۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه




روزی از روزها پسری با خواهر کوچک خود زندگی می کرد و نسبت به این نیز علاقه بسیار داشت . خواهر وی مبتلا به بیماری بود که بشدت به اهدای خون نیاز داشت . از آنجا که قیمت خون دربیمارستان بسیار گران بود ، پسر توانایی پرداخت آن را نداشت . اما به دلیل تشابه گروه خونی باخواهرش، با دادن خون به وی موافقت کرد و کار خونگیری انجام شد.

پس از مدتی پسر از پزشک معالج سئوال عجیبی کرد مبنی بر اینکه عمر وی چه زمانی به پایان خواهد رسید . در واقع این پسر جوان به رغم آنکه خود به خون نیاز داشت با این کار جانش را به خطر انداخت و خون مورد نیاز بدنش را به خواهرش اعطا کرد . با این حال دکتر در پاسخ او گفت نگرانی وجود ندارد و دادن خون عمر انسان را کاهش نمی دهد . پسر در حالی که برق شادی در چشمانش می درخشید پرسید : دکتر ، شما فکر می کنید که چند سال می توانم زندگی کنم ؟ دکتر جواب داد : صد سال . تو بسیار سالمی. پسر از خوشحالی شروع به دست زدن کرد و بعد با جدیدت گفت : آن زمان نیمی از خون خود را به خواهر می دهم تا هر دوی ما بتوانیم 50 سال زندگی کنیم
همه حاضران از سادگی و صداقت این پسر به حیرت آمدند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر