۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

How could you run when you know?

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via یک مهندس خسته by teng on 7/10/10

سال ۱۹۷۰ ریچارد نیکسون رییس جمهور آمریکا توی تلویزیون اعلام می کند که می خواهند به کامبوج لشکرکشی کنند. بعد توی دانشگاهی در اوهایو دانشجوها تظاهرات می کنند. پلیس هم تیراندازی می کند. چهار نفر می میرند، نه نفر زخمی، یکی از زخمی ها هم فلج می شود. یک عکاسی هم از صحنه ضجه خانمی بالای سر یکی از کشته شده ها عکس می گیرد و پولیتزر برنده می شود (ویکیپدیا). عکس را که دیدم یاد ندا آقا سلطان خودمان افتادم.

من نه تاریخ آمریکا را می خوانم و نه مال جای دیگری را. بخشی از آهنگ نیل یانگ مثل یک آدامس خرسی زیاد جویده شده چسبیده بود کنار کله ام. یک سالی هم بود که <اوهایو> را نشنیده بودم. بعد دوباره توی رادیو شنیدمش و دوباره آهنگش را انداخت توی مخم. جالب است که شاید سرجمع دو خطش را می فهمیدم. بعد از جستجو فهمیدم که داستان پشت آهنگ در مورد چهار کشته اوهایو هست.

مرده ها سرد می شوند. ما هم فراموش می کنیم. حکومت ها هم باز لبخند می زنند. پلیس هم دوباره دوست مردم می شود. اما این وسط یک ترانه می تواند تا ابد یاد ما و یاد بعدی ها بیندازد که چه خبر بوده. مقایسه آمریکای ۱۹۷۰ و ایران امروز قیاس مع الفارغ هست. اما بهر حال یادمان باشد تمام هنرمندان هم کیسه کشی ارباب قدرت را نمی کنند*. بعضی هایشان خار چشم شان هستند. هنرشان هم شاید ماندگارتر.

پاورقی: نیل یانگ می گوید آقای استفن ستیلز که صدایش آخرهای آهنگ در حال محو شدن شنیده می شود و می پرسد why، انقدر حین اجرا احساساتی شده که بعد از ضبط آهنگ زده زیر گریه.



* قابل توجه از راست به چپ: ممد شریفی نیا، شهاب حسینی چاقال، هدیه تهرانی و بقیه ای که همان بهتر که اسم شان یادم نیست.



 
 

Things you can do from here:

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر