۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

کرم شبتاب




كرم شب تاب
روز قسمت بود . خدا هستي را قسمت م ي كرد. خدا گفت : چيزي از من
بخواهيد. هر چه كه باشد ، شما را خواهم داد . سهمتان را از هستي طلب
كنيد زيرا خدا بسيار بخشنده است.
و ه ر كه آمد چيزي خواست . يكي بالي براي پريدن و ديگري پايي براي
دويدن. يكي جث ه اي بزرگ خواست و آن يكي چشماني تيز . يكي دريا را
انتخاب كرد و يكي آسمان را.
در اين ميان كرمي كوچك جلو آمد و به خدا گفت : من چيز زيادي از اين
هستي نمي خواهم. نه چشماني تيز و نه جثه اي بز رگ. نه بالي و نه پا يي، نه
آسمان ونه دريا. تنها كمي از خودت، تنها كمي از خودت را به من بده.
و خدا كمي نور به او داد.
نام او كرم شب تاب شد.
خدا گفت : آن كه نوري با خود دارد بزرگ است ، حتي اگربه قدر ذره اي
باشد. تو حالا همان خورشيدي كه گاهي زير برگي كوچك پنهان م يشوي.
و رو به ديگران گفت : كاش م ي دانستيد كه اين كرم كوچك بهترين را
خواست. زيرا كه از خدا جز خدا نبايد خواست.
***
هزاران سال است كه او مي تابد. روي دامن هستي م ي تابد . وقتي ستار ه اي
نيست چرا غ كرم شب تاب روشن است و كسي نمي داند كه اين همان
چراغي است كه روزي خدا آن را به كرمي كوچك بخشيده است.
عرفان نظر آهاري چلچراغ شماره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر