۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

یک ساعت ویژه

یک ساعت ویژه

www.DATIKI.com
مجموع هاي از داستان هاي كوتاه و متون عاطفي
تاريخ تهيه: ۱۹ تير ۸۴
پيشگفتار
اين كتاب مجموعه داستانك ها و متون عاطفي است كه طي چند سال جمع آوري كرده ام و در وب سايتم قرار دادم . با توجه به اينكه دوستان ديگري هم به اين نوشته ها علاقه مند شده اند، تصميم گرفتم تمام آنها را به
شكل يك كتاب الكترونيكي درآورم و هر گاه نوشته تازه اي به دستم رسيد به آن اضافه كنم.
هر جا از نام و نشان نويسنده خبر داشته ام در زير داستان آورده ام، اما ازنويسنده گروهي از آنها بي خبرم. منابع اصلي من: ۱) ستون داستانك روزنامه( مجله چلچراغ ۴ « بسم الله » همشهري
۲)كتاب هفده داستان كوتاه
۳) بخش نوشت ههاي پراكند هاي كه به لطف دوستان هر از چندي به دستم مي رسد.
براي دريافت نسخه هاي تازه تر اين كتاب مي توانيد به وب سايت شخصي من مراجعه كنيد . در آنجا داستان ها و مطالب تاز ه تر را همراه با تاريخ ويرايش آنها م يگذارم. نشاني صفحه:
www.datiki.com/fa/library.htm
در صورتيكه شما هم داستان ها و نوشته هاي به اين سبك را داشته باشيد سپاسگزار خواهم شد كه براي من هم بفرستيد تا با افزودن به ساير مطالب دوستان ديگر را هم در لذت آنها سهيم كنيم.
البته ممكن است به خاطر جلوگيري از datiki@datiki.com : اي ميل من
هجوم هرزنامه ها نشاني اي ميلم را هر از چند گاهي عوض كنم . به همين
خاطر قبل از نامه فرستادن اي ميل تاز هام را در سايتم چك كنيد.
اميدوارم از اين كتاب لذت ببريد.
يك ساعت ويژه
مرد ديروقت ، خسته از كار به خانه برگشت . دم در پسر پنج سال ه اش را ديد
كه در انتظار او بود:
سلام بابا ! يك سئوال از شما بپرسم؟
بله حتمأ. چه سئوالي؟
بابا ! شما براي هرساعت كار چقدر پول م يگيريد؟
مرد با نا راحتي پاسخ دا د: اين به تو ارتباطي ندارد . چرا چنين سئوالي م يكني؟
فقط م يخواهم بدانم.
-
اگر بايد بداني، بسيار خوب مي گويم: ۲۰ دلار!
پسر كوچك در حالي كه سرش پائين بود آه كشيد. بعد به مرد نگاه كرد وگفت: م يشود ۱۰ دلار به من قرض بدهيد ؟
مرد عصباني شد و گفت : ا گر دليلت براي پرسيدن اين سئوال ، فقط اين بودكه پولي براي خريدن يك اسباب بازي مزخرف از من بگيري كاملأ دراشتباهي. سريع به اطاقت برگرد و برو فكر كن كه چرا اينقدر خود خواه
هستي. من هر روز سخت كار م ي كنم و براي چنين رفتارهاي كودكانه وقت
ندارم.
پسر كوچك، آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبان ي تر شد : چطور به خودش اجازه م ي دهد فقط براي گرفتن پول از من چنين سئوالاتي كند؟
بعد از حدود يك ساعت مرد آرام تر شد و فكر كرد كه شايد با پسركوچكش خيلي تند و خشن رفتار كرده است . شايد واقعآ چيزي بوده كه اوبراي خريدنش به ۱۰ دلار نياز داشته است . به خصوص اينكه خيلي كم پيش م يآمد پسرك از پدرش درخواست پول كند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد.
خوابي پسرم ؟
نه پدر ، بيدارم.
من فكر كردم شايد با تو خشن رفتار كرده ام. امروز كارم سخت و طولاني بود و همه ناراح ت يهايم را سر تو خالي كردم . بيا اين ۱۰ دلاري كه خواسته بودي.
پسر كوچولو نشست ، خنديد و فرياد زد : متشكرم بابا ! بعد دستش را زيربالشش برد و از آن زير چند اسكناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتي د يد پسر كوچولو خودش هم پول داشته ، دوباره عصباني شد وبا ناراحتي گفت : با اين كه خودت پول داشتي ، چرا دوباره درخواست پول كردي؟
پسر كوچولو پاسخ داد : براي اينكه پولم كافي نبود ، و لي من حالا ۲۰ دلاردارم. آيا م ي توانم يك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بياييد؟ من شام خوردن با شما را خيلي دوست دارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر