۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

نظر خواهی در مورد وبلاگ





وبلاگ من مثل یک صندوقچه می مونه که تو اون مثل اقا کلاقه کلی چیزایی که دوست دارم رو نگه داری می کنم شاید یک روز یک وبلاگ درست کنم که خیلی از چیزایی که دوست ندارم و ته دلم مونده رو جا بدم خیلی از رازهایی که فقط خودم می مدونم وخودم یادمه بچه که بودم وقتی که مریض می شدم می گفتند یکی مریضی رو به تو داده و تو اگر بخوای خوب بشی باید اونو از خود ت بریزی بیرون تا دل درد خوب بشه شاید رازهایی ادم و دل درد های ادم هم همین طور باشه اخه یک دل چقدر می تونه تو خودش راز نگه داره می ترکه اخرش باید یک جا دلش رو خوب بکنه ولی نمی شه که همه جا ادم رازشو برملا کنه پس یکجا فقط می تونه بنویسه و اون جایی که هیچکی بجز خودش کلیدش رو نداشته باشه البته نمی دونم تا کی کلیدش رو می شه قایم کرد
یادم یک جا تو یک وبلاگ که دوست نداره برایش کامنت بزارم و فکر می کنم تنها ادمی هست که از م متنفر هست خوب منکه پیغمبر نیستم می دونم دل کسی رو شکوندم خودم هم کلی از این بابت دل درد گرفتم و کلی طول کشید تا خوب شدم می گفت پسرخالش وقتی بچه بود می گفت که ادم هر دوستس رو برای هر کاری می خواد یکی رو برای دختر بازی یکی رو برای شیطونی کردن یکی رو برای نقد ادبی و یکی رو برای روزها ی مبادا یکی رو برای از صبح تا شب بیرون رفتن یکی رو برای کتاب خوند و شعر خوندن نمی دونم شاید اون برای هرچیز وبرای هر کاری یک دوست می خواست گاهی از دوستان هم برای اینکه سالی یک بار بشون زنگ بزنی و مثل روغن عوض کردن ماشین و چک کردن ماشین الات که هنوز دوستیم
نمی خوام سرتون رو درد بیارم تو یکی از نوشته هام که از کتاب وبلاگستان شهر شیشه ای یا همین اسمها بود دلایل نوشتن رو نوشتن گفتم همیشه ادبی می نویسم یا مطالبی که اقا کلاقه دوست داره جمع کنه ولی امروز تصمیم گرفتم اگر قرار وبلاگم قسمتی از شخصیت من رو نشون بده چرا همه وجهه ای اون رو نشون نده چرا فقط نقش یک ادم رو بازی کنم یک قسمت از روزنامه که در مورد زیبا نوشتن بود رو برایتون گذاشتم من خیلی چیز ما می خونم ولی کلا الزایمر دارم و نمی دونم چی رو کی و یا چه وقت خوندم فکر کنیم چند وقت پیش داشتم دنبال یک چیزی بین کتابهام می گشتم خوردم به یک سر ی دست نوشته شاخ در اوردم اخه دست نوشته های خودم بود اما اصلا یادم نمی امد که من اونها رو نوشتم مال یک دوره از زندگی ام بود که هیچ چیز از اون سالها بیاد نمی یارم خوب برگردیم سر موضوع اصلی چون همانطور که وبلاگ مال نویسنده اش هست مال خواننده هاش هم هست اگر موافقید که دیگه مطلب هایی که می نویسم رو به متنهای ادبی خلاصه نکنم نظر خودتون رو بدید البته اگر شاخ در اوردید تقصیر من نیست بقول یکی از دوستای دانشگاه می گفت علی تو همه ما رو گذاشتی سر کار خوب ادم وجه های گوناگونی رو می تونه بازی کنه و این بستگی بقدرت خودش داره اما در مورد اون دوست گاهی دو نفر پیدا میشن که درست مثل هم هستند و مثل دوتا چرخدنده می مونن که روی هم افتادن و فکر می کنند که همیشه می تونند یک سیستم مکانیکی کامل رو درست کنند و لی افسوس که یکی شون یکم بخواد تند تر بره اون وقت چرخ دنده های می ا فتن روی هم و همدیگر رو خرد میکنند و بهتریتن کار اینکه ارهم جداشون کنی وگرنه دیگه چرخدندهای نمی مونه که با یکی دیگه درگیر بشه وچرخ دنیا رو بگردونه نتیجه اخلاقی بحث یک مهندس تمام چیزهارو فیزیکی میبینه و اگر بش بگی قلب من با باطری کار می کنه مطمئن باش با تو ازدواج نمی کنه چون می دونه حتما یک روز باطری قلبت تموم می شه البته از یک نظر دیگه هم میشه به مطلب نگاه کرد بهد از یک مدت تمام کتاب همدیگر رو ورق می زنند و دیگخه فکرمب کنند که مطلبی برای خوندن تو اون کتاب پیدا نمی شه نتیجه اخلاقی ورقای کتاب زندگی تو برای همه ورق نزن و همیشه فصلهای از اون رو نگه دار
منتظر نظراتون هستم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر