۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

زمان

زمان رفتن فرارسیده
در سرزمینی که تمام ان را خاکستر فراگرفته امید بستن به جوانه ای که شاید
به روید امیدی است واهی
زمان زیادی است که دیگر براین سرزمین گلی دیگرنمیروید
زمان زیادی است که دیگر افتاب بیرون نمی اید
امید رخ بربسته
وجدان دردمند ما را با ماتنها گذاشته
ای کاش می شد وجدان را مثل همه چیز دن کردن
زمان زیادی است ای دوست که همه مسافران رفته اند
می شود با پای پیاده طی طریق کرد شاید سفر بهترین هدیه باشد زیرا در مقصد
میز چیزی جز وجدان پر درد چیزی باقی نمانده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر