۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

Buzz from Sharareh Fatemipanah



 روزي پسر بچه اي نزد شيوانا رفت (در تاريخ مشرق زمين شيوانا كشاورزي بود كه او را استاد عشق و معرفت ودانايي مي دانستند) و گفت : مادرم قصد دارد براي راضي ساختن خداي معبد و به خاطر محبتي كه خدا به كاهن معبد دارد، خواهر كوچكم را قرباني كند. لطفا خواهر بي گناهم را نجات دهيد ." 

شيوانا سراسيمه به سراغ زن رفت و با حيرت ديد كه زن دست و پاي دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعيت زيادي زن بخت برگشته را دوره كرده بودندو كاهن معبد نيز با غرور وخونسردي روي سنگ بزرگي كنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود. 

شيوانا به سراغ زن رفت و ديد كه زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندين بار او را درآغوش مي گيرد و مي بوسد. اما در عين حال مي خواهد كودكش را بكشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و بركت و فراواني را به زندگي او ارزاني دارد. 

شيوانا از زن پرسيد كه چرا دخترش را قرباني مي كند. زن پاسخ داد كه كاهن معبد گفته است كه بايد عزيزترين پاره وجود خود را قرباني كند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگي اش بركت جاودانه ارزاني دارد. 

شيوانا تبسمي كرد و گفت : " اما اين دختر كه عزيزترين بخش وجود تو نيست. چون تصميم به هلا كش گرفته اي. عزيزترين بخش زندگي تو همين كاهن معبد است كه به خاطر حرف او تصميم گرفته اي دختر نازنين ات را بكشي. بت اعظم كه احمق نيست. او به تو گفته است كه بايد عزيزترين بخش زندگي ات را از بين ببري و اگر تو اشتباهي به جاي كاهن دخترت را قرباني كني . هيچ اتفاقي نمي افتد و شايد به خاطرسرپيچي از دستور بت اعظم بلا و بدبختي هم گريبانت را بگيرد ! " 

زن لختي مكث كرد. دست و پاي دخترك را باز كرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالي كه چاقو را محكم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگي معبد دويد.اماهيچ اثري از كاهن معبد نبود! مي گويند از آن روز به بعد ديگر كسي كاهن معبد را در آن اطراف نديد!! 

هيچ چيز ويرانگرتر از اين نيست كه متوجه شويم كسي كه به آن اعتماد داشته ايم عمري فريبمان داده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر