۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

بازم بهار



بازم بهار امد همیشه اینجا زودتر بهار می یاد از بهار متنفرم شاید برای این باشه از هیچ عیدی خاطره خوشی ندارم فقط دلم می خواد زود بیاد وبره نمی دونم چر اباید از چیزی که زیباست اینقدر بدم بیاد فقط این چند ساله یک چیزش خوب بود هیچ وقت دم سال تحویل سر سفره هفت سین نیودم سالهای اخری که خونه بودم عید که می شد سر سال می گرفتم می خوابیدم هنوزم از عید متنفرم امسال بدتر از سال های پیش دلم می خواد امسال عید زنده نیاشم دفعه پیش که شانس نیوردم هواپیما جلویی رو باند سر خورد و اتیش گرفت اگه این دفعه نوبت من باشه چه خوب می شه بعضی از ارزوها تلخ ولی خوب ارزو هستند از خدا بخاطر سلامتی ممنوع ولی برای زنده بودن نه نمی دون برای به دنیا امدن هم اینقدر تو لیست انتظار بودیم که برای رفتن اینقدر باید تو لیست باشیم می دوم یکم ابری حرف زدم خوب باید بگم یواش یواش ابری تر هم میشه فقط من یک مشکل بزرگ دارم که نمی تونم خوب حرف بزنم و بنویسم این هدیه بعضی چیزهاست از بعضی چیزا متنفرم یکی اش عید تعطیلات حالا هر وقت می خواد باشه جمعه که رو شتخشه یا بعدظهر یا ... واخریش که از همه تحمل ناپذیر تر تولد می دونم چرا بدم می یاد چون ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر