۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

شوهر

اول مه سال 2003 ، در منطقه ای واقع در جنوب شرقی ترکیه زمین لرزه ای به قدرت 4/6 ریشتر بوقوع پیوست كه در گفتار برنامه امشب ما نيز در ارتباط با داستان واقعي در جريان همين زمين لرزه است .
" شندلا " و شوهرش " لمی " زوج خبرنگاري بودند كه تنها دو سال از ازدواج آنان سپري گشته بود . 30 آوریل سال 2003 میلادی سالگرد ازدواج آنان بود . عصر همین روز " شندلا " شام با شکوهي برای شوهرش تهیه کرد . اما شوهرش در بازگشت به خانه تاخير داشت . " شندلا " از ساعت 19 تا 23 شب در انتظار رسيدن وي بود و شام ديگر سرد شده بود . زن كه بسیار عصبانی شده بود گمان مي كرد كه همسرش نسبت به سالگرد ازدواج آنان بي اعتناست و تنها در انديشه رفع امور خود مي باشد . او كه غمگين به نظر مي رسد بر روي تختخوابش درازكش شد .
در همين اثنا بود كه متوجه شد شوهرش به خانه بازگشته است و گام هايش نشانگر خستگي مفرط اوست . " لمی " وارد اتاق خواب شد و از همسر خود عذرخواهی کرد و گفت امروز یک مصاحبه ویژه داشته است و به همين دليل فراموش كرد كه امروز سالگرد ازدواج آنهاست . " شندلا " در حالي اشك در چشمانش حلقه زده بود گفت كه حتی سالگرد ازدواج ما را فراموش کردی . اكنون بايد در اين باره كه آيا بايد به زندگي خود ادامه دهيم يا خير ؛ تصميم بگيريم . آن شب هر دو در اتاق هاي جداگانه سپري كردند .
اما اين همان شب ناگوار بود ؛ شب وقوع زمین لرزه ." شندلا " كه هراسناك از خواب برخاسته بود خود را در ميان خرابه ها مدفون ديد و از ترس دايما نام شوهرش را برزبان مي راند . اما ناگهان صداي همسرش را در کنار خود شنید كه مي گفت : عزیزم ، نترس . من اینجا هستم . صدای شوهرش بار ديگر اميد به ادامه زندگي را در او زنده كرد . همسر او را تسلي داد و دايما از او مي خواست كه نگران نباشد و از هيچ چيز نهراسد . مرد در همين لحظه پرسيد قرار بود هديه اي به من بدهي الان بگو كه آن هديه چيست ؟ " شندلا " پس از لحظه ای خاموشی گفت : باردار هستم . " لمی " ساکت شد زیرا انتظار نداشت که در چنین وضعی این خبر خوش را بشنود .
" شندلا " به شوهرش گفت که می خواهد بخوابد . شوهر با عجله فریاد زد : اكنون نبايد بخوابی ! زيرا ديگر بيدار نخواهي شد . او از همسرش خواست كه نااميد نشود و مي گفت كه كودك ما مادرش را صدا مي زند . مرد شروع به كنار زدن مخروبه ها كرد تا در كنار زن قرار گيرد و از او بخواهد كه بيدار بماند و مقاومت كند . اما به دليل بروز پس لرزه ها بخشي از خرابه هاي ساختمان به روي " لمي " ريخت و او را مجروح كرد . مرد شروع به تعريف كردن حکایت و لطایف برای " شندلا " كرد . آواز می خواند و زندگی سعادتمندشان در آینده را تشریح می کرد . " شندلا " ضمن آنکه به شوهر گوش می داد ، لب هايش را نيز گاز می گرفت كه از هوش نرود .
هنگامی که امدادگران " شندلا " را از زير آوار بيرون كشيدند ؛ او به آنان گفت که شوهرش نیز در زير آوار است و هنوز زنده مي باشد . ولي امدادرسانان جسد " لمي " را از زير آوار بيرون آورده بودند . در کنار او یک ضبط صوت ديده مي شد. در واقع ، به منظور آنکه " شندلا " را بیدار کند ، به طور مداوم صحبت می کرد . اما در آن موقع پي برده بود كه در خواهد گذشت . به همين سبب صداي خود را بر روي ضبط صوتي كه در نزديكي خود يافته بود و مي توانست براي مدت چهار ساعت صدا پخش كند ؛ ضبط كرد و در اين مدت نيز با تحمل درد صداها و آوازها را بر روي اين دستگاه ضبط كرد. صداي ضبط شده لمي بر روي نوار ضبط همه را به گريه انداخت و اشكها سرازير شد . " شندلا " پس از اين حادثه پي برد كه شوهرش هرگز عشق خانوادگي خود را فراموش نكرده و با اين دروغ زيبا جان او و فرزندش را نجات داده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر