۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

نسل من

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

by Parvin on 6/18/10

ما کی هستیم؟

قشرمتوسط...

ما، همون هایی هستیم که دستمون به دهنمون می رسه و عقلمون به کارمون...

ما همون هایی هستیم که قرارهامون رو توی فرهنگسراها و کافه ها و دانشگاه می گذاریم نه خونه خالی ها... ما عطر گرون می زنیم اما باهاش دوش نمی گیریم، بعضی هامون ماشین داریم اما نه بی ام و و بنز ...

ما سهراب و شاملو رو یک اندازه می فهمیم...

ما عاشق شدن را دوست داریم ...

ما معنی اقلیت رو نمی فهمیم، دوستای صمیمی ما یا کردند یا لرند یا یلوچ ، سنیند یا ارمنی...

پدران ما کتاب زیاد می خوانند، فلسفه زندگیشون برج سازی و آهن فروشی و دلالی و نان به نرخ روز خوردن نیست ،هرچندکارمند باشند...

مادران ما اخبار را دنبال می کنند، فلسفه زندگیشون آشپزی نیست، هرچند خانه دار باشند...

بزرگترین گمشده ما ، آرامشه...

ماداریم زندگیمون رو می کنیم، مهم نیست بالا،وسط یا پایین شهر ...

مهم اینه که ما یه جایی هستیم کمی بالای خط فقر تا کمی نزدیک سقفش ...

ما کسایی هستیم که

خودمون و پدرامون و همسرامون انقدر ندارند که از شدت داشتن بی درد بشیم و انقدردارند، که از درد، یادشون نره دوروبرشون چی میگذره...

می دونی؟هنوز ثمره عدالت اسلامی به ما نرسیده

عدالتی که برنامه ش اینه

مارو پرت کنه ته دره، جایی که انقدر توی مشکلات غرق بشیم که بگیم به ما چه ؟

آزادی به ما چه ؟دموکراسی به ما چه؟زندانیان سیاسی به ما چه ؟حقوق بشر به ما چه ؟

راننده اتوبوس ها به ما چه ؟کارگران به ما چه ؟

زنان بدسرپرست به ما چه ؟

کودکان بی سرپرست و کار به ما چه؟

ایران به ما چه؟

از بزرگترین تهمت هایی که به جنبش ما می زنند اینه که از بی دردیه...که یه عده پولدار خوشگذرون خوشی زده زیر دلشان آزادی می خوان...

نه عزیزم!

بیا تا من ببرمت تنها چند تا خیابون اون طرف تر از خونمون، جاهایی رو نشونت بدم که کاخ نیاوورن پیشش یه مکان چیپه، که دهانت از شگفتی باز بمونه و بعد به من بگو اینا(که کم هم نیستند) که سالی دو ماه ایرانند، اون هم توی پارتی ها و استخرهاشون کی به نبود آزادی فکر میکنن؟و بعد ببرمت جایی پایین همین شهر، که از بوی تعفن و فقر نتونی نفس بکشی و بعد به من بگو اونی که بالا بود کی به این پایینی فکر می کنه؟

تازه قصه اون بالایی که پول و صدقه میده تا این پایینی من رو کف خیابون بزنه بماند ...

این فقط منم، من نوعی، من قشر متوسط،

منم که در طول تاریخ تغییر ایجاد کردم، منم که دغدغه دربدری مرد بیکار رو دارم،منم که دغدغه کتک خوردن زن بی پناه رو دارم، منم که دغدغه اون بچه آواره وسط سطل اشغال رو دارم، منم که دغدغه نئشه بودن سرمایه های انسانی مملکتم رو دارم...

اگه زمان انتخابات بالایی ها اومدند و دست تو دستمون گذاشتند و پایینی ها اومدند توی هیجانمون شریک شدند، بعدش رفتند پی کارشون...

فقط من موندم با دغدغه هام

حالا می خوام انتقام بگیرم

نه با شعار کف خیابون ...

با قدرتمند شدن

اگه که کمر به نابودی من بستند... اگه می خوان کاری کنن آنقدر گرسنه بشم که عاشقی یادم بره، اگه راه رو عین یک سرسره کرده که من سقوط کنم تهش بعد بیاد مهرپرور بشه و انسانیت من و دین من و آزادی خواهی به یک لقمه نون بخره ...

من نمی گذارم

اگه باید تمام شبها بیدار باشم و درس بخونم و کتاب بخونم تا آگاه تر بشم و تمام روز رو کار کنم که گرسنه نمونم

من نمی گذارم

نمی گذارم که هویت قشر متوسط بودن رو ازم بگیرند

همه دغدغه ها، مال منه...

منم که میخوام ایران را بسازم نه با شهادت نه با شعار

با کار

از همین الان



«من

سرشارم

از شعرهای نچیده

روزهای نیامده

اتوبوس هایی مملو آدمیانی که به تعطیلی می‌روند

قلبی که روی دست بهار مانده است

کف‌های پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال می روند.



سرشارم از شکایت سنگ‌ها وقتی که در ترنم رودخانه ترک می خورند

سرشارم از برف، از ترنم انگور، نور

و در انتظارم

از بُن تاریکی آفاقم را روشن کنی

من برخیزم

و در درخشش روزی دیگر

باقی زندگی را پی گیرم.»

شمس لنگرودی

 
 

Things you can do from here:

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر