۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند




گوشی رو می ذارم
شروع می کنم بلند بلند با خودم حرف زدن
من که در نقطه صفر تاریخ به دنیا نیامدم
دنیا که به همین جا ختم نمی شه
همینجوری که نمی مونه
به قول شاعر
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
زانوی غم به بغل گرفتن ، تحت تاثیر جعبه جادو ناخن جویدن ، زیر فشار یک جامعه ماشینی سرخم کردن ، خون دل خوردن ، حرفهای احمقانه رو گوش کردن ، با نا بخردان نشست و برخاست کردن ، دردی رو دوا نمی کنه
باید ساخت
باید سازنده بود
باید زندگی کرد
باید شاد بود
مثل کودکی که آب توی حوض ساحلی می ریزه ، باید فعال بود.چه باک اگر حوض ، آب رو می بلعه
چه هراس از جاده های دراز و یک شکل و بی معنا
چه باک از شب
زنده باد آفتاب ، زنده باد نسیم، زنده باد بوی یاس ، حالا چه عیبی داره اگر پیچ امین الدوله نیست
برقرار باد نظام طبیعت ، نظام عشق ، عشق به زندگی ، شور در سر ، امید به فرداهای بهتر
می گم ما هنوزم همون آدمهای لب دریاهای شمالیم
: به خودم می گم
سیگارو ترک می کنم ، ورزش می کنم ، فکرهای خوب خوب می کنم ، کتابهای خوب خوب می خونم ، لباسهای رنگی می پوشم ، به همسایه ها سلام می کنم
می خندم
به انرژی مثبت فکر می کنم
: همین فردا این نیم بیت حکیم رو با خط درشت سیاه می نویسم روی دیوار خونه

انگار که نیستی چوهستی خوش باش
متن بالا قسمتی از یکی از شوهای تلویزیونی دختر دائی شیطون پدر، شهره وزیری تبار-آغداشلو است که من از سالها پیش آنقدر دوستش داشتم که حفظ شده ام. گوش دادن به این متن زیبا با صدای گیرای شهره و حرکات دست و میمیک استثنائی صورت او جذابیت خاصی دارد. بهرحال من معتقدم که این از آن دسته حرفهایی است که چون از دل برآمده بر دل نشیند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر