۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

همین جوری



همین جوری
همین جوری
هميشه می تونه اتفاقای خيلی بدی بيفته که سلامتی و روح آدم رو به خطر بندازه. اونوقت شايد ديگه نشه درستش کرد.
ريه ها از جنس آگاهی بود. اما از جنس بدبختی نبود. اون مدتی که افسردگی مزخرف رو داشتم، احساس بدبختی هم می کردم. چون اميد نداشتم. حالا يه کورسوی اميدی دارم. حالا حد و مرزهای خودم و توانايی هام رو بهتر می بينم. اون مدت انگاری کور شده بودم. داشتم خودم رو هم دستی دستی از بين می بردم.
غم و رنج و گريه وقتی از جنس آگاهی باشه خوبه. چون اونوقت سازنده می تونه باشه. ولی افسردگی آدم رو فلج می کنه

همين جوری...
يه عده آدم حالم رو بهم می زنن. حتی الامکان سعی می کنم خودم رو در معرض افکار مشمئز کننده اشون قرار ندم که حرص هم نخورم. هرچند که می دونم بالاخره هستن و رشد می کنن و خرخره کشورم رو چسبيدن. تعدادشون داره زياد و زيادتر هم می شه که البته تعجبی نداره. تو سيستمی که هيچ چيش درست نيست، آموزشش، فرهنگش، و خيلی چيزهای ديگه، اخلاق ها و تفکر های مزخرف رشد می کنن و بازتوليد می شن و زياد و زيادتر می شن. عامل بازدارنده ای هم وجود نداره که جلوشون رو بگيره.
از وبلاگ خورشید خانوم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر