۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

روزی که

روزي ما دوباره کبوتر هايمان را پيدا خواهيم کرد
و مهرباني دست زيبائي را
خواهد گرفت
روزي که کمترين سرود ؛ بوسه است
هر انسان ؛ براي هر انسان ؛ برادري است

روزي که ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل ؛ افسانه ئي ست
و قلب
براي زندگي بس است
روزي که معناي هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي

روزي که آهنگ هر حرف ؛ زندگي ست
تا من به خاطر آخرين شعر رنج جست و جوي قافيه نبرم

روزي که هر لب ترانه ئي ست
تا کمترين سرود ؛ بوسه باشد

روزي که تو بيائي ؛ براي هميشه بيائي
و مهرباني با زيبائي يکسان شود

روزي که ما دوباره براي کبوتر هايمان دانه بريزيم ....

و من آن روز را انتظار مي کشم
حتي روزي ؛ که ديگر نباشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر