۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

قصه عروسک





قصه عروسک
به عروسکی که همیشه پشت ویترین بود
.میدانم داستانم باید روان باشد ، کوتاه باشد ، بدون ابهام و ساده
.آرزو می کردم این داستان هم ساده و کوتاه و پیش پا افتاده باشد
ولی افسوس که بعضی داستانها ، برخلاف تمایل شدید ما، نه ساده می شوند و نه کوتاه.
*******
عروسک حرف نمی زد
عروسک گريه نمی کرد
عروسک غصه هاشو به کسی نمی گفت
چهره عروسک همیشه خندان بود
اما چشمهاش
چشمهای کشیدهء سیاهش
پر از حرفهای نگفته بود
دخترک هر روز عروسک پشت ویترین را تماشا می کرد
با او حرف می زد
برایش ادا در می آورد
می خندید ، می رقصید
اما عروسک همیشه در سکوت به او نگاه می کرد
هر از گاهی عروسک را بغل دخترهای دیگری می دید
دخترهایی که با او فرق داشتند
و عروسک برایشان می خندید
همه میدانستند که او فقط یک عروسک است
اما برای دخترک دوست بود ، یک آدم بود
یک دنیا امید و آرزو بود
فردا بود
صبح با آرزوی دیدن عروسک بیدار می شد
و شب با رویای عروسک می خوابید
پدر و مادرش به او اصرار می کردند که از میان دوستانش هم بازی ای برای خود پیدا کند
اما دخترک عاشق عروسک بود
و عروسک با این عشق
خوب بازی می کرد
گاهی شرمگنانه جلو می رفت
عروسک را با حسرت بغل می کرد
اما ناگهان اتفاقی می افتاد تا به او یاد آوری کند
که عروسک مال او نیست
گاهی خواب می دید
که عروسک را بغل کرده
و عروسک در گوشش حرفهای نگفته دلش را به او گفته
فقط به او
اما سحرگاه نمی توانست فرق میان خواب و حقیقت را تشخیص دهد
عروسک برای همه می خندید
می رقصید
حرف می زد
اما به دخترک خیره می شد
و سکوت می کرد
برای او همیشه یک عروسکِ پشت ویترین بود
خواستنی و دست نیافتنی
دخترک به امید داشتن عروسک
روزها و سالها را پشت سر گذاشت
هرجا که می رفت
در چهره هرکسی
به دنبال نگاه عروسک می گشت
برای همه داستان عروسک را تعریف می کرد
و دیگران با ترس و حیرت از غرابت این داستان
از او دور می شدند
تا اینکه عاقبت روزی
وقتی به عروسک خیره شده بود
توی شیشه ویترین
چهره خودش را دید
که دیگر دخترکی شاد و شیطون نیست
اینک زنی تنها و غمگین است
زنی بیست و هفت ساله
که دل به یک عروسک پشت ویترین بسته است
و....
این داستان هنوز به نقطه پایان نرسیده است
Tags: | Edit Tags

Tuesday November 27, 2007 - 08:38am (PST) Edit | Delete | Permanent Link | 4 Comments
يه عروسک براي فروش
يه عروسک براي فروش
يه عروسک براي فروش
آآآآآآي
دخترکان ناز
يک عروسک براي فروش دارم
يه عروسک ِ خواستني براي شما دخترکان نازنازي
يه عروسک که باب طبع شما دخترکانِ لباس صورتيِ مامانيه
براي فروش گذاشتم
شب عيده
حراج اش کرديم
يه عروسک که هميشه براي من پشت ويترين بوده
باورکنيد خيلي استفاده نشده
هميشه لاي پر قو نگه اش داشته ام
نه نه ! باور کنيد هيچ عيبي نداره
خواستني تر از اونيه که فکرش رو بکنيد
[زيرلب : ودست نيافتني تر!]
من بلد نبودم با او بازي کنم
اما مطمئن ام شما مي توانيد
رمز هر بازي در اين است که به بازيچه خود زيادي علاقه مند نباشيد
بفرمائيد، مال شما.
نمي دانم.هر چقدر که مي پردازيد. من نمي توانم براي اون قيمت بگذارم شما فقط لطفاً هزينه چهار سال عشق و علاقه و توجه را بپردازيد.
اگر هم نداديد مهم نيست
قول بدهيد از او خوب نگهداري کنيد
باور کنيد خريد خوبي کرده ايد.
خدانگهدارتان
سالهاي خوبي داشته باشيد
راستي ، آآآآآآآآي ، رفتيد؟؟؟!!
يادم رفت بگويم :
جنس فروخته شده پس گرفته نمي شود !
afsoon_kh@yahoo.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر