۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

جوری زندگی کن که انگار قرار است فردا بمیری

جوری زندگی کن که انگار قرار است فردا بمیری

يك ترانه الهام بخش [10:57 min , 1.88 MB] [سيما] [88]

می گفت تازه 40 ساله شده بودم و یک زندگی روبه رو داشتم

اما زمانی رسید که دریک لحظه تمام زندگی ام بهم ریخت

چندین روز به نگاه کردن به عکسهای اشعه ایکس وگفت گو با دکترها در باره راه حل هایی که جلو پام بود گذشت و همینطور یاد خاطرات شیرین گذشته

من بعد از اینکه خبر رو حلاجی کردم ازش پرسیدم این ممکن اخر داستان باشد

راستی وقتی همچنین خبری رو در مورد خودت می شنوی چکار می کنی عکس العملت چی و اون گفت :

من با چتر از هواپیما پریدم

از کوههای راکی بالا رفتم

حتی از یک گاو وحشی که اسمش فومن چو بود 2ثانیه سواری گرفتم

و عمیقتر عشق ورزیدم

و شیرین تر سخن گفتم

و بخشایش و گذشتی رو که برای سالها از دادنش خودداری کرده بودم بالاخره ابراز کردم

و بعد گفت امیدوارم که تو هم روزی این چنین شانسی رو داشته باشی که جوری زندگی گنی که انگار الان داری می میری

گفت سرانجام اونم همسری شدم که هرگر نبودم و اون دوستی شدم که هرکس ارزوی داشتنش رو دارد

و یک دفعه تصمیم گرفتم برم ماهیگیری بدوناینکه احساس اجبار کنم

یادم می یاد اون سالی که پدرم رو ازدست دادم سه بار رفتم ماهیگیری و بالاخره یک کتاب خوب خوندم

و نشستم و عمیق به این فکر کردم که اگر دوباره می تونستم از اول دوباره زندگی گنم اینبار چه فکری می کردم

انگار فردا یک هدیه بود وتا ابد وقت داشتی که فکر کنی که دلت می خواد چه استفادهای کنی و اینکه با فرداهای زندگی ات چه کار کردی و من با فرداهای زندگی ام چه کردم

راستی تو با فرداهای زندگی ات چه کار کردی

رفتم با چتر از هواپیما بیرون پریدم

از کوههای راکی بالا رفتم

2 ثانیه از گاو وحشی بنام فومن چو سواری گرفتم

وعمیق تر عشق ورزیدم و شیرین تر سخن گفتم

و عقابی که در حال پرواز بود تما شا کردم

و امیدوارم که توهم روزی این شانس رو داشته باشی که جوری زندگی کنی که الان انگار می میری

جوری زندگی کن که الان داری می میری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر