۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

رویاهای سی سال یک کودک





رویاهای سی سال یک کودک
رویاهای زنی سی ساله را می نویسم
که روزها پیراهن گشاد تنهایی اش را می پوشد
و می رقصد
با ترانه ای که خود سروده است.
و شبها کوک می زند سوراخهای ستاره را
روی دامن شب
تا مگر
رفو شود
شکاف عمیقی که بین او و رویاهای همین ده سال پیش افتاده است.
در تمام سالهایی که احساس نوزده سالگی با من بود،
همیشه کسی در گوشم می گفت : راه را درست آمده ای.
اما
امروز که فالگیر از کف دستم به گریه افتاد
و خوابهای کودکی به چشم غریبه نگاهم کردند
دانستم
که قرار من با عشق چیز دیگری بود.
این همه راه را نیامده ام که بگویم چه سخت گذشته است بر زنی
که بعد از نوزده سالگی
ترکش کرده است عشق
مثل تو
که ترک کرده ای مرا.
آمده ام رویاهای سی ساله کودکی را بنویسم
که هر شب زنی را به خواب می بیند
که می رقصد با ترانه هاش
تاب می خورد بر بال ماه
و هر ستاره
فانوس در یایی عشقی است که در حوالی او لنگر انداخته است.
آسيه اميني

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر