۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

برگ از درخت خسته مي شه وگرنه پائيز بهونه است





برگ از درخت خسته مي شه وگرنه پائيز بهونه است

اگر يه روز به خودت اومدي و ديدي كه دوستهاي خيلي خيلي صميمي ات ، كه فكر مي كردي عين برگهاي درخت به شاخه جونت چسبيدن ، ناگهان عين برگهاي پائيزي زرد مي شن و جدا مي شن و دور مي شن و تنت رو سرماي تنهايي وحشتناكي فرا ميگيره ، اگر ديدي كه توي روزهاي سرد پائيزي دوستهات كه بايد حضورشون كنارت گرمت كنه همه تنهات گذاشتن ، اگر ديدي كه كساني رو كه هميشه روشون حساب ميكردي اونقدر درگير خودشون و گرفتاري ها و تنهايي ها و عقده ها و گره هاي خودشون هستن كه ديگه وقتي براي نشستن و درد دل كردن و گپ هاي صميمانه زدن با تو ندارن،

غصه نخور

رنج نبر

گريه نكن

توقعي نداشته باش

عزيزم

جونم

دل تنهاي من

رسم طبيعت همينه

بذار دلت توي سرماي زمستون يخ بزنه

تا دوباره بهار بشه

تا دوباره شاخه نوري ،‌نوازش دست دوستي دلت رو گرم كنه

امروز رو زندگي كن

فردا تو بساز

اگر همراهي داشتي كه داشتي

اگر نه

خودت و خودت و خودت برو

زندگي همينه

گاهي تنها

گاهي باهم
afsoon_kh@yahoo.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر