۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

تریبول تنها



تريبول تنها
آن ها در كنار يكد يگر بودند و همه به يك اندازه مي دانستند و باور دا شتند
كه آن چه م ي دانند بسيار است . يكي در ميان شان بود كه به اندازه ديگران
نم يدانست و به او نادان مي گفتند . او تريبول نام داشت . هنگامي كه شنيد
نادان است، فروتن شد و خود را پنهان كرد تا ديگر كسي او را نبيند.
اما ديگران با او همدردي نداشتند و او را دنبال كردن د و ن گاهش كردند و با
او از آن چه نمي توانست بفهمد حرف زدند . آن ها مي ديدند تريبول چه
رنجي م يبرد و خشنود بودند از اين كه م يتوانند او را برنجانند.
اما جهان دگرگون گشت و ناگهان ت ريبول دانا شد و بقيه نادان، بسيار
نادا نتر از او . تريبول هم م ي خواست براي آنچه ديگران بر سرش آورده
بودند، انتقام بگيرد . اما آن ها او را تحسين ك ردند و هيچ كس به خاطر آن چه
نم يدانست و تريبول م يدانست، خجالت نم ي ك شيد و تريبول با آن ها
همدردي مي كرد و ن م يتوانست آنها را برنجاند . او م ي دانست كه هميشه به
گون هاي تنها بوده است و در انتظار ز ماني بود كه روزگاري بازخواهد گشت.
او دقيقأ مي دانست زمان ي كه در آن جهان بار ديگر دگرگون شود ، دي گران
باز هم او را خواهند رنجاند.
نويسنده : گيزلا النسر
ترجمه : ناصر غياثي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر