۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

تا به چشم هایت می نگرم
بوی آفتابی خاک
در مشامم می پیچد
در گندم زاری
میان سنبله ها محو می شوم...
سقوطی بی پایان
در هاله های سبز.
چشم های تو
هر روز به شکلی در می آیند
و تکه ای از راز خود را
برملا می کنند
رازی که
هرگز به تمامی آشکار نخواهد شد.

ناظم حکمت
ترجمه ی رسول یونان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر