.تمام راه را دويدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم. مي‌خواستم يقه نامردش را بگيرم. عبادت دروغي‌اش را توي سرش بكوبم و قلبم را پس بگيرم. به ميدان رسيدم، شيطان اما نبود.
آن وقت نشستم و هاي هاي گريه كردم. اشك‌هايم كه تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بي‌دلي‌ام را با خود ببرم كه صدايي شنيدم، صداي قلبم را.
و همان‌جا بي‌اختيار به سجده افتادم و زمين را بوسيدم. به شكرانه قلبي كه پيدا شده بودبلند شدم و مهموني كه دعوت شده بودم فكر ميكردم

زیر این طاق کبود

زیر این طاق کبود یکی بود،یکی نبودمرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بوداون اسیر یه قفس شب و روزش بی نفس همهء آرزوهاش پر کشیدن بود و بس تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت چشمش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید تو چشم مرغ اسیر غم دل تنگی رو دیددیگه طاقت نیوورد ،رفت توی قفس نشست تا که از حرفهای مرغ شاپرک دلش شکست شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شدبارون از چشمای مرغ روی گونش جاری شدشاپرک دلش گرفت وقتی اشک اون رو دیدبا خودش یه عهدی بست،نفس سردی کشیددیگه بعد از اون قفس،رنگ تنهایی نداشت توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمیزاشت تا یه روز یه باد سرد میونه قفس وزیدآسمون سرخابی شد سوز برف از راه رسیدشاپرک یخ زد و یخ مرد و موندگار نشدچشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشدمرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپردنگاهش به آسموووووووووون تا که دق کردشو مرد

شبی که خدا را دیدیم

شبي بنده اي در خواب ديد كه با خداي خود در ساحل دريا راه ميرود.
در افق صحنه هايي از گذشته و زندگي خود را مي ديد كه همچون صاعقه اي از برابر چشمانش عبور مي كردند
در هر صحنه دو رد پا روي شن ها مي ديد
يكی رد پاي خود او و ديگري رد پاي خدايش
وقتي از صفحهء آخر آسمان مي گذشت به عقب باز گشت. به رد پاهاي روي شن ها نگاه كرد
شگفتا كه در بسياري از مواقع آن هم در سخت ترين و غم انگيز ترين لحظه هاي زندگيش تنها يك رد پا وجود داشت
از اين موضوع عميقآ متاثر شد و از خداي خود پرسيد
خداوندا تو گفته بودي تا هر زمان كه پيرو تو باشم مرا در راه زندگي تنها نمي گذاري و همواره همراهم خواهي بود
اما امروز ديدم كه در سخت ترين زمان هاي زندگيم تنها يك جفت رد پا وجود داشته است
نميدانم چطور در چنين لحظه هايي كه بيشترين احتياج را به تو داشتم مرا تنها ميگذاشتي..؟
خداوند به لطف و مهرباني پاسخ داد
فرزندم من تو را دوست دارم و تو را هرگز تنها نميگذارم.
آن زمان ها و در لحظه هاي رنج و سختي كه تنها يك جفت رد پا ديدي، آن رد پاي من بود كه تو را در آغوش گرفته بودم و در مسير زندگي به جلو ميبردم

عشق چیست ازدواج چیست

شاگردي از استادش پرسيد : عشق چيست ؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياوراما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.استاد پرسيد:چه آوردي؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم .

استاد گفت: عشق يعني همين!

شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمد كه:به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي!
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت. استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم.
استاد باز گفت:ازدواج هم يعني همين

گفتگو من با خدا

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم
خدا پرسید:پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟
من در پاسخ گفتم:اگر وقت دارید
خدا خندید:وقت من بی نهایت است
در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟
پرسیدم:چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟
خدا پاسخ داد:کودکیشان
اینکه آنها از کودکی شان خسته میشوند،عجله دارند که بزرگ شوند
بعد دوباره پس از مدتها آرزو می کنند که کودک باشند
اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند
بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند
اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند
و بنا براین نه در حال زندگی می کنندو نه در آینده
اینکه آنها به گونه ایی زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند
وبه گونه ایی می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند
دستهای خدا دستانم را گرفت
برای مدتی سکوت کردیم
ومن دوباره پرسیدم:به عنوان یک پدر
می خواهی کدام درسهای زندگی را فرزندانت بیاموزند؟
او گفت:بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد
همه کاری که می توانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند
بیاموزند که درست نیست که خودشان را با دیگران مقایسه کنند
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم
اما سالها طول می کشدتا این زخمها را التیام بخشیم
بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد
کسی است که به کمترین ها نیاز دارد
بیاموزند که انسانهایی هستند که آنها را دوست دارند
فقط نمی دانند چگونه احساساتشان را نشان دهند
بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند اما آن را متفاوت ببینند
بیاموزند که کافی نیست آنها فقط دیگران را ببخشند
بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند
من گفتم؛
آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟
خداوند لبخند زد و گفت
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم
همیشه

وقتی که ...

وقتی دلتنگ شدی بیاد بیار کسی را که خیلی دوستش داری
وقتی نا امید شدی بیاد بیار کسی را تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی بیاد بیارکسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه بیاد بیار کسی رو که توی دلت یک کلبه ساخت
وقتی چشمات تهی از تصویرم شد بیاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند می زنه
وقتی جای نشستی که کنارت خالی بود بیاد بیار کسی رو که توی عاشقیت جا می گرفت
وقتی به انگشتت نگاه می کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشت گم می شد
وقتی شونه هایت خسته شد بیاد بیار کسی رو که حق حق گریه هاش اونها رو می لرزند

چیزهایی که من فهمیدم

فهمیده ام که آدم ها گاهی اوقات انسان را به شگفتی وا می دارند. بعضی وقت ها درست همان کسی به تو کمک می کند تا سرپا بایستی که انتظار داشتی تو را به زمین بزند.فهمیده ام که گرمی، دوستی، محبت و مهربانی پرطرفدارترین کالاهای جهان هستند.کسی که بتواند آن ها را تامین کند هرگز تنهایی را تجربه نخواهد کرد.فهمیده ام که نباید به گذشته نظر کنی مگر به نیت عبرت گرفتن.فهمیده ام که باید به گونه ای زندگی کنم که اگر کسی سخن نادرستی در مورد من مطرح کرد هیچ کس حرف او را باور نکند.فهمیده ام که زندگی مثل دستمال کاغذی لوله ای است. هر چه به آخرش نزدیکتر می شود سریع تر می گذرد.فهمیده ام که خوب بودن خرجی ندارد.فهمیده ام که بیش تر چیزهایی که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند.فهمیده ام که هر دستاورد بزرگی زمانی غیر ممکن به نظر می رسیده است.فهمیده ام که مهربانی از کمال مهمتر است.فهمیده ام که هر برخوردی هر چند کوتاه، از خود تاثیری به جا می گذاریم.فهمیده ام که مهم نیست چه اتفاقی برای آدم می افته. مهم اینه که در موردش چی کار می کنیم

روزی که

روزي ما دوباره کبوتر هايمان را پيدا خواهيم کرد
و مهرباني دست زيبائي را
خواهد گرفت
روزي که کمترين سرود ؛ بوسه است
هر انسان ؛ براي هر انسان ؛ برادري است

روزي که ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل ؛ افسانه ئي ست
و قلب
براي زندگي بس است
روزي که معناي هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي

روزي که آهنگ هر حرف ؛ زندگي ست
تا من به خاطر آخرين شعر رنج جست و جوي قافيه نبرم

روزي که هر لب ترانه ئي ست
تا کمترين سرود ؛ بوسه باشد

روزي که تو بيائي ؛ براي هميشه بيائي
و مهرباني با زيبائي يکسان شود

روزي که ما دوباره براي کبوتر هايمان دانه بريزيم ....

و من آن روز را انتظار مي کشم
حتي روزي ؛ که ديگر نباشم

داستان قورباغه

چند قورباغه از جنگلي عبور مي كردند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند . بقيه ي قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند كه گودال چه قدر عميق است به دو قورباغه ي ديگر گفتند كه ديگر چاره اي نيست . شما به زودي خواهيد مرد .
دو قورباغه اين حرفها را ناديده گرفتند و با تمام توانشان كوشيدند كه از گودال بيرون بپرند . اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند كه دست از تلاش برداريد ، چون نمي توانيد از گودال خارج شويد ، به زودي خواهيد مرد
بالاخره يكي از دو قورباغه تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد
اما قورباغه ي ديگر با حداكثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي كرد . بقيه ي قورباغه ها فرياد مي زدند كه دست از تلاش بردار ،‌ اما او با توان بيشتري تلاش كرد و بالاخره از گودال خارج شد
وقتي از گودال بيرون آمد ،‌ بقيه ي قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي ؟
معلوم شد كه قورباغه ناشنواست ، در واقع او در تمام مدت فكر مي كرده كه ديگران او را تشويق مي كنند

بهترین زندگی

بهترين نوع زندگي براي انسان آن نوع زندگي است که در آن فرصت عشق ورزيدن کمتر از فرصت انديشيدن نباشد

سازنده کلمات

سازنده ترين كلمه "گذشت" است ... آن را تمرين كن
پرمعنی ترين كلمه " ما " است ... آن را به كار ببر
عميق ترين كلمه "عشق" است ... به آن ارج بنه.
بی رحم ترين كلمه "تنفر " است ... از بين ببرش.
سركش ترين كلمه" تنفر" است ... با آن بازی نكن.
خودخواهانه ترين كلمه " من " است... از آن حذر كن.
ناپايدارترين كلمه " خشم" است... آن را فرو ببر.
بازدارنده ترين كلمه " ترس" است ... با آن مقابله كن.
با نشاط ترين كلمه " كار " است ... به آن بپرداز.
پوچ ترين كلمه " طمع" است ... آن را بكش
سازنده ترين كلمه "صبر" است ... براي داشتنش دعا كن.
روشن ترين كلمه " اميد" است... به آن اميدوار باش.
ضعيف ترين كلمه " حسرت" است ... آن را نخور.
تواناترين كلمه " دانش " است .... آن را فراگير
محكم ترين كلمه "پشتكار" است ... آن را داشته باش.
سمی ترين كلمه "شانس" است ... به اميد ان نباش.
لطيف ترين كلمه " لبخند " است ... آن را حفظ كن.
ضروری ترين كلمه " تفاهم " است .... آن را ايجاد كن.
سالم ترين كلمه " سلامتی" است ... به آن اهميت بده.
اصلی ترين كلمه اعتماد است .... به آن اعتماد كن.
دوستانه ترين كلمه " رفاقت" است.... از آن سوء استفاده نكن.
زيباترين كلمه " راستی " است ... با آن رو راست باش.
زشت ترين كلمه " دورويی"است ... يك رنگ باش.
ويرانگر ترين كلمه " تمسخر" است ... دوست داری با تو چنين شود؟
موقررترين كلمه " احترام" است .... برايش ارزش قايل شود.
آرامترين كلمه " آرامش " است ... به ان برس.
عاقلانه ترين كلمه " احتياط" است ... حواست رو جمع كن.
دست و پاگير ترين كلمه " محدوديت " است .... اجازه نده مانع پيشرفت بشود.
سخت ترين كلمه " غير ممكن" است .... وجود ندارد.
مخرب ترين كلمه " شتابزدگی " است ... مواظب پلهاي پشت سرت باش.
تاريك ترين كلمه " نادانی" است ... آن را با نور علم روشن كن.
كشنده ترين كلمه " اظطراب" است ... ان را ناديده بگير.
صبور ترين كلمه " انتظار" است .... منتظرش بمان.
بی ارزش ترین كلمه " بخشش" است ... سعی خود را بكن.
قشنگ ترين كلمه " خوشرويی " است ... راز زيبايی در آن نهفته است.
تميزترين كلمه " پاكيزگی " است ... اصلا سخت نگير.
رساترين كلمه " وفاداری" است .... سر عهدت بمان.
تنها ترين كلمه " گوشه گيری" است ... بدان كه جمع هميشه بهتر از فرد بودن است.
محرك ترين كلمه " هدفمندی" است ... زندگی بدون هدف؛ روی آن است.
و هدفمند ترين كلمه "موفقيت " است.... پس پيش به سوی آن
یکدیگر را دوست بدارید اما از عشق زنجیر مسازید..
بگذارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحلهای جانتان در تموج واهتزاز باشد...
جامهای یکدیگر را پر کنید اما از آن منوشید...
.ازنان خود به یکدیگر هدیه دهید،اماهر دو از یک قرص نان تناول نکنید..
.به شادمانی با هم برقصید و آواز بخوانید،اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشید..
..همچون سیمهای عود که هر یک در مقام خود تنهاست اما همه یک آهنگ می ترنمند....
دلهایتان را به هم بسپارید،اما به اسارت یکدیگر مدهید،زیرا تنها دست زندگی است که می تواند دلهای شما را در خود نگاه دارد....
در کنار هم بایستید،اما نه بسیار نزدیک،از آنکه ستونهای معبد به جدایی بار بهتر کشندو بلوط وسرو در سایهٌ هم به کمال رویش نرسند
حتي يك احمق وقتي خاموشي اختيار ميكند دانا شمرده ميشود
دورتر ايستادن بهتر از معذرت خواستن است
دروغ پياده راه مي رود و رسوايي پرواز ميكند
زبان عاقل در قلب اوست وقلب احمق در زبانش
زير درخت چنار پي سيب نگرد
سه راز خوشبختي عبارت است: از بدي نديدن, بدي را نشنيدن, بدي نكردن
اميد نصف خوشبختي است
انسان پشت زبانش مخفي است
از دهان كسي كه دلش گل سرخ است سخنان معطربيرون مي ايد
كسي كه در گناه به سر مي برد زنده به گور است
گل سرخ فقط براي افرادي خار دارد كه در صدد برايند ان را بچينند
فقط كفش ميداند كه جوراب سوراخ است يا نه
شخصي كه خود را در كنار آتش گرم ميكند بايد بداند كه خاصيت اتش
سوزاندن است
معامله دوستي را از بين ميبرد
از دشمن توقع دوستي داشتن به مثابه انتظار سازگاري بين پنبه و اتش است
انسان بايد با ديكران كم و با خود زياد حرف بزند
ارزان گران است وگران ارزان
انچه يكي را نوش ديگري را نيش است
خانه روي زن قرار دارد نه روي زمين
حسود تصور ميكند اگر پاي همسايه اش بشكند او بهتر تواند
راه رفت
حيف از كسي كه رنج كشد, بهره ناكسي
انسان از پيروزي چيزي ياد نميگيرد ولي از شكست خيلی
چيزها ياد ميگيرد

سلامت

از تلخي بيماري ميتوان به شيريني سلامت پي برد

آنچه زندگي ميبخشد مرگ پس مي گيرد

آنچه زندگي ميبخشد مرگ پس مي گيرد

نگاه ها

اززندگي فهميدم كه به هرنگاهي دل هنبندم زيرا همه نگاها پيام آور عشق
نيستند همه نگاها معني دوست داشتن نمي دهند وهمه نگاهابي ريا نيستند

زمانی که از مادر متولد شدم

زماني که از مادر متولد شدم صدايي در گوشم طنين انداخت که
ميگفت : تا آخر عمر با تو هستم.از او پرسيدم تو کي هستي
جواب داد:من غم هستم و من آن لحظه گمان کردم غم
عروسکي است که ما با آن سرگرم مي شويم ولي اکنون که مفهوم
جدايي را درک مي کنم ....فهميدم که ما عروسکي هستيم بازيچه غم

این چنین باش

به اندازه کافي قوي باش تا هر روز با دنيا روبه رو شوي
به اندازه کافي ضعيف باش تا بداني که نمي تواني همه کارها را به تنهايي انجام دهي
در برابر کساني که به کمکت احتياج دارند ؛ سخاوتمند باش
در برابر نيازهاي خود صرفه جو باش
به قدر کافي عاقل باش تا بداني که تو همه چيز را نمي داني
به قدر کافي نادان باش تا معجزه را باور کني
راضي به مشارکت شادي هايت باش
راهنما باش ، وقتي راه گم کرده را مي بيني
پيرو باش ، وقتي در ميان عدم اطمينان احاطه شده اي
اولين کسي باش که به رقيب پيروزت تبريک مي گويي
آخرين کسي باش که از همکلاسي ات که شکست خورده ، انتقاد مي کني
به هدف نهايي ات اطمينان داشته باش وقتي که راه را به اشتباه مي روي
کساني که تو را دوست دارند ، دوست بدار
کساني که تو را دوست ندارند ؛ دوست بدار ممکن است آنها تغيير کنند.
بالاتر از همه ؛ خودت باش!
خوشبخت باش و زندگي خوبي داشته باش
و هرگز هرگز هرگز ريسمان اميد را رها مکن

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

پشت ای قیافه

پشت اين قيافه خندان غمی ست غمی به نمناکی شبنم و لبخندفريب يست تا نگاهتان درونم را نشکافدچيزی نخواهيد فهميد پس به من خيره نشويدو دلهايتان هرگز دل پائيزيم را لمس نخواهد کرد

اندازه گیری خدا

هنگامی که خدا انسان را اندازه می گیرد متر را دور قلبش می گذارد نه دورسرش

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

رسم زندگی

بهم نزديک شه ،
يه حسی بهم ميگه :
بيگانه را به خانه را نده ٬ او به قصد غارت آمده است ...
نمی دانم چگونه می توانم همه را دوست داشته باشم ،
همه را ... زشت و زيبا و مورچه و ديوار را
همه را دوست داشته باشم و ... و دلبسته به هيچکس نباشم
دلبسته بودن , شبيه طنابی در گردن داشتن است
بايد مواظب باشی و گرنه
يا خودت از دست می روی يا طناب بيچاره پاره می شود ...
اگر خودت از دست بروی , دو حالت دارد
يا طناب برای هميشه نعش خاطرات تو را , آويزان بر خودش حفظ می کند
و يا از گردن بی جان تو بر گردن تازه نفسی ديگر می افتد ...
و اگر طناب پاره شود ،

يا تو در چاله های تاريک سردرگمی سقوط می کنی
و يا دنبال طنابی ديگر برای آويزان کردن خودت می گردی ...
رسم زندگی همين است

اکنون زمانه ای است که عشق ...

کنون زمانه ای است که عشق را فقط در ویترین مغازه های کتاب فروشی میتوان دید.اکنون زمانه ای است که عشق را به بها میتوان خرید.زمانه ای که ما در آن هستیم یادمانه تکرارها دروغ ها بیوفایی ها و شکستن ها است.زمانه ای که تکرار عادت است دروغ سنت است بی وفایی قانون است و شکستن مکتباست. در این زمانه ما به سادگی به دیگری به دروغ می گوییم دوستت دارمجملات عاشقانه ی پوشالی را هی زیر لب تکرار می کنیم تا با ما باشد و باور کند.سپس بعد از چند روز شمع و پروانه شدن و استفاده از آتش و خاموش کردن آن به آیین بی وفایی روی می آوریم و او را در هم می شکنیم و به او می گوییم من عاشق تونبودم و دلم پیش دیگری است به همین سادگی به همین سادگی.

اب هم ابی نیست

آب هم آبي نيست آنچه مي پنداريم، فكر پوچي است كه دلها همه در آن غرقند. آب اگر آبي بود آنقدر عشق و محبت به جهان مي بخشيد كه دگر شب نرسد،از پس اوهام محال. آب هم آبي نيست، آب اگر آبي بود چه كسي باور داشت، كه در اين آرامش موج طوفان احساس چنان خشم آگين،كشتي عاطفه را مي بلعيد؛ آب هم آبي نيست آسمان آبي است، رنگ خود را گه گاه، مي نگارد بر آب آسمان ميفهمد معني مهر و وفا را. آب اگر آبي بود،همه آبي بودند. دل ايشان مگر از آب محبت خاليست يا که اين آب،ز هر رنگ محبت عاريست. آب هم آبي نيست، پس چه بايد نوشيد؟
ا

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

زندگی

ممکنه بعضی ادمها تو زندگی شما و تو شما چیزی ببینند که شما نمی تونید ببینید و همین چیز ی که اونها می تونند ببیندد وشما نمی تونید ببینید ممکنه زندگی شما رو بطور کامل عوض کنه

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

زبان

وقتی ادمها به دنیا می ایند برای حرف زدن کلمه بلد نیستند ولی چه راحت می توانند با همه ارتباط ببرقرار کنند شاید برای اینکه قلبشون پاک و زبون دنیا رو بلد هستند زبونی که تو تمام دنیا مشترکه فقط برای فهمیدنش تو هم باید بلدش باشی و قلب پاکی داشته باشی و چقدر زود ما این قلب پاک رو ازشون می گیریم و اونها زبونشون رو فراموش می کنن

رمز بوسیدن

رمز بوس کردن اینکه 90 درصد رو بری و برای 10 درصد بقیه صبر کنید
ادمهایی که گارد می گیرن و همیشه پشت یک چیزی قایم می شن و درون گرا هستند مطمعن باش تو زندگی یک چیزی دارن که خیلی ....
بخواهیم که دزدی و تقلب نکنیم و الکلی نشیم
ولی اگر باید با کسی بخوابیم تو بغل کسی که عاشقش هستی بخواب
واگر باید بدزدی از ادمهای بد بدزد
اگر قرار کلاه برداری کلاه مرگ رو بردار
و اگر باید شراب بخوری انقدر بخور که نفست بند بیاد

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

ارمانها

راز ارامش درون در داشتن وجدانی پاک است به ارمان هایت پایبند باش
هر موقع خواستید از کسی جدابشید یادت نره بهترین راه اینکه بهش بگی برای همیشه خدا نگهدار شاید برای خودت و طرف مقابل سخت باشه شاید طرف مقابل ناراحت بشه و قلبش بشکنه ولی بهتر ازاینکه منتظر بمونه
مردی که دلش درد می کند ....جاده چالوس ... گلهای لاله ...تور کاشان .. دوقلو ها ..

پاکن و نسکافه ...

پرواز

زندگی چون قفسی است قفسی تنگ
پرواز تنهایی چه خوب است
لحظه ای غفلت ان زندانبان بعد از ان هم
پرواز.....

دلم برای پرواز تنگ شده خیلی تنگ

کتاب

ما ادمها مثل کتابیم کتاب رو که ورقش می زنن تموم که شد میندازیمش کنار پس سعی کن خودمون رو هیچوقت ورق نزنیم تا اخرین صحفه که ما رو تموم کنن و بزارن کنار

بازجو

بازجوی واقعی کتک نمی زنه به جاش حرف می زنه و ته دلت رو خالی می کنه ...
بازجوی واقعی می دونه از ادم کتک خورده اطلاعات بدرد بخور بیرون نمی یاد
بازجوی واقعی شکنجه روانی رو بعد از شکنجه جسمی شروع می کنه ..

ازادی وظیفه است

یادتون باشه هر کی واسه خودش یه ادم ازاده یه ادم به درد بخور که صاحب زندگی خودشه از من خودتوت دفاع کنین ریشه های ازادی همون جاس یادتون باشه ازادی قبل از اینکه حق باشه وظیفه است

عشق

همه باید بدانند که هیچ فرقه وحزب و دستهای جهان را نجات نخواهد داد نجات جهان تنها در گروئ عشق انسانها به هم تحقیق می یابد همین عشقهای ساده عظیم همین نگاههای ممنوع محرمانه جهان را نجات می دهند

می خواهم دعا بخوانم

می خواهم دعا بخوانم
با همان قدرتی که می خواهم کفر بگویم
می خواهم مجازات کنم
باهمان قدرتی که می بخشم
می خواهم هدیه کنم
باهمان قدرتی که از اغاز با من بود
می خواهم پیروز شوم
اخر نمی توانم پیروزی انان را برخود ببینم
اساندرو پاناگوسیس

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

دوستان





ادم بعضی وقتا دلش برای خیلی از ادما ی که دوستشون داشته تنگ می شه دوستایی که شاید برای پیدا کردنشون زمان بسیاری باید صرف کنه و شاید دیگه اونقدر جون نیست که بتونه مثل زمان قدیم عاشق بشه و این دل تنگیهاروح ادم لطیف می کنه یاد می ده که تو زندگی مالک هیچ چیز نباید باشیم
javascript:void(0)

منشور من





زندگی مثل یک منشور هرمی میومنه که اتفاقات زندگی دایرهایی روی این هرم هستند گاهی یک اتفاق تو زندگی ادم به ادم کمک می کنه که از زندگی که می کنه درک بهتری پیدا بکنه و یک مقدار از اون سطحی که هست بالاتر بیاد گاهی هم بر عکس می شه بعد از اینکه یک بار این دایره طی شد می تونه ادم چشمش رو باز کنه و به بینه که ایا بالاتر رفته یا پایین ترپس هر اتفاق تو زندگی ادم یک فر صت هست که خیلی کم مکنه پیش بیاد و باید قدرش رو دونست جایی که الان هستیم بخاطر تجر بهاایی هست که ئو زندگی کردیم نه سنی که گذرندیم پس اکر یک روز زندگی بمون فشار اورئد نباید از خدا خرده بگریم بلکه از اینکه فر صتی بمون داده که خودمون رو محک بزنیم و تجربه هامون رو زیاد کنیم باید تشکر کنیم



وقتی شجاعانه به دنبال عشق بگردیم خودش را نشان می دهد و عشق بیشتری را جذب می کند اگر کسی ما را بخواهد همه ما را می خواهد اما اگر تنها باشیم تنها تر هم می شویم زندگی خیلی عجیب است خدا مارا را برای شادی خلق کرده و از شاد بودن ما لذت می برد این خود ما هستیم که شکست و اندوه می سازیم



وقتی یک نفر تغییر مثبت می کنه دنیا اطرافش تغییر می ده مثل اینکه به سر چشمه دنیا متصل شده و همه چیز اطرافش تغییر می کنه

قضاوت




هیچ وقت در مورد ادما قضاوت نکنید و سعی کنید هر کسی را همانطور که هست بپذیرید سعی نکنید تغییرش بد هید اگر تغییرش بدهید دیگه اون شخص خودش نیست نه اون از زندگی اش لذت می بره و نه شما




بهایی که ما در هر عشق بازی با هر شخص می پردازیم افسوسی است که در عشق بازیی با شخص قبلی در ما ایجاد شده است ووقتی که عشق بازی می کنیم یاد عشق های قبلی از لذت عشق ما می کاهد مگر اینکه هنوز احساس باکره بودن را چه قلب و چه جسم داشته باشیم

عشق





عشق همیشه تازه هست مهم نیست که یک بار دوبار ده بار در زندگی عاشق شویم همیشه در وضعیتی قرار گرفتیم که نمی شناسیم عشق می تواند مارا به دوزخ یا بهشت ببرد اما مارا به هر جایی که می برد باید انرا پذیرفت چون عشق خوراک هستی ماست اگر انرا پس بزنیم از گرسنگی می میریم تا هر کجا که هست به دنبال عشق برویم حتا اگر به معنای ساعتها روزها هفته ها نو امیدی و اندوه باشد

عشق





عشق همیشه تازه هست مهم نیست که یک بار دوبار ده بار در زندگی عاشق شویم همیشه در وضعیتی قرار گرفتیم که نمی شناسیم عشق می تواند مارا به دوزخ یا بهشت ببرد اما مارا به هر جایی که می برد باید انرا پذیرفت چون عشق خوراک هستی ماست اگر انرا پس بزنیم از گرسنگی می میریم تا هر کجا که هست به دنبال عشق برویم حتا اگر به معنای ساعتها روزها هفته ها نو امیدی و اندوه باشد

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

خیلی از ما نمی تونیم به روابط ناسالمون با بعضی از ادما خاتمه بدهیم برای اینکه اون ادما به ما احساسی می دن که ما فراموشش کردیم و برای اینکه دوباره اون احساس رو فراموش نکنیم حاضریم هر قیمتی رو پرداخت کنیم
کسی که بر قلبش غلبه می کند می تواند جهانی را فتح کند ولی جهان دیگری را از دست داده می دهد

دنیای کودکی

اگر تولد دوباره نیابیم اگر باردیگر با معصومیت و شیفتگی کودکانه به زندگی ننگریم دگر معنای زندگی را نخواهیم یافت پس چه خوبه که بعضی وقتا مثل بچه ها بپر بپر کنیم و بخندیم و شیطونی کنیم و اتش بسوزنیم

عدالت

خیلی مسخره است دیه تخم چپ مردا درست برار است با خون بها یک زن اینم اسمش عدالت هست
گاهی اندوهی شرف ما را در بر می گیرد که نمی توانیم مهارش کنیم و ان زمانی است که مفهمیم لحظه جادویی ان روز گذشته وهیج نکردیم به کسی که خیلی دوستش داشتیم نگفتیم که دوستش داریم و.. براش دلسوزی نکردینم و خیلی چیزا بش نگفتیم
خیلی از مشکلات بین مردا ایرانی و زنا اینه که ما مردا یاد نگرفتیم که چگونه با یک دختر باید رفتار کرد و دوستش داشت و هنوز در عصر حجر به سر میبریم نمتونیم بگیم به یک نفر دوستش داریم و محکم تو بقلش بگریم و نمی تونیم به پذ یریم که اونم مثل ما حق و حقوقی داره و ازاد هست که هر کاری که دوست داره انجام بده نمیدونم چرا ما اگر صد تا دوست دختر داشتیم ایرادی نداره ولی اگر یه دختر داشته اوضاش بی ریخته اگر ما ..

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

بارون



بارون رو دوست دارم
برای اینکه دل ادم ور صاف می کنه مثل فطرههای اشک
شاید زمان طولانی طول بکشد تا دوباره گریستن را بیاموزم پس تا ان زمان به همین باران قناعت می کنم
این چند روز که از سفر برگشتم تا سفری دوباره اغاز کنم هوای تهرون بارونی بارونی بود گرچند مثل شیر پشمالو خیس شدم ولی بارون رو دوست دارم

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

عشق مثل ماده مخدر می مونه




عشق مثل ماده مخدر می مونه اولش احساس سرخوشی وتسلیم به ادم می دهد روز بعد بیشتر می خواهی هنوز معتادش نیستی اما از ان احساس خوشت میا ید و فکر می کنی می توانی در اختیار خودت داشته باشی چند دقیقه به معشو قت فکر می کنی و بعد یه ساعت فراموش می کنی اما کم کم به ان شخص عادت می کنی و کاملا به وابسته می شی حالا 3 ساعت و 2 دقیقه فراموشش می کنی اگر در دسترس نباشد همان احساس را داری که معتاد های غمار دارند در این لحظعه همان طوریکه معتادها دست بعه دزدی می زنند برای به دست اوردن ان چه می خواهند تن به خفت می دهند

قهر کردن ادمها




بعضی ها با کسی قهر می کنند با خودشان قهر می کنند با زندگی قهر می کنند بعد کم کم در مغزشان شروع می کنند به خلق یک قطعه تاتر و نمایشنامه بر اساس ناکامی های خودشان مینویسند اما بدتر از این ادمهای هستند که نمی توانند این قطعه تاتر رو در تنهایی اجرا کنند بنابراین بازیگرهای دیگر را هم دعوت می کنند و سعی می کنند طرف مقابل را بکوبند




کسی که بر قلبش غلبه می کند می تواند جهانی را فتح کند ولی جهان دیگری را از دست داده می دهد



اگر تولد دوباره نیابیم اگر باردیگر با معصومیت و شیفتگی کودکانه به زندگی ننگریم دگر معنای زندگی را نخواهیم یافت پس چه خوبه که بعضی وقتا مثل بچه ها بپر بپر کنیم و بخندیم و شیطونی کنیم و اتش بسوزنیم



خیلی مسخره است دیه تخم چپ مردا درست برار است با خون بها یک زن اینم اسمش عدالت هست

گاهی روزها




گاهی اندوهی شرف ما را در بر می گیرد که نمی توانیم مهارش کنیم و ان زمانی است که مفهمیم لحظه جادویی ان روز گذشته وهیج نکردیم به کسی که خیلی دوستش داشتیم نگفتیم که دوستش داریم و.. براش دلسوزی نکردینم و خیلی چیزا بش نگفتیم




خیلی از مشکلات بین مردا ایرانی و زنا اینه که ما مردا یاد نگرفتیم که چگونه با یک دختر باید رفتار کرد و دوستش داشت و هنوز در عصر حجر به سر میبریم نمتونیم بگیم به یک نفر دوستش داریم و محکم تو بقلش بگریم و نمی تونیم به پذ یریم که اونم مثل ما حق و حقوقی داره و ازاد هست که هر کاری که دوست داره انجام بده نمیدونم چرا ما اگر صد تا دوست دختر داشتیم ایرادی نداره ولی اگر یه دختر داشته اوضاش بی ریخته اگر ما

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

روزهای ابری

چقدر دلم برای ادمی تنگ شده که موفقیت من موفقیت خودش بدونه لبخند من لبخند خودش اه کجاست اون دنیا که این چیزها توش پیدا میشه وقتی دنیا اینقدر بزرگه چرا ادمها باید اینقدر چشم تنگ باشن

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

زندگی






زندگی چیزهایی بسیاری به ادم یاد میده یاد می ده که می توانیم یاد بگریم که تغییر کنیم حتی اگر غیر ممکن بنظر برسد این بستگی به خودمون داره که چقدر تلاش کنیم و چه انگیزه ای داشته باشیم گاهی لارم نیست که یک دوست خوب رو حذف کنیم اگر بدونیم که با یک مقدار تلاش می تونیم خودمون رو عوض کنیم یا برعکس

دوستی نیز گلی است




“ دوستي ” نيز گلي است
مثل نيلوفر و ناز
ساقة تردِ ظريفي دارد
بي گمان سنگدل است آنكه روا مي دارد
جانِ اين ساقة نازك را
دانسته
بيازارد
در زميني كه ضمير من و توست
از نخستين ديدار
هر سخن ، هر رفتار
دانه هائي است كه مي افشانيم
برگ و باري است كه مي رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش “ مهر ” است

گربدانگونه كه بايست به بار آيد
زدگي را به دل انگيزترين چهره بيارايد
آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف
كه تمناي وجودت همه او باشد و بس
بي نيازت سازد ، از همه چيز و همه كس
زندگي ، گرمي دل هاست به هم پيوسته است
تا در آن دوست نباشد همه در ها بسته است

چهرها





چهره هاچهره ای را دیدم که به هزار چهره درمی آمد و چهره ای که همیشه در یک قالب بودچهره ای دیدم که توانستم درون پنهان زشتش را دریابم و چهره ای که چون نقاب رویش را برداشتم ,زیبایی بی نظیر درونش را مشاهده کردمچهره ای پیر دیدم که چین وچروکش از پیغام تهی بود و چهره های صاف که همه چیز بر آن نقش بسته بودمن چهره ها را می شناسم زیرا از ورای آنچه دیدگانم می بافد به آنان می نگرم تا حقیقتی را که پشت آنهاست ببینم

مغایرتهای زمان ما




مغايرتهای زمان ما
بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم، خيلی کم می خنديم، خيلی تند رانندگی می کنيم، خيلی زود عصبانی می شويم، تا ديروقت بيدار می مانيم، خيلی خسته از خواب برمی خيزيم، خيلی کم مطالعه می کنيم، اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم و خيلی بندرت دعا می کنيم
چندين برابر مايملک داريم اما ارزشهايمان کمتر شده است. خيلی زياد صحبت مي کنيم، به اندازه کافی دوست نمي داريم و خيلی زياد دروغ می گوييم
زندگی ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ايم و نه زندگی را به سالهای عمرمان
ما ساختمانهای بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريکتر فضای بيرون را فتح کرده ايم اما نه فضای درون را، ما اتم را شکافته ايم اما نه تعصب خود را
بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي گيريم، بيشتر برنامه مي ريزيم اما کمتر به انجام مي رسانيم
عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داريم اما اصول اخلاقی پايين تر
اکنون زمان غذاهای آماده اما دير هضم است، مردان بلند قامت اما شخصيت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی
فرصت بيشتر اما تفريح کمتر، تنوع غذای بيشتر اما تغذيه ناسالم تر؛ درآمد بيشتر اما طلاق بيشتر؛ منازل رويايی اما خانواده های از هم پاشيد
بیاییم عباراتی مانند ”يکی از اين روزها“ و ”روزی“ را از فرهنگ لغت خود خارج کنيم. بياييم نامه ای را که قصد داشتيم ”يکی از اين روزها“ بنويسيم همين امروز بنويسيم
هر روز، هر ساعت و هر دقيقه خاص است و شايد آن آخرين لحظه باشد،پس
...
وقتی که می میریم و به آسمان می رویم و با خالق خود ملاقات می کنیم، از ما نمی پرسد که چرا قدیس نشدی، چرا تمام عمرت را به عبادت نگذارندی ،چرا چیزی کشف نکردی که این و آن را معالجه کند ....، بلکه تنها چیزی که در آن لحظه ی با شکوه از ما می پرسد این است که: چرا خودت نشدی دوست من؟؟

من از خدا چه خواستم




من دانايي خواستم و خدا به من مسائلی داد تا حل کنم
من سعادت و ترقي خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت ماهيچه داد تا کار کنم
من جرات خواستم و خدا موانعي سر راهم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم
من عشق خواستم و خدا افرادي به من نشان داد که نيازمند کمک بودند
من محبت خواستم و خدا به من فرصتهايي براي محبت دادمن به هر چه که خواستم نرسیدم اما هر آنچه که نیاز داشتم ،یافتم
بدون ترس زندگي کن، با همه مشکلات مبارزه کن و بدان که ميتواني

پند




یک روز سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد. شخصي نشست و چند ساعت به جدال پروانه براي خارج شدن از سوراخ كوچك ايجاد شده درپيله نگاه كرد
سپس فعاليت پروانه متوقف شد و به نظر رسيد تمام تلاش خود را انجام داده و نمي تواند ادامه دهد
آن شخص تصميم گرفت به پروانه كمك كند و با قيچي پيله را باز كرد. پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما بدنش ضعيف و بالهايش چروك بود
آن شخص باز هم به تماشاي پروانه ادامه داد چون انتظار داشت كه بالهاي پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت كنند
هيچ اتفاقي نيفتاد
در واقع پروانه بقيه عمرش به خزيدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند
چيزي که آن شخص با همه مهربانيش نميدانست اين بود که محدوديت پيله و تلاش لازم براي خروج از سوراخ آن، راهي بود که خدا براي ترشح مايعاتي از بدن پروانه به بالهايش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پيله بتواند پرواز کند
گاهي اوقات تلاش تنها چيزيست که در زندگي نياز داريم
اگر خدا اجازه مي داد که بدون هيچ مشکلي زندگي کنيم فلج ميشديم، به اندازه کافي قوي نبوديم و هرگز نميتوانستيم پرواز کنيم

به سلامتی





به سلامتی
به سلامتی گاو که نگفت "من" گفت: ما
به سلامتی کرم خاکی نه به خاطر کرم بودنش که به خاطر خاکی بودنش
به سلامتی دیوار که هر مرد و نامردی بهش تکیه می کنه
به سلامتی مورچه که تا حالا هیچکس اشکشو ندیده
به سلامتی خیار نه به خاطر "خ" اش به خاطر "یار" ش
به سلامتی شلغم نه به خاطر "شل" اش به خاطر "غم" اش
به سلامتی هر چی نامرده که اگر نامرد نباشه مردها شناخته نمی شن
به سلامتی کلاغ نه به خاطر سیاهیش که به خاطر یک رنگیش
به سلامتی سگ نه به خاطر پارسش به خاطر وفاش
و به سلامتی مگس نه خاطر وز وزش به خاطر وفاش که هرچی هم می زنی که بره دوباره میاد می شینه رو پوستت
...

روز عشاق




چند سالي ست حوالي26 بهمن ماه (14 فوريه) كه مي شود هياهو و هيجان را در خيابان ها مي بينيم. مغازه هاي اجناس كادوئي لوكس و فانتزي غلغله مي شود. همه جا اسم Valentine به گوش مي خورد. از هر بچه مدرسه اي كه در مورد والنتاين سوال كني مي داند كه "در قرن سوم ميلادي كه مطابق مي شود با اوايل امپراطوري ساساني در ايران، در روم باستان فرمانروايي بوده است بنام كلوديوس دوم. كلوديوس عقايد عجيبي داشته است از جمله اينكه سربازي خوب خواهد جنگيد كه مجرد باشد. از اين رو ازدواج را براي سربازان امپراطوري روم قدغن مي كند.كلوديوس به قدري بي رحم وفرمانش به اندازه اي قاطع بود كه هيچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت.اما كشيشي به نام والنتيوس(والنتاين)،مخفيانه عقد سربازان رومي را با دختران محبوبشان جاري مي كرد.كلوديوس دوم از اين جريان خبردار مي شود و دستور مي دهد كه والنتاين را به زندان بيندازند. والنتاين در زندان عاشق دختر زندانبان مي شود .سرانجام كشيش به جرم جاري كردن عقد عشاق،با قلبي عاشق اعدام مي شود...بنابراين او را به عنوان فدايي وشهيد راه عشق مي دانند و از آن زمان نهاد و سمبلي مي شود براي عشق!"

اما كمتر كسي است كه بداند در ايران باستان، نه چون روميان از سه قرن پس از ميلاد، كه از بيست قرن پيش از ميلاد، روزي موسوم به روز عشق بوده است!
جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 3 روز پس از والنتاين فرنگي! اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكي مي شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن مي شد، جشني ترتيب مي دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمين روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب مي گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشني با همين عنوان مي گرفتند.

سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند.
ملت ايران از جمله ملت هايي است كه زندگي اش با جشن و شادماني پيوند فراواني داشته است، به مناسبت هاي گوناگون جشن مي گرفتند و با سرور و شادماني روزگار مي گذرانده اند. اين جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگي، خلق و خوي، فلسفه حيات و كلا جهان بيني ايرانيان باستان است. از آنجايي كه ما با فرهنگ باستاني خود ناآشناييم شكوه و زيبايي اين فرهنگ با ما بيگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمريكاييها هستند كه به خود جهان بيني دچار مي باشند. آنها دنيا را تنها از ديدگاه و زاويه خاص خود نگاه مي كنند. مردماني كه چنين ديدگاهي دارند، متوجه نمي شوند كه ملت هاي ديگر شيوه هاي زندگي و فرهنگ هاي متفاوتي دارند. آمريكاييها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان مي دانند. آنها بر اين باورند كه عادات، رسوم و ارزش هاي فرهنگي شان برتر از سايرين است. اين موضوع در بررسي عملكرد آنان بخوبي مشهود است. بعنوان مثال در حالي كه اين روزها مردم كشورهاي مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط مي باشند، آمريكاييها تقريبا تنها به يك زبان حرف مي زنند. همچنين مصرانه در پي اشاعه دادن جشن ها و سنت هاي خاص فرهنگ خود هستند.
"اطلاع داشتن از فرهنگ هاي ساير ملل" و "مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها" دو مقوله كاملا جداست.با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم ديگران، بي اينكه ريشه در خاك، در فرهنگ و تاريخ ما داشته باشد، اگر هم به جايي برسيم، جايي ست كه ديگران پيش از ما رسيده اند و جا خوش كرده اند!
براي اينكه ملتي در تفكر عقيم شود، بايد هويت فرهنگي تاريخي را از او گرفت. فرهنگ مهم ترين عامل در حيات، رشد، بالندگي يا نابودي ملت ها است. هويت هر ملتي در تاريخ آن ملت نهاده شده است. اقوامي كه در تاريخ از جايگاه شامخي برخوردارند، كساني هستند كه توانسته اند به شيوه مؤثرتري خود، فرهنگ و اسطوره هاي باستاني خود را معرفي كنند و حيات خود را تا ارتفاع يك افسانه بالا برند. آنچه براي معاصرين و آيندگان حائز اهميت است، عدد افراد يك ملت و تعداد سربازاني كه در جنگ كشته شده اند نيست؛ بلكه ارزشي است كه آن ملت در زرادخانه فرهنگي بشريت دارد.
شايد هنوز دير نشده باشد كه روز عشق را از 26 بهمن ( Valentine ) به 29 بهمن (سپندار مذگان ايرانيان باستان) منتقل كنيم

گل صداقت




گل صداقت
دويست و پنجاه سال پيش از ميلاد در چين باستان شاهزاده اي تصميم به ازدواج گرفت با مرد خردمندي مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختري سزاوار را انتخاب کند .
وقتي خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسي نداري ، نه ثروتمندي و نه خيلي زيبا .
دختر جواب داد: مي دانم هرگز مرا انتخاب نمي کند ، اما فرصتي است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت : به هر يک از شما دانه اي مي دهم ، کسي که بتواند در عرض شش ماه زيباترين گل را براي من بياورد ، ملکه آينده چين مي شود
دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلداني کاشت .
سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز نشد ، دختر با باغبانان بسياري صحبت کرد و راه گلکاري را به او آموختند ، اما بي نتيجه بود ، گلي نروييد
روز ملاقات فرا رسيد ، دختر با گلدان خالي اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار زيبايي به رنگها و شکلهاي مختلف در گلدان هاي خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسيد شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسي کرد و در پايان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسي را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلي سبز نشده است . شاهزاده توضيح داد : اين دختر تنها کسي است که گلي را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسري امپراتور مي کند : گل صداقت ...
همه دانه هايي که به شما دادم عقيم بودند ، امکان نداشت گلي از آنها سبز شود .


برگرفته از کتاب پائولو کوئليو

بیا لی لی بازی کنیم



همیشه از بازی گرگ به هوا از گرگ شدن فرار می کردیم
واکنون نا خواسته در تمام بازی ها گرگیم بی انکه از خودمان بترسیم
من از بازی هفت سنگ می ترسم
می ترسم انقدر سنگ روی شنگ بچینم که دیواری سنگی مرا در بر بگیرد
بیا لی لی بازی کنیم
که با هر رفتنی دوباره برگردیم

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

روزهای ابری



خوب که فکر می کنم نمی نفهمم دلیل سفیدی برف را
خوب که فکر می کنم نمی فهمم دلیل تلخی حقیقت را

زندگی ام سپری شد تا ان شوم که اکنون هستم ایا ارزشش را داشت

ایا اگر میدانستیم فراسوی مکان و زمان چه در انتظار ماست دگر گون نمی شدیم

ده سال پیش منجی جهان را دیدم و دریافتم که منجی خود ماییم
Share |

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

اولين حلقه ازدواج را چه كسي به دست كرد؟







به دست كردن حلقه ازدواج يكي از قديمي ترين و جهاني ترين رسوم است . اين رسم مربوط به زمان هاي خيلي قديم است . در واقع كسي نمي تواند زمان درست آن را بگويد ؛ اما استفاده از انگشتري در مراسم ازدواج به شكل "حلقه" ، علامت كمال و ارتباط آن با وصلت دو فرد ، مؤيد كمال زندگي انساني به شمار مي رفت . اولين مردمي كه در تاريخ ، حلقه ازدواج را به كار بردند مصريان بوده اند . گويا در نوشته هاي هيروگليف كه نوشته هاي تصويري مصريان است حلقه ، علامت ابديت بود . يعني حلقه ازدواج به انگشت زوجين كردن ، به نوعي رمز زناشويي پايدار و ابدي بوده است و پس از مصريان ، مسيحيان نيز در حدود سال 900 ميلادي شروع به دست كردن و استفاده انگشتر و حلقه در مراسم ازدواج خود نمودند . شايد براي بسياري اين سؤال پيش بيايد كه چرا حلقه ازدواج در انگشت چهارم دست چپ مي اندازند ؟ تحقيقات نشان داده است كه يونانيان قديم عقيده داشتند كه رگ مخصوصي از اين انگشت مي گذرد و مستقيماً به قلب وارد مي گردد و برخي ها نيز بر اين معتقدند كه چون اين انگشت را كمتر از ساير انگشتان دست خود مورد استفاده قرار مي دهيم حلقه درآن قرار مي گيرد و به طور كلي براي به دست كردن يك وسيله زينتي مناسب تر از ساير انگشتان دست است .


والاترين ارزش بشری، عشق است و تمامی ارزش های ديگر، مستحيل در عشق اند و با عشق توجيه می شوند. در واقع همه چيز ناپايدار و فانی است و تنها عشق است که می ماند. بايد با تمامی شور عشق ورزيد، چرا که عشق، کثرت گناهان را می پوشاند و قانونی است که در خود تمامی قانون های ديگر را خلاصه می کند. واژه های خالی از عشق، ما را جذب نمی کنند، هرچه هم که منطقی و هوشمندانه بنمايند. زندگی با تمام اميد، ترس ها و لحظه های تلخ و شيرينی که دارد، فقط فرصتی برای آموختن عشق است

گامهايی برای اينکه فردی دوست داشتنی شويم !







• گام اول- از انتقاد بيجا ، سرزنش مداوم و گله و شکايت بپرهيزيد.

• گام دوم- در ارزيابی‌های خود صادق و بی ريا باشيد.

• گام سوم- ديگران را دوست بداريم و به آنها علاقمند شويد.

• گام چهارم- خواسته‌های ديگران را درک کنيد .

• گام پنجم- هميشه لبخند را زينت چهره خود کنيد.

• گام ششم- به خاطر داشته باشيد نام هر شخصی زيباترين نت موسيقی اوست، پس ديگران را به نام صدا بزنيد و او احساس نزديکی کنيد .

• گام هفتم- شنونده خوبی باشيد و ديگران را تشويق کنيد که درباره خودشان و علاقمنديهايشان حرف بزنند .

• گام هشتم- در جهت علايق ديگران سخن بگوييد .

• گام نهم- اين باور را به ديگران القا کنيد که قدرت زيادی دارند و برای خود کسی هستند و در انجام اين کار نهايت صداقت را داشته باشيد .

• گام دهم- هميشه برای اينکه بهترين نتيجه را از بحث مجادله بگيريد، سعی کنيد از شرکت در آن بپرهيزيد .

• گام یازدهم - به عقايد ديگران احترام بگذاريد و هرگز عبارت "تو اشتباه می کنی " استفاده نکنيد .

• گام دوازدهم- اگر خطايی از شما سرزد، با قاطعيت به آن اعتراف کنيد و اعتماد به نفس داشته باشيد و بدانيد که "انسان جايزالخطاست."

• گام سیزدهم- هميشه صحبت های خود را دوستانه آغاز کنيد .

• گام چهاردهم- به گونه‌ای رفتار کنيد که هميشه ديگران تاييدتان کنند .

• گام پانزدهم- سعی کنيد از راه های مناسبی برای کسب آرامش استفاده کنيد تا ديگران برای شريک شدن در آرامشتان به سوی شما آيند

• گام شانزدهم- اجازه بدهيد هميشه ديگران بيش از شما صحبت کنند

• گام هفدهم- خالصانه به هر اتفاقی از ديد ديگران نگاه کنيد و تک محور نباشيد

• گام هجدهم- باورها و علايق سايرين را همانگونه که هستند بپذيريد چرا که هرکس از ديد خود بهترين است

• گام نوزدهم- همواره به سوی انگيزه‌های بهتر و قوی تر برويد، تا بهترين باشيد

و بالاخره گام آخر
• همواره باورهايتان را پيش روی خود مجسم کنيد و چالش‌های زندگی را با آغوش باز پذيرا شويد تا برای ديگران يک نمونه و الگو باشيد

نامه ی چارلي چاپلین به دخترش





ژرالدين دخترم:

اينجا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.

نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را بيدار کنم
، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم
. من از توليس دورم، خيلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو را از چشمان من دور کنند.
تصوير تو آنجا روی ميز هست . تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست
. اما تو کجايی؟ آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصی
. اين را ميدانم و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی
٬ آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بينم.
شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و
پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش
.اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬ در گوشه ای بنشين ٬
نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدين من چارلی چاپلين هستم . وقتی بچه بودی
شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم . قصه زيبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بيدار در صحرا٬
خواب که به چشمان پيرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو
من در رويای دختر خفته ام . رويا می ديدم ژرالدين٬ رويا

رويای فردای تو ، رويای امروز تو، دختری می ديدم به روی صحنه٬ فرشته ای می ديدم به روی آسمان٬
که می رقصيد و می شنيدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می بينی؟ اين دختر همان دلقک پيره

اسمش يادته؟ چارلی " . آره من چارلی هستم
من دلقک پيری بيش نيستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ٬
و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ٬ و بیشتر از آن ٬ صدای کف زدنهای تماشاگران
٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ٬ و زندگی مردمان را تماشا کن

زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را ٬
که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد . من یکی ازاینان بودم ژرالدین ٬ و در آن شبها ٬
در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ٬ به خواب میرفتی٬ و من باز بیدار می ماندم در چهره تو
می نگریستم، ضربان قلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟

............. تو مرا نمی شناسی ژرالدين. در آن شبهای دور٬ بس

قصه ها با تو گفتم ٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم . اين داستانی

شنيدنی است‌

داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترين محلات لندن آواز
می خواند و می رقصيد و صدقه جمع می کرد .اين داستان من است . من طعم گرسنگی را

چشيده ام . من درد بی خانمانی را چشيده ام . و از اينها بيشتر ٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی از
غرور در دلش موج می زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ٬ احساس کرده ام
با اينهمه من زنده ام و
از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرفی زد . داستان من به کار تو نمی آيد ٬ از تو حرف بزنيم . به دنبال تو نام من است:چاپلين
. با همين نام چهل سال بيشتر مردم روی زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند ٬ خود گريستم
ژرالدين در دنيايی که تو زندگی می کنی ٬ تنها رقص و موسيقی نيست
نيمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بيرون ميايی
٬ آن تحسين کنندگان ثروتمند را يکسره فراموش کن ٬ اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند
٬ بپرس ٬ حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خريدن لباس بچه اش نداشت
٬ چک بکش و پنهانی توی جيب شوهرش بگذار . به نماينده خودم در بانک پاريس دستور داده ام
٬ فقط اين نوع خرجهای تو را٬ بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای ديگرت بايد صورتحساب بفرستی
گاه به گاه ٬ با اتوبوس ٬ با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن٬
و دست کم روزی يکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنان هستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم
، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند
و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگران رقص خویش بدانی
، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوبمی شناسم ،
از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است. در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ،
چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست
نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟
اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد
همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند .و این را بدان که درخانواده چارلی
، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد
من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت
می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی
، با خود بگو : " دومین سکه مالمن نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."
جستجويی لازم نيست . اين نيازمندان گمنام را ٬ اگر بخواهی ٬ همه جا خواهی يافت
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم ٬
برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام
٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی
بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم
: مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار
٬ سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد
آن شب٬ این الماس ٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمی است
شاید روزی ٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ٬ همیشه سقوط می کنند
دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬ این الماس بر گردن همه می درخشد
.......اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش
، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد
و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم
به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک
، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت .
اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند
برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم
اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری
بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر تر نخواهد کرد



دختره می گفت عشق يعنی دوری، يعنی نداشتن، نبودن، عادت نکردن. وقتی نزديک باشه، وقتی داشته باشی اش، وقتی باشه، عادی می شه. عادت عشق رو می کشه. راست می گه نه؟

وقتی عشق می ورزيم، می خواهيم از آن چه هستيم، بهتر باشيم و می توانيم

چه نقشی رو دوست دارید بازی کنید





چه نقشی رو دوست دارید بازی کنید
زندگی مثل یک فیلم می مونه که بازیگر نقش اصلی اون ما هستیم و هر روز نقشهای گوناگونی رو بازی می کنیم بعضی ها بازیگر خوبی هستند ولی خیلی از ما بازیگر خوبی نیستیم گاهی نقشهای رو که دوست داریم می تونیم بازی کنیم ولی اکثر اوقات نقشی رو باید بازی کنیم که شرایط و دیگران به ما دیکته می کنند ( یاد اهنگ سیاوش قمیشی افتادم)

مهمترین کار اینکه سعی کنیم تا می تونیم در این فیلم بهترین بازی رو انجام بدیم فیلمی که شرایط ان با گذشت زمان فرق می کنه
فکر کنید یک روز یکی از ادمهایی که خیلی براتون عزیز هست رو از دست بدید واکنش طبیعی هر کس تون اون شرایط غم و غصه هست . گریه وزاری من نمیگم با این کار مخالف هستم این واکنش طبیعی بدن هست ولی می شه یک جور دیگه هم بازی کرد می شود بجای غصه خوردن شرایط رو ادم بپذیر و سعی کنه با روحیه دادن و همدردی شرایط رو برای دیگران اسون تر کنیم می توانیم با یک بازی خوب شرایط رو هم برای خودمون و هم برای دیگران تغییر بدیم
گاهی بازی کردن نقشهای گونا گون برای ما خیلی سخت می شه بازیگر خوب شدن نیاز به خیلی چیزها داره اول از همه خودت رو با ید خوب بشناسی خیلی از نقشها رو هر کسی نمی تونه بازی کنه برای یک بازی خوب احتیاج به تجربه و هوش اجتماعی بالایی هست
زمانی بازی تو یک نقش اینقدر ما رو در گیر می کنه که از نقشهای دیگه که تو زندگی داریم غافل می شیم و یا اینقدر غرق بازی می شیم که از احساساتمون و قلبمون خیلی فاصله می گیریم
شاید هم زمانی برای اینکه بتونیم نقشی رو می خواهیم بازی کنیم خوب بازی کنیم درگیر حواشی نقش می شیم و یا مجبور می شیم پا رو تمام اعتقادات و ارزشهامون بزاریم تا بتونیم اون نقش رو بازی کنیم اخرش این می شه به زمانی می رسیم که می بینیم که یک چیز دیگه شدیم که اصلا با اون چیزی که می خواستیم متفاوت هست
خیلی خوبه که بتونیم بعضی از قسمتهای فیلم زندگیمون رو مرور کنیم . بیبینیم نقشی رو که بازی کردیم خوب بازی کردیم یا نه ویا اینکه می تونستیم بهتر بازی کنیم یا نه
شاید برای بازی کردن بعضی نقشها فرصت مناسب رو نداشته باشیم شاید شرایط اینقدر تغییر کرده و زمان رو از دست داده باشیم ولی اگر تو نستید یک نقش رو دوباره بازی کنید سعی کنید بهترین بازی رو انجام بدید
شاید تو سال پیش می تو نستید به کسی بگیم دوستش دارید براش کر کنید و یا اینکه بی تفاوت از کنارش رد بشیم یا اینکه به کسی که خیلی دوستش داشتید بگید دوستت دارم ولی فکر می کنید همیشه این فر صت رو دارید یا اینکه نیاز و انگیزهای برای این کار نداریم
می تونیم نقش یک ادم با احساس رو بازی کنیم می تونیم گوشی رو برداریم و به کسی که خیلی دوستش داریم زنگ بزنیم وبگیم دوستش دارید و حالش رو بپرسید ویا ....
یک کتاب 6 جلدی هست بنام غذای روح که امده نقشه های ادمهای خوب رو نوشته اگه دوست داشتید بخونیدش
یادمون باشه که همیشه از روی قلبمون بازی کنیم تا یک باریگر خوب باشیم و از فکرمون برای این کار کمک بگیریم

دوستای کوچلو من

حدود دو سال پیش قلکم رو بردم شرکت گذاشتمش رو میزم
تا همیشه جلو چشم باشه تا دلم کمتر براش تنگ بشه تا
خیلی چیزا روا گه فراموش می کنم به یادم بیاره

امروز دوباره رفتم سراغ قلکم فکر می کنم دیگه حسابی چاق شده باشه و باید ببرمش ورزشش بدم نمی دونید چقدر دوستش دارم ولی خیلی شکموست
اون روز تو شرکت خیلی چیزا دید م خیلی چیزا شنیدم ولی من پشت قلکم خیلی چیزا قایم کرده بودم و خیلی چیزا رو به یادم می یاره
سالها پیش یک فیلم دیدم حالا چقدر خوب مفهوم حرفهایی که زده شد درک می کنم فیلم در مورد یک کودک بود که مبتلا به بیماری سرطان بود در یک صحنه از فیلم راننده کودک رو می کنه و به دکتر می گه چر ا عملش می کنی شما که می دونید اون اخر می میره چرا دیگه زجرش می دید دکتر می گه من هم می دونم ولی اگه یک روز دیدی یک نفر وسط اتیش هست و داره می سوزه وا میستی و نگاه می کنی سوختنش رو و یا اینکه هر کار می تونی براش انجام میدی حتی اگه بدونی که اون هر گز نجات پیدا نمی کنه
فیلم لبه تاریکی جایی که بازرس در حال مرگ هست و می دونه که تا پایان عمرش چیزی نمونده و باید جلو همکارش رو بگیره تا بمب رو منفجر نکنه در حالیکه مرگ بالای سرش هست و عزیزترین کس تو زندگیش از دست داده و انگیزه ای برای زندگی نداره در رویاش دخترش رو می بینه و در مورد مرگ و زندگی و پیروزی طبیعت بر انسان صحبت می کنن حتی زمانی که تمام دنیا رو سرما در بر گرفته بود و همه موجودات در حال مرگ بودن یک گل مشکی شروع به جوانه زدن می کنه که بجای اب تو رگهایش الکل در جریان بود تا زندگی کنه در حالیکه تمام دنیا در حال نابود شدن بود

امید وارم که هیچ این اتفاق تو زندگی تون نیفته زمانی که به صفر می رسید یا زیر اون می دونید که دیگه مبارزه کردن برای زندگی بی فایده هست ولی ادامه می دید چون برای مبارزه کردن زندگی می کنیم و زندگی به معنی تلاش و مبارزه کردن هست حتی اگه بدونید خیلی وقته که دیگه هیچ چیز باقی نمو نده باز ادامه بدید چون طبیعت بر این اساس هست شاید طبیعت پیروز بشه ولی نفس مبارزه زیباست و زندگی به همین معنی هست
هروقت خیلی اوضام بریخت می شه می رم پیش قلکم می رم پیش هم تیمی های کو چیکم تا ازشون خیلی چیزا یاد بگیرم
یاد بگیرم که با کوچک بودنشان تلاش برای زنده بودن و دوست داشتن شاد بودن خندیدن و در اغوش کشیدن و عاشق شدن را شاید این اخرین فرصت باشد
گاهی مرگ بیش از زندگی به ادم درس می اموزه که می توان دوست داشت و خوب زیست زیرا زمان کم است به تلاش ادامه داد هرچند این اخرین تلاش باشد
اگر فرصت کردید برید پیششون تا لبخند و شاد بودن رو باهاشون قسمت کنید قلبهای کوچیک با چیزهای خیلی کوچیک ولی حقیقی شاد میشن لازم نیست بزرگ باشید فقط لازم هست مثل خودشون صاف و صادق و کوچیک باشید و از ته قلب کوچلو شون می تونید یاد بگیریم تقسیم کنیم شادی رو و عشق را حتی اگر این اخرین فر صت باشد

.....
همیشه مواظب صفر مرزی باشید
و یادمون باشه شاع کسی هست که در حالیکه می دونه بازنده هست به مبارزه اش ادامه میده درست مثل نجات سرباز راین جایی که با یک کلت روبه روییک تانک ایستاده و تا اخرین گلوله اش شلیک می کنه و می جنگه

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

زن




آفرينش زن

(متن سانسکريت)

در آغاز، آفريدگار جهان چون به خلقت زن رسيد، ديد مصالح سفت و سخت را در آفرينش مرد به کار برده و ديگر چيزي نمانده است. در کار خود واله گشت و پس از انديشه بسيار چنين کرد: گردي رخ از ماه، تراش تن از پيچک، چسبندگي از پاپيتال، لرزش اندام از گياه، نازکي از ني، شکوفايي از غنچه، سبکي از برگ، پيچ و تاب از خرطوم پيل، چشم از غزال، نيش نگاه از زنبور، شادي از نيزه نور خورشيد، گريه از ابر، سبک سري از نسيم، بزدلي از خرگوش، غرور از طاووس، نرمي از آغوش طوطي، سختي از خاره،شيريني از انگبين، سنگ دلي از پلنگ، گرمي از آتش، سردي از برف، پرگويي لز زاغ، زاري از فاخته، دورويي از لک لک و وفا از مرغابي نر گرفت و به هم سرشت و زن را ساخت و به مردش سپرد.

پس از هفته اي مرد نزد خدا باز آمد و گفت: خدايا اين که به من داده اي زندگي بر من تباه کرده، پيشه اش پرگويي است، دمي مرا به خود وانمي گذارد، آزارم مي دهد، مدام نوازش مي خواهد، دوست دارد هميشه سرگرمش کنم، بيخود مي گريد، تنها کارش بيکاري است. آمده ام پس اش دهم. زندگي با او برايم امکان پذير نيست. از من بازستانش.

خدا گفت باشد و زن را پس گرفت. پس از هفته اي ديگر مرد دوباره نزد خدا شد و گفت: خدا تنها شده ام، به ياد مي آورم چگونه برايم آواز مي خواند، مي رقصيد، از گوشه چشم نگاهم مي کرد، با من بازي مي کرد، به تنم مي چسبيد، خنده اش گوشم را نوازش مي داد، تن اش خرم و ديدارش دلنواز بود. او را به من باز پس ده.

خدا گفت: باشد و زن را به او پس داد. پس از سه روز، ديگر بار، مرد نزد خدا شد و گفت: خدايا نمي دانم چگونه است اما گويا زحمت او بيش از رحمت اوست. پس، کرم کن و او را از من باز پس گير.

خدا گفت: دور شو! بس است هر چه گفتي. برو با او بساز


باید به خود اعتماد داشت شکارچی از آشیانه عقاب جوجه عقابی را گرفته و به خانه خود آورد ه و در مرغدانی جوجه عقاب را می پروراند. کم کم این جوجه برزگ شده و شکارچی می خواست او را چون عقاب شکاری بپروراند .

اما چون جوجه عقاب هرروز با مرغان زندگی می کرد اصلا میلی به پرواز نداشت . عاقبت ،شکارچی به ناچار جوجه را به قله کوه همراه آورد و ناگهان او را پرتاب کرد . عقاب بیچاره مانند قطعه ای سنگ به پائین سقوط کرد اما و از بیم و هراس مرگ نهایتا به پرواز در آمد .

اطمینان و جسارت انسان معمولا درموقع جنگیدن برای مرگ یا پیروزی و درزمان گریز از خطر و مهلکه شکل می گیرد . آموزش خانوادگی شیر و بزکوهی هرروز صبح هنگامیکه خورشید از شرق طلوع میکند ، در دشت پهناور افریقا جانواران شروع به دویدن میکنند .

در این موقع شیر به بچه خود میگوید که تو باید تندتر و تندتر بدوی . اگر نتوانی از بز کوهی که آرامتر از دیگر حیوانات است بدوی ، از گرسنگی خواهی مرد. درسوی دیگر ،بزکوهی هم به بچه خود چنین می اموزد:تو باید تند تر بدوی .

اگر نتوانی از شیر که سریعتر از همه می دود ،جلوتر بدوی ،شکار خواهی شد . " هنگامیکه شما از موفقیت خود راضی و خوشنود و قانع باشید ،باید بدانید که گرچه شما سریع می دوید ولی دیگران تند تر ازشما میدوند.


پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفات . به علت بی توجهی یک کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاده بود . مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند. ولی پیرمرد بیدرنگ کفش دیگرش را هم بیرون انداخت.همه تعجب کردند .

پیرمرد گفت که یک کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چه قدر خوشحال خواهد شد." ادم معقول همواره می تواند از سختی ها شادمانی بیافریند و با آنچه از دست داده است فرصت سازی کند .

امید



دخترک بر جلوآمدگی لبه پنجره تکیه زده و اشکریزان به بیرون پنجره نگاه می ک تا سگ مورد علاقه اش را دفن کنند. پدربزرگ متوجه این صحنه شده وبا شتاب او را به طرف دیگری هدایت نموده و پنجره را باز کرد و باغچه ای پراز گلهای رنگارنگ زیبا و علفهای سرسبز و خرم درجلو دخترک ظاهر شد .

دخترک با دیدن این منظره احساس شادی و آسودگی می کند. پدر بزرگ در حالی که موی دخترک را نوازش می کند ،می گوید :"دخترکم ،پنجره را درست بازنکردی." بخاطرداشته باشید:درکنار ناکامی و شکست دریچه دیگری قرار دارد و شاید شما از آن امید و نشاط را ببینید.

خوشبختی




این یک متن چینی خوشبختی بنام تانتاراتوتم هست
شاید شما به اون اعتقادی نداشته باشید ولی خوندنش بد نیست
1- به ادمها بیشتر از اون چیزی که انتظار دارند بده و با خشرویی انجام بده
2- با یک نفر ازدواج کن که تو با اون از خودت با لذت صحبت کنی وقتی پیر شدی این خصوصیت از همه چیز با مهمتر هست
3- هرچیزی را باور نکن با تمام پشتکار زحمت بکش و هر اندازه که لازم است بخواب
4- وقتی به کسی می گویی دوستت دارم منظورت همان باشد
5-وقتی می گویی متاسفم تو چشمهای اون نگاه کن
6- حداقل 6 ماه قبل از اینکه ازدواج کنی نامزد باش
7-به عشق از نگاه اول معتقد باش
8-هرگز به ارزوی دیگران نخند کسانی که ارزو ندارند چیز زیادی ندارند
9-عمیق و با گرمی عاشق باش ممکن هست قلبت بشکند ولی این تنها راه زندگی کامل هست
10-در هنگام سوء تفاهم منصفانه مجادله کن و لطفا توهین نکن
11- افراد را از روی خانواده انها نسنج
12-اهسته صحبت کن ولی سریع فکر کن
13-وقتی کسی از تو سوالی پرسید که تو جواب نمی خواهی بدهی اول تبسم کن و بعد بپرس چرا می خواهی این را بدانی
14- در نظر داشته باش عشق بزرگ و موفقیت بزرگ به همراه ریسک بزرگ هست
15- وقتی کسی را عطسه کردن می شنوی بگو سلامت باشی
16-وقتی از کسی شکست خوردی از ان شکست در یاد بگیر
17-سه چیز مهم یادت نره احترام و عزت به خودت احترام به دیگران مسو لیت در برابر تمام اعمالت
18-هرگز اجازه نده یک دعوای کوچک یک دوستی بزرگ را خطشه دار کند
19-وقتی متوجه یک اشتباهت شدی اون رو فورا درست کن
20- وقتی گوشی تلفن را بر می داری لبخند بزن شخص پشت خط از صدایت متوجه می شود
21- زمانی هم با خودت بسر ببر

]چه کسی به خارپشت خیانت کرد




چه کسی به خار پشت خیانت کرد
روزي از روزها در جنگلي سرسبز روباهي درصدد شكار يك خارپشت بود ؛ اما از خارهای اين حيوان می ترasسید و نمي توانست به خار پشت نزدیک شود . خارپشت با کلاغ نيز دوستي داشت و کلاغ هم به زره سخت خار پشت غبطه می خورد .

روزی کلاغ در صحبت با خار پشت به وی گفت : زره تو بسیار خوب است و حتی روباه هم نمي تواند تو را صيد كند . خار پشت با شنيدن تمجید کلاغ گفت : اين زره نيز نقطه ضعفي دارد . هنگامی که بدنم را جمع می کنم ، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود . اگر این سوراخ آسيب ببيند ، تمام بدن من شروع به خارش خواهد كرد و قدرت دفاعي من كم خواهد شد . کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب كرد و در انديشه نقطه ضعف حيوان بود .

خار پشت سپس به کلاغ گفت : این راز را فقط به تو گفتم . باید آن را حفظ كني ! زيرا اگر روباه اين راز را بداند ، من را شكار خواهد كرد . کلاغ سوگند خورد و گفت : راحت باش . تو دوست من هستی . چطور می توانم به تو خیانت کنم ؟

چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد . زماني که روباه می خواست کلاغ را بخورد ، کلاغ به ياد خار پشت افتاد و به روباه گفت : برادر عزیزم ، شنیده ام که تو می خواهي مزه گوشت خار پشت را بچشی . اگر من را آزاد کنی ، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری . روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد . سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن اين راز خارپشت بينوا را شكار كند .

هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت ، خار پشت با ناامیدی گفت : کلاغ ، تو گفته بود که راز من را حفظ مي كني ؛ پس چرا به من خیانت کردی ؟

آري دوستان زماني كه ابتدا كه اين داستان را مي خواندم از خيانت كلاغ به خشم آمدم اما با كمي تامل متوجه شدم كه خارپشت با افشاي راز خود در واقع به خودش خيانت كرد . اين تجربه اي براي همه انسان هاست كه بدانند رازي كه براي ديگري افشا شد روزي براي همه فاش خواهد شد . در حقيقت اين انسان ها هستند كه بايد رازدار بوده و راز خود را نگهدارند تا كسي از آنها مطلع نشده و آنها را در معرض خطر و آسيب رساني قرار ندهد. اين گونه اتفاقات در زندگي بسياري از ما رخ داده است و اين تجربيات همچون چراغي براي روشن كردن مسيرهاي آينده است .



روزی از روزها پسری با خواهر کوچک خود زندگی می کرد و نسبت به این نیز علاقه بسیار داشت . خواهر وی مبتلا به بیماری بود که بشدت به اهدای خون نیاز داشت . از آنجا که قیمت خون دربیمارستان بسیار گران بود ، پسر توانایی پرداخت آن را نداشت . اما به دلیل تشابه گروه خونی باخواهرش، با دادن خون به وی موافقت کرد و کار خونگیری انجام شد.

پس از مدتی پسر از پزشک معالج سئوال عجیبی کرد مبنی بر اینکه عمر وی چه زمانی به پایان خواهد رسید . در واقع این پسر جوان به رغم آنکه خود به خون نیاز داشت با این کار جانش را به خطر انداخت و خون مورد نیاز بدنش را به خواهرش اعطا کرد . با این حال دکتر در پاسخ او گفت نگرانی وجود ندارد و دادن خون عمر انسان را کاهش نمی دهد . پسر در حالی که برق شادی در چشمانش می درخشید پرسید : دکتر ، شما فکر می کنید که چند سال می توانم زندگی کنم ؟ دکتر جواب داد : صد سال . تو بسیار سالمی. پسر از خوشحالی شروع به دست زدن کرد و بعد با جدیدت گفت : آن زمان نیمی از خون خود را به خواهر می دهم تا هر دوی ما بتوانیم 50 سال زندگی کنیم
همه حاضران از سادگی و صداقت این پسر به حیرت آمدند