۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

لبخند

خاطره ای ازسنت اگزوپری نویسنده شازده شازده کوچلو
لبخند نجات بخش
بسیاری از مردم کتاب شازده کوچلو اثر سنت اگزو پری را می شناسند اما شاید همه ندادند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید و کشته شد قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکومی جنگید
او تجربه های حیرت اور خود را در مجموعه ای بنام لبخند گرداوری کرده است
دریکی از خاطراتش می نویسد او را اسیر کردند و به زندان انداختند او که از روی رفتارهای خوشنت امیز نگهبان ها حدس زده بود که از روز بعد اعدامش خواهند کرد می نوسد
مطمئن بودم که او را خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم
جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر انهایی که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم و با دستهای لرزان انها روی لبهایم گذاشتم
ولی کبریت نداشتم
از میان نردها به زندان بانم نگاه کردم
او حتی نگاهی به من نینداخت درست مانند یک مجسمه انجا ایستاده بود
فریاد زدم هی رفیق کبریت داری به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم امد
نزدیک تر امد وکبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد لبخند زدم ولی نمی دانم چراشاید از شدت اضظراب شاید بهخاطر اینکه خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم
در هرحال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلها ی ما را پر کرد
و روح انسانی ما با یکدیگر ارتباط برقرار کرد می دانستم که او هیچ وجه چنین چیزی را نمی خواهد ولی گرمای لبخند از میان میله های گذشت و
به او رسید و روی لبهای اوهم لبخند شگفت
سیگار را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد و مستقیم در چشمهای من نگاه کردو لبخند زد من حالا با علم به او به این که او نه نگهبان زندان یک انسان است و به او لبخند زدم نگاه او حال و هوایی دیگری پیدا کرد و پرسید
بچه داری
بادست های لرزان کیف پولم را بیرون اوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم
اره اینهاش
او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشها وارزوهایی که برای انها داشت برایم صحبت کرد اشک به چشمهایم هجوم اورد گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانوادهام را دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ می شوند چشمه های او پر از اشک شدند
ناگهان بی ان که حرفی بزند قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی ان که به شهر منتهیی میشد
هدایت کرد نزدیک شهر که رسیدسم تنها گذاشت و برگشت بی انکه حرف بزند یک لبخند زندگی مرا نجات داد بله لبخند بدون برنامه ریزی بدونحسابگری
لبخند طبیعی زیباترین پل ارتباطی ادمهاست
ما لایه هایی برای حفاظت از خودمان میسازیم لایه غرور لایه عناوین اجتماعی لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی
لایه موفقیت شغلی و اینکه دوست داریم ما را ان گونه نبیند که نیستیم زیرا همه این لایه ها من حقیقی و ارزشمند نهفته است من ترسی ندارم از این که ان روح را بنام من ایمان دارم
که روح انسانها ست که با یگدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح با یکدیگر هیچ خصومتی ندارند متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما که در ساخته شدنشان دقت هولناکی به خرج میدهیم مارا ازیکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می اورندوسبب تنهایی وانزوا ی ما میشوند
داستان اگزوپری داستان لحظه جاودویی پیوند دو روح است ادمی به هنگام عاشق شدن
و نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی رااحساس می کند وقتی کودکی کی بینیم چرالبخند می زنیم چون انسانی راپیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی راکه نام بردیم روی من طبیعی خود نکشیده است وباهمه وجود خود وبه هیچ شابهای به ما لبخند می زندوان روح کودکانه درون ماست که در واقع به لبخند او پاسخ مید هد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر