۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

خانه روی اب

دکتر : من فکر می کردم نسل ما بی اعتقاده ولی شما دست ما رو از پشت بستین
مریض: دکتر جون شما وقتی همسن ما بودید اینده داشتید ما نه اینده داریم
نه امید مثل اینکه خونت روی اب ساخته باشی ما فقط یاد گرفتیم شناگر
خوبی باشیم
دکتر : نه همتون من الان از جایی می یام هفت هشت تا جون غرق شده دیدم
مریض : پیش می یاد دکتر جون جنگه
دکتر حداحافظ حداقل بچه دار نشید
مریض : من فقط خودم را می خوام نجات بدم نه یکی دیگه را بدبخت کنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر