۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

حال اکنون من



روزها بود که گم شده بودم
یا شاید هم گم کرده بودم
راز رها شدن از فریادهای درونم را
اینجاکه رسیدم
رودخانه بود و درخت کوه و ژرنده
ساز و اواز
اما کسی نبود
یک هم راز یک هم درد
ساز دانستن اما:
کسی نوای دل من را نمی نواخت
کم گرده بودم همه چیز های خوب را
نغمه دلم خاموش شده بود و..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر