۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

از داستان تب طلا

آدما می ميرن ، ولی عقايدشون می مونه !
وقتی که مرده ام ، مرده ام و اين پايان همه ی ماجراهاست . هر چی غير از
اين ديگه مزخرفات کشيش هاست .
تئوری يک چيزه و عمل چيز ديگه است . آدم بايد زندگی کنه .
خدا يک چيزه و کشيش ها چيز ديگه . و خطر از جانب خدا نيست ، از جانب کشيش هاست .
دن کاميلو زمزمه کرد : حالا هی بگن جهنم رو ما کشيش ها اختراع کرديم ...
پپونه اعتراض کرد : اتفاقا درست برعکسه . جهنم کشيش ها رو اختراع کرده !
وقتی زن ها وارد عالم سياست می شوند ، از متعصب ترين مردها هم بدترند .
مردها برای رسيدن به آرمانشان تلاش می کنند ، در حالی که زنان همه ی
دسايسشان را به کار می گيرند تا به دشمن ضربه بزنند . اين تفاوت مثل
تفاوت کسی
است که از کشورش دفاع می کند با کسی که سعی دارد تا آن جا که ممکن است ،
عده ی بيشتری از دشمن را از بين ببرد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر