۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

عشق و جدایی




عشق و جدایی
برگرفته از کتاب خاطرات سفر با موتورسیکلت ارنستو چگوارا
در قایق بودم
صدای پاهایت را شنیدم
که با اب بازی می کرد
انگاه چهرهای گرفته و مغموم در برابر ظاهر شد
دلم میان تو جاده ها سرگردان است
چه قدرتی می تواند مرا ار اغوش تو جدا کند
تو انجا ایستاده ای
میان پنجره و باران
واشک هایتاندوه تورا می پوشانند
مجال گریه نیست
صبر کن
من هم با تو می ایم
احساس کردم تخته پارهای بیش نیستم و بادهای سرگردانی مرا به هر سو که می خواهند می کشانند خود را در دنیاهای عجیب و غریب دیدم شب گذشته خواب محبوبم چیچینا را دیدم و هنوز طعم گس خداحافظی او در دهانم بود
روزی را به یاد می اورم که در ساحل لمیده بودم بلاتکلیف و سرگردان او امد با ان گیسوان لختش در باد و سرم را روی پا های خود گذاشت و من نیز خود را به دستان نوازشگر او سپردم در ان لحظه دنیا در نظرم جلوه ای دیگر داشت عجیب حکایتی است عاشق بودن
ناگهان احساس کردم همه چیز پیرامونم از تپش های موزن قلبم پیروی می کنند من به کانون هستی پیرامونم تیدیل شده بودم می دانم این معجزه عشق بود ناگهان بادی شدید وزیدن گرفت و صداهای متفاوت از قلب دریا برخاست بی هوا سرم را بلند کردم و به اطراف نگریستم هیچ خبری نبود و دوباره سرم را روی پای محبوبم گذاشتم ....سردمان شد برخاستیم و ساحل را ترک کردیم عاشق بودیم اما در شگفتم که چرا گریختم عاشق که نمی گریزد من از چیزی می گریختم که حاضر نبود مرا رها کند
هر سفر دو جنبه دارد ترک گفتن و رسیدن عشق همواره چیزی پشت سر خود به جا می گذارد و می رود
بازبه یاد چچینا افتادم ان روز با او خداحافظی می کردم دستش را از دستم بیرون اورد ابتدا حفرهای را در دستانم احساس کردم و بعد ان حفره را در دلم یافتم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر