۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

فراموشم نکن




روزی خواهد رسید که جسم من روی ملافه سفید برروی تختخوابی در بیمارستان قرار گرفته خواهد گرفت که بارها توسط افراد زنده و مرده اشغال شده است در چنین لحظه بخصوص دکتر اعلام خواهد کرد مغز من از کار افتاده است و با تمام کوششها و اقدامات زندگی من متوقف شده است
وقتی این اتفاق می افتد سعی نکن با داروها و دستگا هها ی پزشکی جسم من را نگه داری همچنین مرا مرده بحساب نیار مرا در قید حیات محسوب کن بگذار اعضای بدن من به زندگی کامل دیگران کمک کند
چشمهایم را به کسی بده که هیچگاه نور خورشید را ندیده است قلب مرابه کسی بده که از بیماری پایان ناپذیر قلب رنج برده است خون مرا به جوانی بده که تصادف کرده تا زنده بماند و بتواند شاهد بازی نوه هایش باشد کلیه هایم را به کسی بده که زندگی اش وابسته به دستگاه هفتگی دیالیز است استخوانها و سلولهاو سلسله اعصاب و هر ذره از جسمم را به کودکی بده تا بتواند راه برود بعد انچه را باقی می ماند بسوزان و خاکستر ان را به باد بسپار که به رشد گلها کمک کند اگر قرار است چیزی را به خاک بسپاری بگذار پیشداوری های من علیه اطرافیانم باشد گناهانم را به شیطان ببخش و روحم را به خدا بسپار اگر می خواهی مر افراموش نکن انرا بارفتار یا کلامی دلنشین که کسی به ان نیاز دارد عملی کن اگر تمام کارهایی راکه خواستم انجام دهی تا ابد زنده خواهم بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر