از نیمهشب تا بانگ خروس مردگان جشن میگیرند. جشن آزادی، جشن رهایی از دردهای زندگی، همه باهم برابرند، نه شاه است و نه گدا، نه پیر است و نه جوان، نه دختر است و نه پسر، نه زن است و نه مرد، همه مردهاند. کسی جقه بر سر، شندره بر تن ندارد، مرگ که در همة آنها مشترک است. جزئی از کل آنها، مرگ که خود آنهاست. برای آنکه فرمانده و فرمانبرداری نیست. این که هنوز روی استخوانهای صورتش نیشخند دیده میشود. این در زندگی قاضی بوده و به دردها و شکایتهای محکومین پوزخند میزده اما او تازه مرده است بهزودی این اثر در کلة او محو خواهد شد، مابین فک و گونههایش دیگر، این اثر باقی نخواهد ماند. برای آنکه او دیگر مرده است و آزاد نیست. این که استخوانهای پشتش گوژ دارد. او در زندگی پشت خم کرده و سر فرود آورده است. اینجا دیگر احتیاجی ندارد. نه خنده است، نه گریه، نه شادی، نه غم، نه دلواپسی است و نه امید و نه افاده است و نه تحقیر، نه ظلم و نه عجز و لابه، هیچ چیز نیست، جز مرگ، جز آزادی."
۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه
رقص مرگ
از نیمهشب تا بانگ خروس مردگان جشن میگیرند. جشن آزادی، جشن رهایی از دردهای زندگی، همه باهم برابرند، نه شاه است و نه گدا، نه پیر است و نه جوان، نه دختر است و نه پسر، نه زن است و نه مرد، همه مردهاند. کسی جقه بر سر، شندره بر تن ندارد، مرگ که در همة آنها مشترک است. جزئی از کل آنها، مرگ که خود آنهاست. برای آنکه فرمانده و فرمانبرداری نیست. این که هنوز روی استخوانهای صورتش نیشخند دیده میشود. این در زندگی قاضی بوده و به دردها و شکایتهای محکومین پوزخند میزده اما او تازه مرده است بهزودی این اثر در کلة او محو خواهد شد، مابین فک و گونههایش دیگر، این اثر باقی نخواهد ماند. برای آنکه او دیگر مرده است و آزاد نیست. این که استخوانهای پشتش گوژ دارد. او در زندگی پشت خم کرده و سر فرود آورده است. اینجا دیگر احتیاجی ندارد. نه خنده است، نه گریه، نه شادی، نه غم، نه دلواپسی است و نه امید و نه افاده است و نه تحقیر، نه ظلم و نه عجز و لابه، هیچ چیز نیست، جز مرگ، جز آزادی."
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر