۱۳۹۰ فروردین ۴, پنجشنبه

همان آدم

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 

via نیلوفر و بودنش by نیلوفر on 3/5/11

آن روزها که محل کارم در خیابان مطهری تهران بود یادم هست که برای نیم ساعتهای وقت ناهار همیشه برنامه ریزی می کردم. من که معمولا نهار نمی خوردم همه کارهای زندگیم را در ساعتهای ناهار انجام می دادم. داروخانه می رفتم. دکتر می رفتم. آرایشگاه می رفتم. جتی آن سال آخر که دنبال پذیرش دانشگاه بودم یادم هست نیم ساعت را کش می دادم به یک ساعت و از رئیس اجازه می گرفتم  و می رفتم تا شریف برای دیدن استادها. ولی خوب یادم هست که مهمترین محل رفت و آمد ظهرهام ادره مرکزی پست منطقه ١۵ در خیابان مفتح بود. هر چه فکر می کنم درست نمی دانم چرا ولی همیشه کاری بود که باید توی پست خانه گره اش باز می شد. پیاده رویهای ظهر از دم شرکت تا اداره پست و برگشت و ایستادن جلوی روزنامه فروشی ها و لبخند زدن به رهگذران همه عشقی بود که به شهر دوست داشتنی ام داشتم.

یادم هست روزهای اولی که اینجا آمده بودم  از چندین نفر درباره تجربه شان از مهاجرت می پرسیدم . حرف یکیشان برایم دوست داشتنی بود که می گفت: محل زندگی و شرایطت که تغییر می کند تا مدتی آدم دیگری می شوی. بعد درست نمی فهمی کی و چطور ولی یکی روز سر حساب می شوی که دقیقا همان آدم سابقی با همان خوشحالی ها و دلنگرانیها

حالا این روزها که دارم در محل کار جدیدم در شهر لانگ بیچ کالیفرنیا جا می افتم و برای ساعتهای ناهاریم برنامه های عجیب و غریب می ریزم ، فهمیدم که عاشق اداره پست نزدیک شرکت هستم و با وجودی که در شهر لانگ بیچ هیچ کس پیاده روی نمی کند و کلا پیاده که راه بروی همه چپ چپ نگاهت می کنند و هیچ روزنامه فروشی ای سر چهارراه نیست و گاهی اصلا پیاده رو هم وجود ندارد، من ، ساعت ناهار پیاده می روم تا اداره پست و برمی گردم و فکر می کنم همان آدم سابقم با همان خوشحالیها و دلنگرانیها . حالا این روزها عاشق دیدن زدن نیویورک تایمز توی استارباکس صبحگاهی هستم و لبخند زدن و صبج به خیر گفتن به مردمی که صبحانه هاشان را قبل از سر کار رفتن آنجا می خورند.

گمانم یکی از مهمترین تجربه های مهاجرت برایم این بوده که مهم نیست کجای دنیا زندگی می کنی، تو، همان آدمی ...


 
 

Things you can do from here:

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر