۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

مغایرتهای زمان ما




مغايرتهای زمان ما
بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم، خيلی کم می خنديم، خيلی تند رانندگی می کنيم، خيلی زود عصبانی می شويم، تا ديروقت بيدار می مانيم، خيلی خسته از خواب برمی خيزيم، خيلی کم مطالعه می کنيم، اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم و خيلی بندرت دعا می کنيم
چندين برابر مايملک داريم اما ارزشهايمان کمتر شده است. خيلی زياد صحبت مي کنيم، به اندازه کافی دوست نمي داريم و خيلی زياد دروغ می گوييم
زندگی ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ايم و نه زندگی را به سالهای عمرمان
ما ساختمانهای بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريکتر فضای بيرون را فتح کرده ايم اما نه فضای درون را، ما اتم را شکافته ايم اما نه تعصب خود را
بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي گيريم، بيشتر برنامه مي ريزيم اما کمتر به انجام مي رسانيم
عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داريم اما اصول اخلاقی پايين تر
اکنون زمان غذاهای آماده اما دير هضم است، مردان بلند قامت اما شخصيت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی
فرصت بيشتر اما تفريح کمتر، تنوع غذای بيشتر اما تغذيه ناسالم تر؛ درآمد بيشتر اما طلاق بيشتر؛ منازل رويايی اما خانواده های از هم پاشيد
بیاییم عباراتی مانند ”يکی از اين روزها“ و ”روزی“ را از فرهنگ لغت خود خارج کنيم. بياييم نامه ای را که قصد داشتيم ”يکی از اين روزها“ بنويسيم همين امروز بنويسيم
هر روز، هر ساعت و هر دقيقه خاص است و شايد آن آخرين لحظه باشد،پس
...
وقتی که می میریم و به آسمان می رویم و با خالق خود ملاقات می کنیم، از ما نمی پرسد که چرا قدیس نشدی، چرا تمام عمرت را به عبادت نگذارندی ،چرا چیزی کشف نکردی که این و آن را معالجه کند ....، بلکه تنها چیزی که در آن لحظه ی با شکوه از ما می پرسد این است که: چرا خودت نشدی دوست من؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر