هر مردی که ترا پس از من ببوسد
بر لبانت
تاکستانی خواهد یافت
که من کاشتهامش.
«نزار قبانی»
لبام را ببوس
من سادهام
و معصوم
آنقدر که نمیتوانم
بالش دروغ زیر سر بگذارم
پتوی فریب بر سر بکشم
و به خواب خوش فرو روم
و هفت پادشاه را به خواب ببینم
شب خوش!
لبام را ببوس
من سادهام
و معصوم
آنقدر که دلم
برای آن پشهای
که شبانه خونام را مینوشد
میسوزد
و بزم شبانهاش را
پرخون میخواهم
پرخون!
لبام را ببوس
من سادهام
و معصوم
و الفبای عشقام
محدود به چند حرف ساده است
تا با آنها
بتوانم بگویم
«دوستات دارم»
همین!
لبام را ببوس
من سادهام
و معصوم
مثلث و مربع و مستطیل نمیشناسم
خطوط من
به یک منحنی ساده ختم میشود
مثل انتهای فواره
برگشت یک موج
شیب آرام یک شانه
که جان میدهد
برای سر گذاشتن و
بوسه و
نوازش و
گرفتن بهانه و
گریههای عاشقانه و
خندههای کودکانه و
سلام!
لبام را ببوس
من سادهام
و معصوم
به انتها فکر نمیکنم
دلم نمیخواهد بدانم
چه میگذرد
در دل خانههای شلوغ
پنجرهها
چرا باز میشوند؟
تلفنهای همراه
چرا وراجی میکنند؟
کالر آیدیها
چه کسی را افشا میکنند؟
مغازلهی پیامکها برای چیست؟
آشکار کنندههای یاهو
کدام پنهانشده را
رسوا میکنند؟
تستهای روانشناسی
درونهی خوابرفتهی کدام اتفاق را
به لب آب می کشند؟
و هرگز آرزو نمیکنم که مردم
دانههای دلشان
پیدا باشد
مثل انار!
من همه چیز را
مثل یک سر ناگفته
مثل یک راز مگو
برای پروانهشدن
پوشیده میخواهم
پیلهی ابریشم!
لبام را ببوس
من سادهام
و معصوم
یک لیوان سفالین آبی
که از شیر آب مهربانی
پر شده
تشنگیام را
فرو مینشاند
نوازش گرم یک دست
شبام را چراغانی میکند
و یک تکه نان دلخوشی
برای سیر کردنام
کافیست
مرا مخواه به فریب
مرا مجوی به دروغ
مرا مبوس به دلهره
مرا به من مگو
مرا به خود مخواه
مرا کشف کن
خالق سیاه تنهایی!
لبام را ببوس
من سادهام
و معصوم
.
.
.
خداحافظ!
لبام را ببوس
از وبلاگ رادیو سیتی
۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر