۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

Photo

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via KidsKidsKids on 6/25/10




 
 

Things you can do from here:

 
 

چیز هم نیستم

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

by عليرضا روشن on 3/25/10

مسواکت را برداشتی
حوله و لباس هایت را
همه را برداشتی
به جز من
چمدانت را بستی
دستگیره در را مشت کردی
و پرسیدی
چیزی جا نگذاشته ام؟
چرا
غم رفتنت را جا گذاشته ای
و مرا

 
 

Things you can do from here:

 
 

واریس دیری : چگونه مرا ختنه کردند؟

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 


«واریس دیری» متولد افریقاست .
نماینده سازمان ملل برای مقابله با ختنه دختران :
ختنه ام کردند
و من هرگز فراموش
نمی کنم
۶ هزار دختربچه هر روز ختنه می‌شوند
«واریس دیری» شاید زیباترین و درعین حال غمگین ترین دیپلمات مستقر در سازمان ملل در نیویورک باشد .

از صحراهای سومالی آمده است. کتاب خاطراتی دارد به نام «گل صحرا» . دراین کتاب فاجعه‌ای را شرح می‌دهد که قربانیان آن دختران کم سن و سال  اند. آنها که در این سن و سال ختنه می‌شوند، چند سال بعد به خانه بختی که برای آنها جز شوربختی نیست فرستاده می‌شوند .
۵ ساله بود که ختنه اش کردند و ۱۳ ساله بود که مرد ۶۰ ساله‌ای خواستگارش شد. تن به این ازدواج نداد و از خانه گریخت. نمی  خواست هم سرنوشت خواهرش شود. ختنه او را به چشم دیده بود و خود قربانی این توحش و سلاخی بود .
«واریس دیری» بعدها خود را به لندن رساند و مدل شد. دراین حرفه موفق بود، اما شهرت امروزی او نه به دلیل مدل بودن، بلکه به دلیل سمتی است که در سازمان ملل متحد دارد. او سفیر سازمان ملل برای مبارزه با ختنه زنان در سراسر جهان است. جنایتی که طبق آمار منتشره سازمان ملل، هر روزه روی ۶۰۰۰ دختر بچه عرب و افریقایی و برخی کشورهای آسیائی دیگر انجام می‌شود .
کتاب خاطرات او را با نام «گل صحرا» شهلا فیلسوفی و خورشید نجفی ترجمه کرده اند و نشر چشمه در تهران، درپاییز ۱۳۸۳ آن را منتشر ساخته است .
بخشی از خاطرات «واریس دیری» :
«…آن شب، هیجان زده بیدار ماندم. ناگهان مادرم را دیدم که بالای سرم ایستاده است.هوا هنوز تاریک بود، قبل از سحر، زمانیکه تاریکی کم کم جای خود را به روشنایی می داد و سیاهی آسمان به خاکستری می‌گرایید. او با اشاره به من فهماند که ساکت باشم و دستش را بگیرم. من پتوی کوچکم را پس زدم و خواب آلود، تلو خوران، به دنبال او راه افتادم. حالا می‌دانم چرا دختران را صبح زود با خود می‌برند .
می‌خواستند قبل از آنکه کسی بیدار شود، آنها را ببرند تا صدای فریادشان شنیده نشود. در آن لحظه، هر چند گیج بودم و به سادگی آنچه می‌گفتند انجام می دادم.
ما از محلی که زندگی می‌کردیم دور شدیم و به سمت دشت رفتیم. مادرم گفت: «اینجا منتظر می‌مانیم»، و ما بر روی زمین سرد به انتظار نشستیم. آسمان کم کم روشن می‌شد؛ به سختی اشیاء را می شد تشخیص داد. خیلی زود صدای لخ و لخ صندل‌های زن کولی را شنیدم. مادرم نامش را صدا کرد و گفت:«خودت هستی؟»
« بله اینجایم»
هنوز هیچ چیز نمی دیدم، فقط صدایش را شنیدم. بدون اینکه نزدیک شدنش را بینم، ناگهان او را در کنار خود حس کردم. او به سنگ صاف و بزرگی اشاره کرد و گفت:«آنجا بنشین».

نگفت چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. نگفت بسیار دردناک است، فقط گفت: تو باید دختر شجاعی باشی. کارش را مثل یک جلاد شروع کرد.
مادرم پشت سرم نشست و سرم را به سینه  اش چسباند. پاهایش را دور بدن من احاطه کرد. ریشه درختی را که در دست داشت بین دندانهای من گذاشت .
گفت:«گازبزن».
از ترس خشک شده بودم…
من به میان پاهایم خیره شدم و دیدم زن کولی -شبیه بقیه پیرزنان سومالیایی بود- با یک روسری رنگی که دور سرش پیچیده بود، همراه با یک پیراهن سبک پنبه ای- با این تفاوت که هیچ لبخندی بر لب نداشت. نگاهش ماننده نگاه مرده‌ای بود که هنوز چشمهایش را نبسته باشند .
دستهایش داخل کیف دستی اش که از جنس گلیم‌هائی بود که روی آن می‌خوابیدیم در جستجو بود. چشمانم روی کیف دستی میخکوب شده بود. می‌خواستم بدانم با چه چیزی می‌خواهد مرا ببُرد. یک چاقوی بزرگ را تجسم می‌کردم، ولی او از داخل آن کیف، یک کیف کوچک نخی بیرون آورد. با انگشتان بلندش داخل آن را گشت و بالاخره یک تیغ ریش تراشی شکسته بیرون کشید. به سرعت تیغ را از این رو به آن رو چرخاند و امتحان کرد. خورشید به سختی بالا آمده بود. نور به اندازه‌ای بود که رنگها را ببینم ولی نه با جزئیات. خون خشک شده‌ای را روی لبه دندانه دار تیغ دیدم. روی تیغ تف کرد و با لباسش آن را پاک کرد. همچنان که آن را به لباسش می‌سابید، دنیای من ناگهان تاریک شد. مادرم دستمالی را روی چشمانم انداخت .
چیزی که بعد از آن حس کردم بریده شدن گوشتم، آلت تناسلیم، بود. صدای گنگ جلو و عقب رفتن اره وار را بر روی پوستم می‌شنیدم
وقتی به گذشته فکر می کنم، نمی توانم باور کنم که چنین اتفاقی برایم افتاده است. همیشه فکر می‌کنم درباره کس دیگری سخن می‌گویم. نمی دانم چگونه احساسم را بیان کنم تا بتوانید آن را روی بدن خود حس کنید. مثل این بود که کسی گوشت ران شما را برش بدهد یا بازویتان را قطع کند. با این تفاوت که این قسمت حساس ترین بخش بدن است .
من حتی کوچکتری حرکتی نکردم، زیرا «امان» [ خواهرم] را به یاد داشتم و می‌دانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. فکر می‌کردم اگرتکان بخورم درد بیشتر می‌شود. فقط پاهایم بدون اراده شروع به لرزیدن کرد. از حال رفتم…
وقتی بیدار شدم گمان می‌کردم تمام شده است، ولی بدتر از زمان شروع بود. چشم بندم کنار رفته بود و من زن جلاد را دیدم که یک مقداری خار درخت اقاقیا را کپه کرده بود. او از آنها برای ایجاد سوراخهایی در پوستم استفاده کرد. سپس نخ سفید محکمی از سوراخها رد کرد تا مرا بدوزد. پاهایم کاملا‌ بی‌حس شده بود، ولی درد بین آنها آنچنان شدید بود که آرزو می‌کردم بمیرم. مادرم مرا در بازوانش گرفته بود- برای آنکه آرام بگیرم به او تماشا می‌کردم…
چشمانم را باز کردم. آن زن رفته بود. مرا حرکت داده بودند و بر روی زمین نزدیک صخره خوابانده بودند. پاهایم از مچ تا ران با نوارهایی از پارچه به هم بسته شده بود، به طوریکه نمی توانستم حرکت کنم. من اطراف را به دنبال مادرم نگاه کردم، ولی او رفته بود. سنگی را نگاه کردم که مرا روی آن خوابانده بودند. از خون من خیس بود. مثل اینکه مرغی را در آنجا سر بریده باشند. تکه‌هایی از گوشت تنم، آلت تناسلیم، آنجا افتاده بود، دست نخورده، زیر آفتاب در حال خشک شدن بود .
دراز کشیدم، به خورشید که حالا دیگر بالای سرم ایستاده بود نگاه کردم. هیچ سایه‌ای اطراف من نبود و موجی از گرما به صورتم سیلی میزد. تا اینکه مادرم همراه با خواهرم برگشت. مرا به سایه یک بوته کشاندند. این یک سنت بود. یک سر پناه کوچک زیر یک درخت آماده کرده بودند، جایی که من تا زمان بهبودی استراحت کنم. چند هفته، تنهای تنها، تا کاملا خوب شوم.
فکر کردم عذاب تمام شده، اما هر بار که خواستم ادرار کنم درد شروع می‌شد. حالا می‌فهمیدم چرا مادرم می‌گفت زیاد آب و شیر ننوش. مادرم اخطار کرده بود که راه نروم. بنابراین نمی توانستم طنابهایم را باز کنم. چون اگر زخم‌ها از هم باز می‌شد، کار دوخت و دوز باید دوباره انجام می‌گرفت .
اولین قطره ادراری که از من خارج شد، انگار اسید پوستم را می‌خورد. وقتی زن کولی مرا دوخت، فقط سوراخی به اندازه سر چوب کبریت برای ادرار و خون- در زمان پریدی- باز گذاشته بود. این استراتژی خردمندانه، تضمینی بود برای اینکه تا قبل از ازدواج هیچ رابطه جنسی نداشته باشم و شوهرم مطمئن باشد یک باکره تحویل گرفته است .
هر هفته مادرم معاینه ام می‌کرد تا ببیند کاملا بهبود یافته ام. وقتی بندهایم را از پاهایم گشودم، توانستم برای اولین بار به خود نگاهی بیندازم. یک تکه پوست کاملا هموار کشف کردم که فقط یک جای زخم در وسط آن بود. مانند یک زیپ، که آن زیپ کاملا بسته شده بود. آلت تناسلیم مثل یک دیوار آجری مهر و موم شده بود تا هیچ مردی توانایی دخول تا شب عروسیم را نداشته باشد…زمانی که شوهرم با یک چاقو یا فشار، آن را از هم می‌درید



 
 

Things you can do from here:

 
 

فوتوبلاگ‌های ایرانی

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via حضرت والا مامبو جامبو by حضرت والا مامبو جامبو on 6/29/10

فوتوبلاگ [PhotoBlog] ، شاید نقطه مقابل وبلاگ باشد و شاید همزاد آن ولی هر چه هست پایبند به نظریه یک

عکس هزاران حرف دارد در قیاس با کلمات.همین گونه است بی‌شک ، ایرانی‌ها همانطور که در زمینه وبلاگ‌نویسی

دستی بر آتش دارند در نشر عکس‌های خود در قالب بلاگ نیز تبحری دارند بی بدیل.این پست بهانه‌ایست برای معرفی

چندین فوتوبلاگ ایرانی که البته در مکان قرار گیری در لیست کذایی ما هیچ قانونی رعایت نشده و کیفیت و کمیت

فوتوبلاگ‌ها مربوط به صاحبان محترم و عزیزشان.اگر شما هم فوتوبلاگ ایرانی در خوری می‌شناسید معرفی کنید

بلکه این لیست را کامل کنیم.

زیرسیگاری

۱ – فوتوبلاگ زیرسیگاری

از سال ۱۳۸۷ تصاویر مختلفی در این فوتوبلاگ وجود دارد که کارهای از آقای رضا محسنی است.عکس‌های زیبا و

فوق‌العاده از خوزستان و دیگر سوژه‌ها.آرشیو آنرا از دست ندهید.

سما پیکس

۲ – فوتوبلاگ سماپیکس

شامل آرشیوی از سال ۱۳۸۶ تا به الان ، این فوتوبلاگ متعلق به آقای سید مصطفی آهنگرها هست.از پایین این فوتوبلاگ

می‌توانید به آرشیو بلاگ دسترسی پیدا کنید.

رقص خون

۳ – فوتوبلاگ من و عکس

تصویر بالا رقص خود نام دارد منتخب چهارمین جشنواره عکس رشد سال ۱۳۸۶. این فوتوبلاگ

در اصل سایت اختصاصی آقای سید مجتبی خاتمی است. در منوهای این سایت عکسخانه را از دست ندهید.

احسان دهقانی

۴ – فوتوبلاگ احسان دهقانی

تصاویری از خلیج فارس و بوشهر البته در این فوتوبلاگ تا به این لحظه عکس‌های زیادی وجود ندارد ولی دیدن

همین عکس‌ها هم خالی از لطف نیست.

اصفهان

۵ – فوتوبلاگ روح‌ اله قیصری‌نیا

البته این فوتوبلاگ دیری گذشته که بروز نشده ولی همین مقدار عکس‌هایش خصوصآ عکس‌های روستای ابیانه

جالب توجه و زیبا است.

دانشگاه صنعت نفت آبادان

۶ – فوتوبلاگ هادی آبیار

فوتوبلاگی متعلق به آقای هادی آبیار که تصاویر مختلفی از شهرهای جنوبی کشور در آن وجود دارد.

گت میر

۷ – وب‌سایت ناصر میزبانی

آقای ناصر میزبانی عکاس حرفه‌ای آثار تاریخی ایران است که در وب‌سایت خود تصاویر مختلفی از بناهای

تاریخی سرتاسر ایران قرار داده است.

رقص سماع

۸ – وب‌سایت منصور نصیری

در وب‌سایت آقای منصور نصیری تصاویری از افغانستان تا ترکیه تا مردم کوچه و بازار ایران خواهید دید.

تصویر

۹ - فوتوبلاگ مهسا جهانگیر

آرشیو‌های این وبلاگ رو حتمآ نگاه کنید عکس‌های فوق‌العاده زیبایی رو اونجا می‌تونید پیدا کنید.

نانوا

۱۰ – فوتوبلاگ کوشان جزایری

آیا باید ذکر کنم آرشیو این فوتوبلاگ را نگاه کنید ؟

حلزون

۱۱ – فوتوبلاگ نگاتیو

فوتوبلاگی فوق‌العاده متعلق به آقای سعید استادیان.از این قسمت تمام تصاویر را نگاه کنید و لذت ببرید.

پیوست: وبلاگ‌های معرفی شده صرفآ فوتوبلاگ نبودند و در بعضی موارد وب‌سایت رسمی یک عکاس

قلمداد می‌شدند.تمام عکس‌های موجود در فوتوبلاگ‌ها مورد نظر من نیست و شما در این پست صرفآ یک لیست

از فوتوبلاگ‌ها را مشاهده کردید.اگر فوتوبلاگ دیگری را می‌شناسید معرفی کنید ؟


 
 

Things you can do from here:

 
 

باور

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

by Mehdi on 6/27/10

از توانایی‌های شگفت انگیز انسان به خود قبولاندن چیزی است که وجود ندارد و از آن شگفت انگیزتر کشته شدن در راه آن است

 
 

Things you can do from here:

 
 

شصت منبع الهام برای عکاسی -قسمت اول

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via یادنگار by کوشان جزایری on 4/25/08

آیا پیدا کردن ایده براتون سخت شده ؟ باتری های خلاقیتتون خالی خالیه ؟

1- با فوتوشاپ وقت بگذرونید
امروزه عکاسی مقدار زیادیش بعد از اینکه شاتر زدید اتفاق میافته ..
.احتمالآ اندازه یک تن چیز هست که راجع به فوتوشاپ ندونید
. چیزی جدید یاد بگیرید و ببینید که به چه درد عکاسیتون میخوره

2-دستورالعمل رو بخونید
فقط فوتوشاپ نیست که همه کارهایی که نیمدونید رو میکنه .
دوربین شما احتمالآ بیشتر از اون جیزی که خودتون میدونید تنظیمات و عملکرد داره
شما ممکنه ایده های جدیدی هنگام خواندن دستور عمل به ذهنتون بیاد

3-فیلم نگاه کنید
فیلم ها هم تصویر بردار دارن .
چیزی نیست که شما از نگاه کردن به فیلم های قدیمی سرگئی لیونه در مورد عکاسی طبیعت
یاد نگیرید.

4-روزنامه بخونید
یا میتونید کمی بیشتر خردمند باشید و روزنامه ای بخونید. هفته نامه ها بهترین عکس ها رو میگذارن
اما کار کارکنان عکاس میتونه سرمشق بزرگی برای خلق آثار برجسته برای عکاسهای آماتور باشن
(البته توی این مجله های زرد چیز خاصی پیدا نمیشه کرد بهتره از همون مجله های عکاسی و یا سایت های گوناگونی که وجود داره استفاده کنید )

5-به یه سمساری سر بزنید
اشیاء عجیب معنیش حجم ها و سایه های عجیب غریبه و پتانسیل بالا برای خلق ترکیب بندی های
بی نظیر و لازم هم نیست چیزی بخرید.
( اینجا نویسنده طنز گزنده ای به کار برده بهتره که شما یک چیزی از اون مغازه بخرید)

6-از یک میوه فروشی خرید کنید ( البته این جا نویسنده گفته مغازه ی یک کشاورز که من فکر نمیکنم بتونید پیدا کنید )
شما هیچ وقت نمیدونید توی یک سمساری ممکنه چی پیدا کنید اما توی یک میوه فروشی شما میدونید که
میتونید کره هایی جالب . رنگهایی عالی و مردم رو ببنید

7-عکاسی مستند عروسی هم بکنید
ممکنه این چیزی نباشه که طرف کار شما از شما انتظار داره اما عکسهایی که در سایت
انجمن عکاسان مستند عروسی هست ممکنه باعث بشه که کاملآ طور دیگه ای به عروس و داماد نگاه کنید
به جای فیگور گرفتن و سه پایه . شما قاطی شلوغی میشید و صحنه های مستند میگیرید
این یه مهارت تازست و میتونه به عکاسی از عروسی شما به کل یک روح تازه بده

8-بزن به آب
حتمآ نباید غواص باشید تا عکس زیر آب بگیرید شما فقط به یک کیت ضد آب و دسترسی به دریا نیاز دارید
یه استخر یا حتی یه برکه وقتی که خیس شدید یادتون باشه پایین و بالا رو خوب نگاه کنید.
بعضی از الهام بخش ترین عکسها میتونن از جایی گرفته بشن که نور به سطح میتابه
(البته توی ایران کیت ضد آب فکر نمیکنم کسی پیدا کنه ولی پیشنهاد میکنم
از دوربین های یک بار مصرف اتومایتیکی استفاده کنید که ضد آب نیز هستن قیمت مناسبی هم دارند)

9-بزن تو کوچه
یه دلیل خوب هست که چرا عکاسی از خیابان انقدر همگانیه . چیزهای خوب زیادی هست که میشه ازشون عکس گرفت.
اگر تا حالا از خیابان و جمعیت عکس نگرفتید حتمآ امتحان کنید
و اگر هم گرفتید ...یه راه جدید پیدا کنید

10-به یک تظاهرات برید
تظاهرات ها پر هستن از پرچم - اعلامیه - پلاکارد و جمعیت
ممکنه عکسی از یک آدم گم شده تو جمعیت بگیرید
یا اینکه یک حس جمعی رو ثبت کنی
تنها هدف رفتنتون به تظاهرت عکاسیست

11-به یک مسابقه ورزشی برید
حرفه ای ها ساده ترین ها رو در دسترس دارن با جا گیری آماده و تکمیل و لنزهایی بلند تر از دست.
اما شما هنوز هم میتونید یه چیز جدید رو توی یک عصر جمعه توی پارک امتحان کنید

12-به باغ وحش برید
این کار ممکنه به هیجان انگیزی یه سفر به کنیا نباشه اما باغ وحش
سورژه های نوع خودشو داره که نمیتونید هر جایی پیدا کنید
لازم نیست پاهاتون رو بین میله ها فشار بدید . از بهت کودکان هنگام دیدن میمون ها عکس گرفتن
نیز میتونه عکسهای جالبی بوجود بیاره

13-یه شات سریع از یه ماشین بگیرید
عکاس:نیوشا تهرانی
(البته عنوان ماشین مسابقه هست ولی خب توی ایران همه ی ماشین ها ماشین مسابقه هستن دیگه)!!

جاده این شانس رو بهتون میده که از یه تکنیک جدید استفاده کنید : سرعت.
ماشین های سریع و سرعت شاتر های سریعتر میتونن عکسهای الهام بخشی باشن.


14-به نمایشگاه برید
درواقع هر شهری احتمالآ حداقل یک نمایشگاه عکاسی در حال برگزاری داره
یه نگاه بندازید ببینید عکاسهای برتر برای نمایشگاه چی آماده کردن

15-توی گوگل بگردید
شما لازم نیست که خونتون رو ترک کنید تا عکسهای الهام بخش پیدا کنید.
کلمه های کلیدی توی قسمت عکسهای گوگل جستجو کنید.
تحسین کنید عکسهای خوبی که به شما راهحل بهتر کردن عکسهای معمولیتون رو نشان میده.

16-عضو گروه های فلیکر شوید
عکسهایی که توی گروه های فلیکر هست خیلی خوب میتونه نشون بده آدمهای دیگر چطور سر یک موضوع کار میکنن
بحث ها نیز جای خوبی هستن برای اینکه نشون بده چطور کار کرده اند
و احتمالآ عکس العمل هایی که به عکس شما نشون داده میشه به شما فرصت این رو میده که راجع بهش فکر کنید.

17-بشینید کنار و نگاه کنید
برای عکاسان بچه ها بطور خاص . میتونه این وسوسه وجود داشته باشه که فقط برن و عکس بگیرن
هرچند . گاهی نشستن یا از عقب تر به سورژه نگاه کردن میتونه به طور کل یک سمت و سوی جدید رو نشون بده .
این راجع به عکاسی پرتره . عروسی . حیوانات و در واقع هر عکاسی ای صدق میکنه.

18- با نقشه ی فلیکر توی دنیا بچرخید
نقشه فلیکر ممکنه کمی کند تر از نقشه گوگل باشه ولی در عوض همراه عکسهای فلیکر است
یک قسمت از جهان رو با منظره جذاب پیدا کنید و ببینید عکاس ها چه کاری کردند.

19-زاویتون رو عوض کنید
بیشتر مردم هنگام عکاسی از یک شی فقط با قرار دادنش جلوی لنز عکس میگیرن.وقتی که دیوید رابینگر
روی زمین دراز کشید که از چتر باز های جلوی دیوار غربی اورشلیم هنگام جنگ اسرائیل در روز ششم جنگ عکس بگیره او یک تصویر اسطوره ای آفرید . شما چی میتونید بوجود بیارید ؟

20-ساعت عکاسیتون رو عوض کنید
هر هفته در یک ساعت روز عکس میگیرید ؟ عادتون رو عوض کنید
ببینید نور صبح ظهر و غروب برای ایده هاتون چه فایده ای داره
و این فقط نور نیست که تغیر رو انجام میده .کار روتین رو نکردن میتونه
برای بدست آوردن یه دید جدید و یه عادت عکاسی نو خیلی موثر باشه

21- در سایت های فروش عکس بگردید
شما حتمآ نباید یک خریدار باشید تا عکسهای برای فروش سایت ها رو ببینید.شما میتونید یه
عکاس حرفه ای هم باشید که دنبال ایدست...مخصوصآ ایده هایی برای عکاسی تجاری .
جستجو هم سادست نگاه کردن به عکسهای پرفروش میتونه
این اگاهی رو بهتون بده که بازار چی رو میپسنده و جستجوی یک موضوع نشان میده که عکاسهای
دیگه با فرصت هاشون چکار میکنن.

22-یک وبلاگ درست کنید
دارِن رووز در سایت مدرسه عکاسی دیجیتال توضیح میده که فقط نوشتن راجع به عکاسی چقدر در بهتر عکس گرفتن کمکش کرده.مهم نیست اگر کسی نخونتش
فقط قرار دادن فکرتون روی صفحه میتونه فکرای جدیدی بهتون بده.

23- وبلاگ ها رو بخونید
بدون شک خواندن یک وبلاگ عکاسی حتی بیشتر از نوشتن میتونه الهام بخش باشه
نه تنها میتونید بفهمید که چطوری یک عکس بوجود اومده و ایده اش از کجا بود
بلکه میتونید بفهمید که چطوری یک عکس رو بفروشید ولی این رو بعد به دیگران هم میگید .مگر نه ؟

24-یک کتاب عکاسی بخرید
شما هرگز نمیتونید خیلی کتاب عکاسی داشته باشید و هر کدام هم که بگیرید
باید تعدادی ایده نو بهتون بده هرچند این راجع به هردوکتاب عکاسی و عکس گرفتن صدق میکنه
شما ممکنه که فکر کنید که راهنماهای عکاسی الهام بخشتر از یه مجموعه عکس ِ . راهنماهای عکاسی به شما تکنیک هایی برای تمرین میدن در حالی
که یک مجموعه عکس تکنیک های خوب استفاده شده رو میده. با اینحال اگر واقعآ تردید دارید خرید کنید

25-سری به کتاب فروشی بزنید
یا حتی میتونید خرج هم نکنید یه کپه کتاب رو بردارید و بشینید و نگاه کنید .در واقع حتمآ هم لازم نیست که کتاب های عکاسی رو بردارید
حتی جلد کتاب ها هم میتونن بهتون ایده هایی برای عکاسی خصوصآ عکاسی تجاری بدن.

26-از رج های مجله ها دوری کنید
اگر جلد کتاب ها میتونه بهتون ایده بده ...فقط فکر کنید که جلد مجله ها چیکار میتونه بکنه
جلد مجله ها طوری طراحی میشن که چشم رو جذب کنن و روی پیشخوان تک به نظر بیان.
اونها میتونن عکس بعدیتون رو یه عکس برجسته بکنن

27-در دنیای عکاسی دوست پیدا کنید
بعضی از عکاسان براشون تنهایی کار کردن راحت تره . بعضی هم دوست دارن توی یک گروه باشن.
هرکسی میتونه از عکس العمل ها و بحث ها و عادت های عکاسان دیگر سود ببره.

28-عضو یک سازمان عکاسی بشید
اگر حرفه ای هستید و عضو یک سازمان حرفه ای عکاسی نیستید بهتر بشید .نه تنها یک سازمان میتونه
راجع به بیمه و مجوز عکاسی کمکتون بکنه .بلکه اخبار مسابقات و بلکه شخصیت عکاسای
دیگه هم میتونه الهام بخش این باشه که بین دوست هاتون سری بلند کنید.

29-از خودتون عکس بگیرید
وقتی از بی سورژه ای لنگ موندید همیشه یادتون باشه که یک سورژه خوب هم پشت لنز هست . شجاع باشید
برای تنوع از خودتون عکس بگیرید

30-بازنگری کنید
شما احتمالآ یه کپه عکس قدیمی دارید که به ندرت بازنگریشون میکنید و حتی شامل عکسهایی که نمیتونید
راضی شید بهشون نگاه کنید .یه بار دیگه امتحان کنید عکسی که چند سال پیش خوب در نیامده میتونه
اینبار موفقیت آمیز باشه و حتی ایده های جدیدی هم بهتون بده



ترجمه شده توسط کوشان جزایری از سایت
http://blogs.photopreneur.com/60-sources-of-inspiration-for-photography
غلط های احتمالی را به ایمیل
kooshan.j@gmail.com

گزارش کنید

 
 

Things you can do from here:

 
 

Photo

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via frkncngz on 6/4/10




 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

خانه ی دوست کجاست ؟

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via بهار فردا by ... on 6/21/10

من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم پر دوست    
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند ارام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط ان داشتن
یک دل بی‌رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می‌کوبم
روی ان با قلم سبز بهار
می‌نویسم ای یار
خانه‌ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانه دوست کجاست؟   
 فریدون مشیری


خانه دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت،
کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است
و در ان عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت ابی است
می‌روی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌ارد،
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد
در صمیمت سیال فضا، خش خشی می‌شنوی:
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه‌ی نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست؟ .... سهراب سپهری

 
 

Things you can do from here:

 
 

up

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

 
 

Things you can do from here:

 
 

kathyhof:(via wildfrost)

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

 
 

Things you can do from here:

 
 

نغمه‌های ماشين‌تحرير*نخستين منزل عشق اين است كه بگذاريم آنان كه...

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via F A N O O S on 6/24/10



نغمه‌های ماشين‌تحرير
*
نخستين منزل عشق اين است كه بگذاريم آنان كه دوست‌شان داريم بی‌كم‌وكاست خودشان باشند؛ نه‌اين‌كه از هر سو بفشاريم‌شان تا در قالب مطلوب ما بگنجند. جز اين اگر باشد، ما تنها عاشق بازتابی از خودمان شده‌ايم كه در وجود آن‌ها يافته‌ايم. / توماس مِرتُن


 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

Fwd: خدمات جنسی در نیجریه




 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via کیبرد آزاد


by admin on 6/21/10

می‌گن ارائه خدمات جنسی از قدیمترین مشاغل دنیا است. همینطور می‌گن شایع‌ترین شغل دنیا هم هست و در هر کشور و ملتی پیدا می‌شه. خیلی چیزهای دیگه هم می‌گن. مثلا آدم‌هایی رو دیدم که فکر می‌کنن روسپی‌ها افراد مستقلی هستن که تصمیم می‌گیرن به خاطر لذت یا راحتی‌اش اینطوری زندگی کنن. این موضوع در مورد کشورهای فقیر به هیچ وجه صادق نیست.

روسپي‌گری کار سختی است. فقط به این تصور کنید که هر روز بیرون برین و منتظر باشین ببینین کارفرمای امروزتون چیه. به شکل مرموزی سر کار برین و ندونین کار امروزتون با این فرد جدید، دقیقا قراره چی باشه. نه بتونین از پلیس کمک بگیرن و نه بتونین دنبال حقوقی باشین که هر کارگر دیگه‌ای داره. بحث نمی‌کنم که آیا روسپیگری نوعی کارگری است یا نه بلکه حرفم اینه که وقتی کسی از این راه کسب درآمد می‌کنه، هیچ تضمینی نسبت به روزهاش، شغلش و مشتری‌هاش نداره.

مگر اینکه وارد یک باند بشین. روسپیگری هم مثل مواد مخدر باندهای خودش رو داره. باندهای کوچیک و بزرگی که سیستم رو کنترل می‌کنند، حمایتی که پلیس دریغ می‌کنه رو در اختیار شما می‌ذارن و «امنیت» شما رو فراهم می‌کنن. اما اتفاقا در کشورهای پیشرفته‌تری که روسپیگری رو آزاد کردن، این باندهای سازمان یافته هستن که ممنوع هستن. یعنی یک نفر حق داره از این راه کسب درآمد کنه اما کسی حق نداره از آوردن بقیه توی این راه و نگه‌داشتن و کنترل اونها کسب درآمد کنه.

حالا که بحث انحرافی است این رو هم اضافه کنم که در یک کشور درست و حسابی قرار نیست هر چیزی که بد است، ممنوع باشه. آدم‌ها در یک کشور آزاد حق انتخاب دارن و می‌تونن تا وقتی که به دیگران ضرر مستقیم نمی‌رسونن، راه خودشون رو انتخاب کنن، حتی اگر از نظر من و شما بد باشه.

اما نیجریه. نیجریه کشور فقیری است. درآمد متوسط هر فرد تقریبا ۲۰۰ دلار در ماه است و این یعنی اگر کسی حاضر بشه قیمت متوسط جهانی روسپگیری (بگیریم ۵۰ دلار) رو در دو سه ساعت کار به یک نفر بده، یعنی طرف درآمد متوسط یک هفته یک هموطنش رو دو سه ساعته کسب کرده. این قدم بزرگی است و سریع منجر می‌شه به رواج فحشا که نه نیازی به سواد درست و حسابی داره و نه نیازی به هیچ مهارت عمومی دیگه. در عین حال فحشا با اندازه شهرها هم مرتبط است. در یک روستای کوچیک روسپی‌گری نمی‌تونه رواج داشته باشه اما در یک لاگوس ۱۷ میلیونی بدون شک شدیدا رواج داره.

این رو اضافه کنید به فرهنگ عمومی کشورهای آفریقایی. البته این تیکه نظر خودمه و منبع درست و حسابی براش ندارم و وقت پیدا کردن هم ندارم الان. در کل به نظر می‌رسه آفریقایی ها حساسیتی که «دنیای نو / غرب» یا «دنیای قدیم / شرق» به مساله جنسی دارند رو ندارند. از اول هم در عکس‌ها آفریقایی‌ها را با لباس‌های کمتر می‌بینیم و مشخصا هم رفتاری گرم‌تر و راحت‌تر از ما دارند. حتی یادمه یک جایی خونده‌ام که پستان در آفریقا مفهوم جنسی کمتری داره تا در غرب. آخرین فاکتور: نیجریه‌‌ای‌ها بعضی از مشخه های فیزیکی تبلیغی هالیوود را هم دارند: بلند و کشیده. لاغر و در عین حال بدن فرم دار و خب رنگ پوست کاملا سیاه و موهای بافته شده آفریقایی هم می‌تواند آدم را از خیل زنان دیگه که دنبال یک کار با درآمد قابل قبول و بدون نیاز به هیچ مهارت در جهان، جدا کند.

همه موارد بالا می‌تواند منجر بشود به آمادگی شرایط فحشا در یک کشور. پلیس فاسد جلوی این کار غیرقانونی را نمی‌گیرد و هر دربان هتل و راننده تاکسی با گرفتن یک پانصد نایرایی (تقریبا سه دلار) حاضر است همکاری کند. خیلی از آدم‌ها نان خالی می‌خورند و خیلی‌ها فقط منتظر یک اتفاق کنار خیابان می‌نشینند و می‌ایستند. برای اکثر این آدم‌ها دو هزار نایرا (پانزده دلار) بیشتر از درآمد یک روز راننده ما است که در یک شرکت خارجی کار می‌کند و حاضرند برایش هر کاری بکنند. این تقریبا پایین‌ترین قیمتی است که یک خارجی ممکن است بدهد.

اما سیستم‌های نیمه نظام‌یافته هم هست. کافی است به هر کدام از «رستوران‌های سفیدپوست‌ها» بروید تا این را ببینید. اصلاح اول برای ما هم عجیب بود ولی ظاهرا در زبان‌های محلی لغت‌هایی برای «سفید پوست» وجود دارد که حتی خطاب به خودتان هم استفاده می‌شود. در این رستوران‌ها سیاه پوست هم می‌بینید، اتفاقا کم هم نه ولی سیاه‌پوست‌ها / نیجریه‌ای‌های پولدار. غذا کمی گران است (مثلا پرسی پانزده یا بیست دلار) ولی محیط تمیزتر است و «غربی» تر. آخر هفته قبل، راننده‌مان «لطف کرد» و برای شام ما را به یکی از این رستوران‌های Decent برد. مثل اکثر دیگر رستوران‌های «مرتب» توسط لبنانی‌ها اداره می‌شود و این روزها پر است از نمایشگرهای بزرگی که توی هر گوشه توشون می‌شه فوتبال رو دید. فصل بارون است و من وقتی در ماشین رو باز می‌کنم به شکل ناخودآگاه از شدت بارون دوباره می‌بندمش! دربون با چتر می‌یاد جلو و زیرچتر پیاده می‌شیم و زیر چتر می‌ریم تو. قبل از ورود به راهرو یک راهروی کوتاه است با صندلی انتظار و سه چهار دختر آنجا نشسته‌اند. ما می‌ریم پشت میز می‌شینیم و غذا سفارش می‌دیم و مردم رو نگاه می‌کنیم که فوتبال نگاه می‌کنن. کشفم اینه که دخترهای جلو در «کار» می‌کنند. در واقع کافیه آدم‌های پشت میزها نگاهشون کنن و با چشم یا دست اشاره کنن. طرف بلند می‌شه و می‌یاد کنار شما می‌ایسته و مثلا سیگار می‌گیره ازتون یا فندک یا در باره فوتبال بحث می‌کنه. دستتون رو می‌گیره تو دستش یا می‌ذاره رو پاش و اینجور کارها و اگر به توافق برسین احتمالا می‌شینه با شما مشروب سبک یا شام می‌خوره. این دخترها حداقل ۳۰ تا ۵۰ دلار درخواست می‌کنن و بدون شک سیستم سازمان‌یافته‌تر است و از نظر من نادرست چون احتمالا حجم زیادی از پول به مسوول جریان و صاحب رستوران می‌رسد و کل کار هم غیرقانونی است.

نمونه دیگر بار خودمان است. مجتمع ما یک بار اختصاصی دارد. در این مجتمع تقریبا ۱۰۰ خانه ویلایی و آپارتمانی هست و یک بار دارد به اسم «Boat Club». ورودی نگهبان دارد و «ورود زنان تنها ممنوع است.»!!!! چرا؟ چند روز قبل شام را رفتیم آنجا و کشف کردیم. اگر اجازه بدهند که دخترهای تنها تو بیایند، مردهای سفید پوست (که به شکل پیش فرض پولدار هستند) دیگر نمی‌توانند راحت و آرام باشند و هی باید بگویند «No thank you». در عوض شما می‌توانید قبل از ورود به یکی از دخترهایی که اطراف ورودی قدم می زند نزدیک شوید و از او بپرسد که می‌خواهد با شما شام بخورد یا نه.

به نظر من فحشا در اینجا نمی‌تواند برای گروه بزرگی از مردم یک شغل دائمی باشه. بازار کوچیکه و احتمالا رقابتی.به خاطر مردهای زیادی که اینجا هستن (شرکت های مخابراتی و نفتی) و زبان انگلیسی که زبان اصلی نیجریه است، مذاکرات راحته ولی عرضه و تقاضا کماکان به نفع مردان است. زن‌هایی مثل زن‌های پاراگراف بالا احتمالا در رقابت سختی هستن چون خارجی‌هایی که طولانی‌تر در نیجریه می‌مونن (و زیاد هم هستن) می‌دونن که احتمالا راه ارزان‌تری هم هست. اولین جای ارزان‌تر اطراف هتل‌های بزرگ است. خیابان. و دومین قدم برای کسی که طولانی می‌ماند، دوست دختر گرفتن یا دوست ثابت داشتن است. خیلی از مردهای سفید را در خرید هم با دوست دخترهایشان می‌بینید. در نیجریه هم مثل ایران، «خارج رفتن» یک آرزوی کم‌شناخته ولی همه‌گیر است. آدم‌ها دوست دارند بروند خارج، از جهنم خارج شوند، آزاد باشند، فقیر نباشند و … و در نتیجه پاسپورت «خارجی» به شکل خودکار برای شما «بهترین» دوست دخترها را پیدا می‌کند.

و بازهم جنایتکاری سازمان یافته یا «خارج رفتن‌های» ناآگاهانه. زن‌هایی که برای «کار» به خارج برده می‌شوند. اطلاعات دقیق ندارم ولی یکی از محلی‌ها می‌گوید که اروپا و کشورهای عربی هدف مهاجرت خواسته یا ناخواسته جنسی هستند. بعضی‌ها می‌روند با علم از اینکه فقط اولش دنبال فحشا خواهند رفت تا پول اولیه را فراهم کنند و بعد کاری دیگر را شروع می‌کنند. بعضی‌ها هم با قول کار و ازدواج به خارج برده می‌شوند و هر دو گروه تحت کنترل باندهای جنایتکار یا فقر، فقیرتر، پیرتر و خسته‌تر می‌شوند. شما وقتی فقیر باشید، بدترید و کمتر پول می‌گیرید و فقیرتر می‌شوید و این چرخه تا ابد ادامه پیدا می‌کند. چه در آفریقا باشید و چه در اورپا و چه در کشورهای عربی.

و فقر و ناآگاهی بیماری می‌آورد. ایدز شدیدا رایج است. می‌توانید کاندوم بخرید ولی هر بسته سه تایی کاندوم – مزین به لوگوی آگاهی از ایدز و توضیح اینکه پوشیدن این کاندوم فرقی با حالت طبیعی ندارد (نه دندانه، نه شوک) – تقریبا ده هزار تومان قیمت دارد (در آمد یک روز یک خانواده متوسط به بالا) و برای خریدن آن هم باید به یکی از سوپر مارکت‌ها یا داروخانه‌های معدود شهر بروید.

فحشا برای کسانی که آن را ندیده‌اند، برای جوان‌هایی که دنبال اولین سکسشان هستند و برای پیرمردها و تجاری که نمی‌دانند پولشان را چطور برای افسرده‌تر شدن در یک شهر غریب با یک آدم غریب صرف کنند وسوسه کننده است. شاید هم برای کسانی که دوست دارند با پولشان بر دیگران کنترل داشته باشند. اما به نظر من چیزی حوصله‌ سر بر تر، کثیف‌تر و بی‌معنی‌تر از فحشا وجود ندارد. سکس یک چیز عالی است اما فحشا سکس نیست، یک رابطه فیزیکی مبتنی بر پول و قدرت است بدون احساس آرامش که از مهمترین مشخصه‌های رابطه جنسی است. روسپیگری در بهترین حالت، تجربه‌ای است برای کسی که نمی‌تواند یک رابطه واقعی و درست داشته باشد. دقت کنید که منظورم از «رابطه واقعی و درست» الزاما ازدواج نیست. حتی می‌شود پنج ساعت با یک نفر واقعی و درست دوست بود و رابطه هم داشت. اما فحشا وارد کردن پول و قدرت و سلطه است و حذف کردن دوستی و احساس صمیمیت. یکی از لغت‌های قشنگ انگلیسی intimacy است: نزدیکی ژرف، رابطه خیلی نزدیک، دوستی گرم، رابطه جنسی، خلوت.


 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

تنهائي ما، بدون بابايي

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 


بعد از گذشت ۱۰ روز تيره و تار از اولين روز افتتاح اين وبلاگ براي اولين بار دارم مي نويسم.

درست روزي كه اين وبلاگ رو درست كردم و همسر مهربونم اولين پيغام رو براي ني ني نازمون گذاشت، تلخ ترين و وحشتناك ترين اتفاق زندگي من و ني ني رخ داد.

چهارشنبه ۱۹ خرداد ماه همسر خوب و مهربونم در اوج سلامتي و شادابي در عرض سه دقيقه در آغوشم پرپر شد.

باوركردنش نه تنها براي من بلكه براي تمام كساني كه مي شنوند باور نكردني است.

ني ني جونم، بابايي رفت و من و تورو تنها گذاشت. تنهاي تنها.

بابا بهرامت انقدر مهربون و دوست داشتني بود كه من هميشه فكر مي كردم خوشبحال ني ني ما كه همچين باباي مهربوني داره، اما روزگار موحبت الهي رو از من و ني ني نازم گرفت.

احساس مي كنم از درون تهي شدم. احساس مي كنم ديگه دليلي براي زندگي ندارم ولي وقتي به موجود كوچولويي كه درونم داره رشد مي كنه فكر مي كنم به تنها يادگار زنده اي كه از بهرام مي تونه برام باقي بمونه، با تمام سختي هايي كه پيش رو دارم تصميم مي گيرم كه زندگي كنم.

بابايي مهربون ازت مي خوام كه از دور مواظب من و ني ني نازمون باشي. مارو به حال خودمون رها نكن.

عاشقانه دوست داريم و عاشقانه مي پرستيمت. لحظه لحظه ها را با ياد تو زندگي مي كنيم. 


 
 

Things you can do from here:

 
 

یک فنجان قهوه

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via لویاتان by leviathan on 6/20/10

داستان کوتاه یک فنجان قهوه، A cup of Coffee، نوشته ی جو جوناس، Joe Jonas، ترجمه از لویاتان.

زندگی من هم مانند دیگر بچه های فامیل ما شروع شد، با مادری که خیلی فداکاری می کرد و آنقدر پدر گند زد تا بالاخره مادر ول کرد رفت. به همین دلیل در فامیل ما بچه ها بزرگ می شوند بدون آن که بدانند پدر چیست و به چه دردی می خورد و پدری در کار نیست که چیزی به آدم یاد بدهد.

در پی همین مسائل، من هم افتادم به راه الکل و مواد مخدر و هفت سال زندگی خیابانی داشتم و بالاخره بیست ساله بودم که به مرکز درمان و ترک افتادم. آنجا یک مربی داشتیم، یا مشاور، اسمش «بیل» بود. خیلی چیزها یادم داد. یکی از آنها، نعمتی بود به نام هدیه دادن.

آن شب و درست پیش از یک مراسم خاص و ویژه بود و من به شدت عصبی بودم. بیل پیشنهاد کرد که برویم بیرون و قدمی بزنیم. همان طور که راه می رفتیم و حرف می زدیم، بیل پیشنهاد کرد که برویم برای صرف قهوه. به بیل گفتم که آه در بساط ندارم اما وقتی پولی به دستم رسید، به او پس می دهم. ناگهان بیل از قدم زدن بازایستاد و در حالی که نگاه جدی به من می کرد اما با مهربانی گفت: به هیچ وجه. فراموشش کن.

در ادامه، به من تاکید کرده که به هیچ وجه به او بدهکار نیستم و او مرا به قهوه دعوت می کند چون توان پرداختش را دارد. بعد چیزی گفته که تا به امروز فراموشش نکرده ام: تو هم روزی می رسد که به کسی روبرو می شوی که نیاز به قهوه دارد و تو توان این را داری که برای آنها قهوه بخری. اگر می خواهی به من چیزی پس بدهی، آن زمان شاید این طور بتوانی.

حالا من در مرکز جوانان داوطلب کار می کنم. خیلی خیلی دورتر از زندگی ده سال پیشم. کار من هم خیلی راحت است: برای بچه ها قهوه میخرم. همان چیزی که بیل یادم داد.

165850_1186648791_medium

By: Randis Albion



 
 

Things you can do from here:

 
 

511

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 


یاد پدر افتادم که می‌گفت: "نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم‌ها که عقیده‌ات را می‌پرسند، نظرت را نمی‌خواهند. می‌خواهند با عقیده‌ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی‌فایده است."
چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم/ زویا پیرزاد

 
 
 
 

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

یک جای دنج

این روزه ها روز هایی که  دلم می خواد به سانسور پایان بدم ولی تنها راه سانسور کردن می بینم نوشتن متنی لابلای متنهای وام گرفته شده از دیگران اینطوری  شاید  بشه جایی دنجی پیدا کرد برای نشستن و استراحت کردن و کنار زدن نقابی که سالها برروی چهرهات زدی بقول مسعود تو خود خود کایزر لاتر هستی که همه ما رو سر کار گذاشتی 

در باب یک فیلم، یک شاهکار: «خشت و آینه»

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via خوابگرد on 6/15/10

دوست عزیزم محسن آزرم می‌خواهد به مناسبت چهلمین سالگرد نمایش شاهکار بی‌بدیل سینمای ایران، «خشت و آینه»، پرونده‌ای منتشر کند. در گپ و گفت با او یادم آمد سال گذشته در پرونده‌ای که مجله‌ی فیلم از ادبیاتی‌ها خواسته بود فیلم محبوب‌شان را معرفی کنند، مطلبی نوشته بودم درباره‌ی این فیلم محبوب همه‌ی عمرم. اگر حوصله دارید بخوانید. [متن کامل یادداشت]



دو نسل پیش از ما اگر می‌خواستند عاشق شوند، محبوب‌شان را در سینمای یک کشور پیدا می‌کردند‌؛ یا عاشق سینمای آمریکا می‌شدند یا ایتالیا یا فرانسه و یا شوروی و یا ... .
نسل پیش از ما مجنون یک سینماگر می‌شدند. لیلی‌شان را در چهره‌ی «آیزنشتاین»، «فورد»، «هیچکاک»، «وایلدر»،  «برگمان»، «آنتونیونی» و یا ... می‌دیدند. نسل ما شیفته‌ی فیلم‌ها می‌شدند؛ «آبی»، «پاریس‌تگزاس»، «پالپ فیکشن»  و یا ... .
نسل پس از ما دیوانه‌ی سکانس‌ها هستند، سکانس گفتگوی طولانی «آل پاچینو» با «رابرت دنیرو» در «مخمصه» یا خودکشی آن مرد الجزایری در فیلم «پنهان». احتمالا دو نسل بعد از ما مفتون پلان‌ها می‌شوند و شاید هم چشم‌مان به نسلی روشن شود که شیدای فریم‌ها هستند.

من اما همان طور که گفتم از نسل فیلم‌ها هستم. هر چند اگر بخواهم سینمای یک کشور را انتخاب کنم حتما آمریکا است، و اگر یک فیلمساز حتما «فلینی» و اگر یک فیلم حتما «پدرخوانده یک» و  ... . هنوز سکانسی نشده‌ام. پلانی و فریمی هم که ... .

در سینمای خودمان اگرچه به گمانم «داریوش مهرجویی» استاد بی‌بدیلی است اما یک فیلم پس از سال‌ها چنان تشعشه‌ای از خود می‌پراکند که چشم‌ها، اگر خوب ببینند، احتمالا سخت باشد برایشان درست دیدن دیگر همگنان.  فارغ از شخصیت همیشه جنجالی «ابراهیم گلستان»، «خشت و آینه» هنوز بعد از بیش از چهل سال می‌تواند شما را مبهوت کند. درباره‌ی فیلم با جاذبه و دافعه‌ی عظیمی که گلستان دارد حرف‌ها بسیار گفته شده.

خشت و آینه را هم مانند همه‌ی شاهکارها می‌توان از منظرهای مختلف دید که دیده‌اند. مثلا فیلم را با نمایش فقر و پلشتی آشکار در تا رو پود تصاویرش می‌توان یک بیانیه‌ی اجتماعی دید در برابر ادعاهای انقلاب سفید پهلوی دوم.

فیلم را می‌توان مثل هر اثر بالنده، پاسخی دید در برابر سوال اصلی جامعه‌ی پرورش یافته در آن که در مورد ایران، دویست سال است این سوال تقابل سنت و مدرنیته است. دیالوگ‌ها «مهری مهرنیا» در چهره‌ی زنی دیوانه در ابتدای فیلم در مورد خراب کردن باغ‌ها و هی دیوار کشیدن و هی دیوار کشیدن و هی ... نشانگر همین معناست. یا مثلا گلستان در سکانس‌ دادگاه این نهاد مدرن را در جامعه‌ی سنتی به گونه‌ای هراس‌انگیز تصویر کرده که ایرانیِ کوچک و حقیر شده، مدام از آن ترس دارد. ایرانی، پیش از این، عریضه و گفت و شنیدش را در میدان‌گاهی روستا می‌برد و به هر حال ریش‌سفیدان چیزک‌های به او می‌گفتند اما حالا تغییرات کَمّی (تبدیل شدن روستا به شهر) به یک تغییر کیفی مبدل شده ولی ساختار دادگاه همچنان شبیه میدان‌گاهی روستا است؛ شلوغ و بی در و پیدا. مشکل مردم مدرن شده است اما نهادها همچنان سنتی. در روستا که بچه‌ی گمشده وجود ندارد. فقط در ابرشهری مانند تهران است که چنین گم‌بودگی‌های پدید می‌آید. سکانس کلانتری با بازی تاثیرگذار «جمشید مشایخی» را هم می‌توان از زاویه دید.

خشت و آینه را از سویی می‌توان نقد فرهنگ قبیله‌گرایی ایرانی دانست. ایرانیِ بیگانه‌ستیز و غریب‌گریز. هراس‌ بیمارگون «زکریا هاشمی» از حرف و نگاه‌ مردم را از همین دیدگاه می‌توان تاویل کرد. فیلم نقد روشنفکری بیمار این سرزمین هم هست. مزخرف‌بافی‌های کاباره‌ای در تلاقی با چرت و پرت‌های تلویزیونی.

فیلم را همچنین می‌شود نمادین دید. به طور مثال بچه را می‌تواند نماد «ناجی» دید که آدمیان در بیشتر موارد چشم از آن فرو می‌بندند. بچه را می‌شود «موسی» دید که نیل آن را با خود آورده است و مردان فرعون‌وار آن را پس می‌زنند و زنان آسیه‌گونه آن را به خود می‌خوانند. حتی بچه را می‌توان بار امانت الهی دانست که باریتعالی در روز الست بر گرده‌ی انسان نهاد و خلاف متون مقدس، زنان در پی آنند و هزار نماد با ربط و بی‌ربط دیگر. این خاصیت شاهکار‌هاست که همه می‌توانند پیرایه‌ی خود را بر آن بندد.

به رغم همه‌ی چیزهایی که گفتم، سخن اصلی‌ام درباره‌ی خشت آینه این نکات نیست. نکته‌ی اصلی من «به روز» بودن هولناک این اثر است. نه در مقایسه سینمای خودمان (که سرنوشت سیاوش‌گونه‌ی آن را حتی میان فرهیختگان سینمای‌مان می‌دانیم) بلکه در مقایسه با سینمای جهان.

فیلم به میلادی در سال 1963 کلید می‌خورد و در 1965 به مدت دو هفته اکران می‌شود. به جرات می‌توانم بگویم تا امروز هیچ اثر سینمایی ما چنین فرزند زمانه‌ی خود نبوده است. و باز تاکید می‌کنم فرزند زمانه‌ی سینمای پیشروی جهان و نه ایران، که بسیار از آن جلوتر بوده است.

چیز زیادی به این معنا اضافه نمی‌کنم. فقط بی‌هیچ حرف اضافه‌ای سال ساخت چند شاهکار سینمای جهان را می‌آورم: هشت و نیم (1963)، آمارکورد (1973)، تریستانا (1970)، جذابیت پنهان بورژوازی (1972)، آلفاویل (1965)، مذکر، مونث (1966)، سکوت (1963)، آگراندیسمان (1966)، دودسکادن (1970).


کامنت‌ها

 
 

Things you can do from here:

 
 

بد ترین لباسی که در زمان مصاحبه می توان پوشید چیست؟

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via Farya by admin on 6/14/10


یک مصاحبه ی ناموفق!
• انتخاب کوله پشتی یا کیف های خنده دار به جای کیف کار یا کیف های چرمی کار اشتباهی است. برخی از مشاوران بر این باورند که پیشنهاد می شود که خانم ها نیز کیف دستی شان را همراه داشته باشند.
• عینک بالای سر یا هد ون دور گردن. توجه داشته باشید که کلیه وسایل اضافه آویزان به خود را برداریدو در کیفتان قرار دهید حتی قبل از اینکه وارد لابی مجتمع شوید.
• دامن های خیلی کوتاه. مشاورین بر این باورند که دامن شما باید به اندازه ای بلند باشد که کاملا روی ران هایتان را بپوشاند.
• کروات اشتباه. کروات شما باید از ابریشم باشد، بزرگتر از 3 یا 4 اینچ نباشد و طرح بسیار ساده ای داشته باشد. از نظر مشاوران مناسب ترین رنگ برای طرح قرمز است.
• لباس های بیش از حد روشن یا بی نهایت طرح دار. با توجه به محدودیت هایی که شغل های نیاز به خلاقیت دارند مثل بازاریابی یا برنامه نویسی کامپیوتر، بهترین رنگ آبی نفتی خاکستری و مشکی است.
• آرایش زیاد برای خانم ها ( یا حتی برای آقایان).
• گوشواره برای آقایان. در حقیقت آقایان نباید هیچ آرایشی داشته باشند، تنها زیور آلات معقول ساعت مچی و حلقه ازدواج است.
• بیش از یک ست زیور آلات برای خانمها
• سوراخ کردن اعضای صورت مثل گوشواره برای زبان یا بینی و تاتوی قابل دید.
• لباسهای چسبان
• ناخن های بلند با لاک های روشن. ناخن ها باید تمیز و آراسته باشند تا اندازه ای بلند باشد که شخصی که آن را می بیند در عجب فرو نرود که این خانم چگونه از چنگ زدن دیگران جلوگیری می کند!
• مدل موی غیر طبیعی و رنگ شده . اگر شما کچل کرده اید سعی کنید ساده باشد. مثل بروس ویلیس!
• لباس های آستین کوتاه. با پوشیدن کروات روی آن وضعیت را خراب تر می کنید.
• لباس های چروک یا لکه دار. اگر که مصاحبه در ساعات دیر تری است سریعا لباس خود را عوض کنید.
• کفش سائیده شده یا غیر مناسب. مثل کفش کتانی یا کفش هایی که نوک انگشتشان بیرون است و یا صندل.
• کفش و کمر بندی که همخوانی نداشته باشد. کفش و کمر بند باید از چرم یا مواد مشابه ساخته شده باشد و بهترین رنگ برای آقایان مشکی است.
• After Shave های با بوی تند و یا عطر ها و ادکلون های تند. خیلی از افراد به این بو ها آلرژی دارند. برای یک بوی لطیف می توانید از صابون حمام با کیفیت خیلی خوب استفاده کنید.
• مارک های چسبیده به لباس هایی که جدید خریداری شده اند. کلیه مارک ها و دکمه های اضافه را بکنید و نخ های مارپیچی که جیب ها و شکاف ها و درز ها را بسته نگه می دارند را ببرید.
• لباس های بی نهایت تنگ برای خانم ها و همچنین استفاده از 2 تا چند گوشواره نیز مناسب نمی باشد.


 
 

Things you can do from here:

 
 

یخچالی که غذاها را در ژل نگه می دارد

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via نارنجی by Amir Sadeghpour on 6/17/10

electrolux-narenji-ir.jpg

یخچال، معمول ترین وسیله ای است که تقریباً در هر آشپزخانه ای یافت می شود؛ در حالی که ظاهر و نحوه کار کردن آنها از زمانی که ساخته شده اند، تغییر چندانی به خود ندیده است.

 

اما یک طراح روس به خود جرات داده و یک نمونه متفاوت و جدید برای یخچالهای آینده طراحی کرده است. این یخچال که بیشتر شبیه یک ویترین است، برخلاف یخچالهای معمولی، مواد غذایی را در ژلی سبز رنگ نگهداری می کند نه در محفظه ای از هوای سرد.

 

این طرح در جمع فینالیست های ۲۵ طرح برتر مسابقه بهترین طرح های مفهمومی که هر سال شرکت الکترولوکس برگزار می کند، قرار گرفته. یوری دیمیتریف در مورد ژل استفاده شده در این یخچال اینگونه توضیح داده: این ژل، پلیمری حیاتی، بی بو و ضد چسبندگی است که قابلیت تازه نگه داشتن مواد غذایی را دارد و شما می توانید مواد غذایی را در هر قسمت آن قرار دهید.

 

این یخچال تقریباً چهار بار کوچکتر از یک یخچال معمولی طراحی شده و همچنین اگر چنین چیزی در آینده ساخته شود بی صدا و کم مصرف خواهد بود.

 

DEVICE

سایر طرح های برگزیده - یانکو دیزاین

سایت آزمایشگاه طراحی الکترولوکس


 
 

Things you can do from here: