۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

روزهای ابری

سیاهچاله
اول دلم می خواست اسم وبلاگم رو می گذاشتم هیچکس ولی دیدم که قبلا از این اسم استفاده شده برای همین دیدم بگذارم سیاهچاله با یک او اضافی وقتی ادم هیچ کس باشه می تونه همه باشه همه ما به نحوی هیچکش و همه کسیم
سیاهچاله روو اولیت بار وقتی که بچه بودم وقتی اول راهنمایی بودم دیدم اونوقت فیلم لبه تاریکی رو می گذاشت که درمورد اتم بود و شکافت هسته ای من هم که تنها دلمشغولی این بود که کتاب بخونم چون تنها نفریحم کتاب خوندن بود یک کتاب از ایراک اسیموف بود که در مورد سیاهچاله ها نوشته بود
نقطه ای که همه چیز از نوع شروع میشه
من همیشه خدا رو شکر می کنم بخاطر چیزهایی که بمن داد درست که زمانی ارزوی مردن رو داشتم ولی هر وقت از خدا چیزی خواستم به بنده اش داد نمی دونم چند بار از خا خواستم که بمیرم و من رو ببره پیش خودش ولی می دونم از اون هرچی بخوام بم می ده
تو زندگی اینقدر عقبکی رفتم که برای درست کردن زندگی ام باید برم سیاهچاله تا زمان به عقب باز گرده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر