۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

تنهائي ما، بدون بابايي

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 


بعد از گذشت ۱۰ روز تيره و تار از اولين روز افتتاح اين وبلاگ براي اولين بار دارم مي نويسم.

درست روزي كه اين وبلاگ رو درست كردم و همسر مهربونم اولين پيغام رو براي ني ني نازمون گذاشت، تلخ ترين و وحشتناك ترين اتفاق زندگي من و ني ني رخ داد.

چهارشنبه ۱۹ خرداد ماه همسر خوب و مهربونم در اوج سلامتي و شادابي در عرض سه دقيقه در آغوشم پرپر شد.

باوركردنش نه تنها براي من بلكه براي تمام كساني كه مي شنوند باور نكردني است.

ني ني جونم، بابايي رفت و من و تورو تنها گذاشت. تنهاي تنها.

بابا بهرامت انقدر مهربون و دوست داشتني بود كه من هميشه فكر مي كردم خوشبحال ني ني ما كه همچين باباي مهربوني داره، اما روزگار موحبت الهي رو از من و ني ني نازم گرفت.

احساس مي كنم از درون تهي شدم. احساس مي كنم ديگه دليلي براي زندگي ندارم ولي وقتي به موجود كوچولويي كه درونم داره رشد مي كنه فكر مي كنم به تنها يادگار زنده اي كه از بهرام مي تونه برام باقي بمونه، با تمام سختي هايي كه پيش رو دارم تصميم مي گيرم كه زندگي كنم.

بابايي مهربون ازت مي خوام كه از دور مواظب من و ني ني نازمون باشي. مارو به حال خودمون رها نكن.

عاشقانه دوست داريم و عاشقانه مي پرستيمت. لحظه لحظه ها را با ياد تو زندگي مي كنيم. 


 
 

Things you can do from here:

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر