۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

عشق دوباره بر می گردد :برنامه های مستند: داستان دو سرباز

 
 

Sent to you by ali via Google Reader:

 
 


نویسنده و کارگردان ژیار گل

نجا عبود سرباز عراقی همیشه فکر می کرد فرشته ای از آسمان آمد و او را در عملیات فتح خرمشهر نجات داد. در حالی که در خون خود غلتیده بود در سنگری دراز کشیده بود و به الله پناه آورد و از او خواست که جانش را حفظ کند. یک بسیجی ایرانی دعای او را مستجاب کرد. او از مرگ رهانیده شد و به اسارت ایرانیها درآمد. اسارتی که ۱۷ سال ادامه داشت.

زاهد، بسیجی ۱۴ ساله ای بود که تازه به جبهه رفته بود. او در عملیات بیت المقدس بعنوان امداد گر به زخمیهای ایرانی و عراقی کمک می کرد. زاهد ۵ سال در جبهه های جنگ بود، تا آنکه در آخرین هفته های جنگ ایران و عراق در عملیات مرساد به اسارت عراقیها درآمد. او ۲۸ ماه را در اردوگاه اسرای ایرانی در عراق سپری کرد.

در سال ۲۰۰۴ میلادی به تهران سفر کردم. تصویر بعضی فرماندهان و بسیجیهایی که در جنگ کشته شدند، هنوز بر در و دیوار شهر بود. پیامهای تبلیغی رهبران جمهوری اسلامی، نسل جدید را به شهادت ترغیب می‌کردند. در آن زمان به ایران رفتم تا که بعد انسانی جنگ خونین هشت ساله ایران و عراق را بر رسی کنم، می‌خواستم داستان جنگ را از نگاه بازماندگانش ببینم.

راننده ام که نخواست نامش فاش شود به من گفت، "قبلا عضو کمیته انقلاب اسلامی بودم، توی سپاه بودم، در جبهه و جنگ هم بودم ، اما انتظار همچین روزی را نمی کشیدم".

او مرا به بهشت زهرا محل دفن هزاران قربانی جنگ برد. عده ای زیادی از مردم که از زیارت کربلا بر گشته بودند به زیارت قبر آیت الله خمینی آمده بودند.


ماموران امنیتی متوجه فیلمبرداری من از قطعه شهدای جنگ شدند. آنان دوربین فیلمبردار مرا ضبط کردند. اجازه مصاحبه با اسیران را ندادند. در نهایت پس از مدتها تلاش برای اخذ مجوز فیلمبرداری، ناکام به کانادا کشوری که سالها بود زندگی می کردم بر گشتم. پس از بازگشت به شهر ونکوور، تازه فهمیدم داستانی که در ایران دنبالش می گشتم، چند کوچه دورتر از محل زندگی خودم بود.

زاهد بسیجی ایرانی بود که در سن ۱۳.۵ سالگی به جبهه رفت. ده سال پیش زاهد کشوری را که برایش جنگیده بود رها کرد و به کانادا پناهنده شد. زاهد با کوله باری از مشکلات روحی در سال ۲۰۰۰ میلادی به ونکوور آمد، او بارها دست به خودکشی زد. برای رهایی از کابوسهای جنگ به به مرکز مشاوره روانی وست در ونکوور مراجعه کرد.


جین لیمپرایر که مدیر بالینی مرکز مشاوره روانی ونکوور است می گوید اکثر مراجعه کنندگان از خاورمیانه هستند. این مرکز خیریه سالهاست به شاهدان خشونت جنگ و شکنجه خدمات مشاوره می دهد. او گفت، "آنها برای توهم، افسردگی، مشکلات فراوان... بعضی اوقات کسانی که تازه به ما مراجعه می کنند در یک حالت بی قراری هستند. از لحاظ فیزیکی اینجا هستند اما از لحاظ روانی هنوز در میدان جنگ".

در طرف دیگر شهر ونکوور، سربازی دیگری زندگی می کند که او هم پرونده‌ای در این مرکز روانی دارد. نجا عبود سالها روبروی زاهد جنگیده و ۱۷ سال از روزهای جوانیش را در جبهه های جنگ یا سلول اسارت سپری کرده است. نجا و زاهد تقریبا همزمان به کانادا آمده‌اند.


وقتی که جنگ شروع شد نجا رستورانش در بغداد، همسر و پسر چهار ماه اش را به جا گذاشت و خود را به پادگان نظامی‌معرفی کرد. پس از ۴ ماه آموزش خدمه تانک او به جبهه جنگ در منطقه خرمشهر اعزام شد.


در عملیات آزادی خرمشهر دو طرف تلفات زیادی دادند و نفرات زیادی از عراقیها هم به اسارت ایرانیان درآمدند. در این عملیات نجا به شدت زخمی شد. در حالی که او در خون خود می‌غلتید، قرآنی کوچک و عکس همسر و پسرش را به سربازی ایرانی نشان داد. جوان ایرانی آن روز نجا را از مرگ حتمی نجات داد. اما نجا به اسارت در آمد و شیعه بودنش در دوران اسارت در زندانهای ایران هیچ کمکی به او نکرد.

نجا می گوید، " وقتی به اردوگاه اسرا در ایران رسیدیم، یک روحانی از اسیران شیعه خواست کناری بروند. این روحانی با عصبانیت از آنان پرسید:شما چطور با کشور شیعه ایران می جنگید؟ شما از خدا نمی ترسید؟ از خمینی نمی ترسید؟ نه شیعه، شما کافر هستید ، و ما را کتک زدند."

آیت الله خمینی جنگ را نعمتی خدادادی نامید و با نظریه موج انسانی، هزاران ایرانی را برای «نوشیدن شربت شهادت» به حضور در جبهه‌ها فراخواند. اما ارتش تا دندان مسلح به آخرین تکنولوژی نظامی غرب هیچ گاه اجازه نداد این موج یه شهر های عراق برسد. جنگ بدون هیچگونه دست آورد نظامی برای دو طرف آنقدر ادامه پیدا کرد تا به طولانی ترین جنگ قرن تبدیل شود.

پس از عملیات مرصاد آیت الله خمینی پذیرش قطعنامه نامه ۵۹۸ را به نوشیدن جام زهر تشبیه کرد و سرانجام این جنگ خونین ۸ ساله به پایان رسید. زاهد که در آن روزهای پایانی جنگ اسیر شد می گوید از گردان او فقط ۳۲ نفر زنده ماند، که همگی زخمی و اسیر شدند.

تیرینس کلارک سفیر سابق بریتانیا در بغداد بارها با صدام حسین دیدار کرده است. او می گوید، "جنگ نعمتی برای غربیها بود زیرا دو شیر خاورمیانه، دو دشمن غرب روبروی هم ایستاده بودند و بعد از جنگ هم سالها سر گرم لیسیدن زخمها یشان بودند. آنها دیگر خطری برای منافع غرب نبودند و سرگرم پیدا کردن راهی برای حل مشکلات رو به افزایش کشورشان شدند."

اولین بار شش سال پیش در سال ۲۰۰۴ بود که زاهد را در ونکوور دیدم. وضعیت روحی مناسبی نداشت و هنوز خاطرات تلخ جنگ و اسارت آزارش می‌داد. زاهد سال ۱۳۶۹ از اسارت آزاد شد و به ایران برگشت. او افسردگی را از اردوگاه با خود به ایران به ارمغان آورده بود. پس از مدتی کوتاه با همسرش مریم ازدواج کرد و صاحب دختری شد. اما تاثیرات اسارت و جنگ باعث می‌شد همسرش را آزار بدهد.

اوایل جنگ زاهد برای همرزمان و حتی زخمیهای عراقی فرشته نجات بود. اما رفته رفته خشونت جنگ به او هم سرایت کرد. او می گوید در سالهای آخر جنگ به زخمیها و اسیران عراقی رحم نمی کرد، زیرا او با چشمان خود هر روز شاهد کشته شدن دوستانش بود.

نجا مدتها از پایان جنگ بی خبر بود. خانواده‌ش هم در عراق از سرنوشت او بی‌خبر بودند. او ۱۷ سال مفقود الاثر بود. نجا پس از بازگشت به عراق، نیروهای امنیتی صدام حسین در قرارگاه مرزی با مشت و لگد از او استقبال کردند. به او گفتند چطور توانسته خود را تسلیم ایرانیها کند؟ چرا برای صدام حسین نمرده؟ پس از بازگشت، نجا فهمید همسرش دوباره ازدواج کرده و از سر نوشت پسرش خبری نبود.

در اواخر سال ۲۰۰۴ پس از چهار سال انتظار، همسر و دختر زاهد به او پیوستند. شش سال از آمدن خانواده اش به کانادا، او امروز صاحب فرزندی دیگر شده و به شکرانه بهبود زندگیش، نام پسرش را نیایش گذاشت.

اما برای نجا عبود داستان چیز دیگری است. او پس از ده سال که به کمک برادر و خواهرش که در کانادا زندگی می‌کنند از راه قاچاق به کانادا آمد. او هنوز از سرنوشت پسرش بی‌خبر است. نجا که خود از خانوده‌های شیعه اهل بصره است، سالهای زیادی از اسارتش را در یکی از شهرهای مقدس شیعیان، مشهد سپری کرد. او می گوید نیروهای ایرانی در اردوگاه اسرا با همه چیز با آنان می جنگیدند، به آنان غذای کافی نمی دادند و اسیران را آزار می دادند.

نجا تنها شاهد خشونت علیه خود نبود، پیش از اسارتش با چشمان خود خشونت افسران عراقی علیه اسیران ایرانی را هم دیده بود. یکی از روزهایی که نجا برای درمان همین تجربیات تلخ به مرکز روانی وست آمده بود. او آنجا در سال ۲۰۰۲ زاهد را در اطاق انتظار دید. نجا وقتی فهمید زاهد ایرانی است با لهجه غلیظ عربی، با او فارسی صحبت کرد. در طول گفتگو فهمیدند که هر دو در عملیات خرمشهر شرکت داشته اند. نجا داستان زخمی شدنش در آن عملیات را برای زاهد بازگو می‌کرد، اما بعد چند دقیقه این زاهد بود که بقیه داستان و نحوه اسیر شدن نجا را کامل کرد.

نجا می گوید در آن عملیات اسیران عراقی که زخمشان وخیم بود به دست نیروهای ایرانی کشته می‌شدند. اما جوانی ایرانی او را زیر جنازه کشته شده ها مخفی کرد و جانش را نجات داد. آن جوانی که نجا را در عملیات آزادی خرمشهر نجات داد، زاهد بود. برای رهایی نجا، زاهد او را روز بعد به بیمارستان صحرایی قرارگاهش برد. به دکتر التماس کرد که زخمهای نجا را درمان کند.

وقتی نجا فهمید آن جوان زاهد بود او را به آغوش کشید و هر دو شروع به گریه کردند.


داستان زاهد و نجا سرتیتر روزنامه‌های کانادا شد. از روزی که زاهد نجا را دوبار دید زندگی او معنی دیگری پیدا کرده و از شوهری خشن و افسرده به پدری مهربان تبدیل شده است. امروز کتاب خاطرات زاهد "دو شاخ قوچ" در دست چاپ است و او بهانه‌های زیادی برای زندگی کردن دارد.

در هفت سال سال گذشته شاهد تغییرات روحی زاهد و نجا بوده ام. صحبت کردن در باره خاطرات تلخ جنگ و تجربیاتشان از اردوگاههای اسرا، توانسته تا حدودی از درد و آلام روانی آنان بکاهد. امروز خانواده نجا در ونکوور رابطه خوبی با زاهد دارند.

۳۰ سال پیش در جبهه‌های جنگ ایران و عراق زاهد نجا را از مرگ حتمی رهانید.۲۲ در سال ۲۰۰۲ در طرفی دیگر از دنیا این نجا بود که به کمک زاهد آمد. داستان این پیامی به این دنیای جدا شده با دیوارهای بلند دین و مدهب، و نژاد و قومیت می فرستد: که همه ما منجی همدیگریم، فرقی نمی کند از زخم گلوله جنگ یا چنگال کابوسهای پریشان.

***

برنامه های مستند توسط بخش تولید فیلم های مستند بی بی سی و یا شرکت های مستقل تهیه شده اند و طیف وسیعی از موضوعات گوناگون از جمله علوم، معماری، محیط زیست و تحولات سیاسی و وقایع تاریخی معاصر را در بر می گیرند. تاریخ اسلام در اروپا، درمان های جایگزین، قدرت هنر، ماجراجویی در معماری، پخت و پز در منطقه خطر، و کودکان در خط مقدم از جمله این برنامه های مستند است.

به دليل نداشتن حق پخش از طريق وبسايت، امکان پخش اکثر اين برنامه ها در اين صفحه وجود ندارد. اين برنامه ها را می توانيد در ساعت های مشخص شده در جدول پخش برنامه ها، در تلويزيون فارسی بی بی سی تماشا کنيد.

آدرس پست الکترونیک برنامه های مستند: mostanad@bbc.co.uk

*ممکن است هنگام پخش خبر فوری، محتویات این صفحه و این برنامه بدون اعلام قبلی تغییر کند.



 
 

Things you can do from here:

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر