۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

جوان بائز





http://en.wikipedia.org/wiki/Joan_Baez
جوان بائز
سی و نه سال پیش در چنین روزی جوان بائز رو به خاطر شرکت در تضاهرات ضد جنگ ویتنام دستگیر کردن. (تقویم تاریخ شد!) نمی دونم اصلا اسم جوان بائز به گوشتون خورده یا نه. این خواننده صلح طلب یکی از محبوب ترین خواننده های منه. صدای خاصی داره که گاهی روان آدم رو نوازش می ده و گاهی هم رو اعصاب آدم سوهان می کشه (که البته لازمه به نظر من گاهی!) تو اینترنت کلی چیز راجع بهش هست، اما چیزی که شاید کمتر باشه اینه که خیلی از نوشته های جوان بائز در دفاع از "عدم خشونت" تو کتاب های آموزشی کلاس های عملی تمرین عدم خشونت و صلح طلبی تدریس می شه. اگه برسم یکی دو تا از این نوشته ها رو از کتابم اسکن می کنم می ذارم اینجا بخونین. خیلی جالبن و کمک می کنن که چطوری تو بحث با آدم های طرفدار خشونت یا جنگ کم نیارین. من تو یه کلاسایی شرکت می کردم که کوئیکرها (مسیحی های باحال طرفدار صلح که حتی توشون کوئیکر atheist هم پیدا می شه!) برگزار می کردن در مورد عدم خشونت و به جای دعای اول و آخر کلاس آهنگای جوان بائز رو می ذاشتن که حال و هوای همه روحانی شه! با مذهبی که آئین دینی اش گوش کردن به آهنگ های جوان بائز باشه استثنائا حال می کنم! شنیدن این آهنگ امیدوارانه از جوان بائز تو این روزای گند پراز خشونت و تهدید جنگ می چسبه (اجرای وودستاک 1969):
برگرفته از وبلاگ خورشید خانوم
شمال
جایی که یخ پاره ها آویزانند و شکوفه ها می رقصند
ولی در قلب من بهاری نیست
تو بهار من بودی ، تابستان من هم
بی تو ، همیشه زمستان است
گله ها به سوی شمال می روند و یاس ها می شکفند
شب ها ،یاس ها اتاق روشن از مهتاب مرا عطر آگین می کنند
تو بهار من بودی ، تابستان من هم
من به شمال می روم و تا تو را جستجو کنم
مانند پرنده ای بر بال باد، قلب من پیش می رود
بهار، قلبم را به شمال درخشان فرستاد
تو بهار من هستی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر