Sent to you by ali via Google Reader:
بارالها در سال جدید کمی برای ما خدایی کن
من هم مثل مادرم دعا میکنم
دعا میکنم دست فانوس را
برای روشنایی در باران
باز بگذارند
دعا میکنم گمشدگان هفت گوشهی جهان
به گفتوگوی خوشلهجهی خانه بازگردند
دعا میکنم...
دعا میکنم خداوند به یاد آورد:
اینجا سرزمینی هست عجیب،
منتظرانی هست چشمبهراه،
و مردمانی عجیب
که روزهای پر امید
شبها
- آهسته با خود-
از هزار مگوی پر گریه سخن میگویند
..سید علی صالحی...
نباشی ...
صبح،
نه از طلوع آفتاب
نه از آواز گنجشکها
نه از روشنایی شهر
و نه از صدای ِ نماز پدر
صبح،
از «صبح به خیر» تو شروع میشود و
با لبخندت ادامه مییابد...
نباشی،
شبی سراسیمهام
که در انتظار صبح
پرپر میزند..
..مریم ملکدار...
مردانه ها
قهرمانی بود
که بخاطر شکست دادن رستم
خط خورد
به سطرهای خالی شاهنامه احترام بگذارید
..مجتبی صنعتی ...
سکوت
بعضي آدمها در مقابل شما سكوت ميكنند...
زيرا راضي ترند كه آنها بازنده باشند تا اينكه شما ببازيد
......
تاش سیاه گیسو بر روی سینه ام
دست هایت دست بکار شدند
پلک هایم را به هم آوردند
گره کراوات
دکمه های پیراهن
و قلبی که تندتر تپید
همه
حتی تاش سیاه گیسو بر سینه ام
-در این قاب -
هنر دستان تو بود.
..پوریا سوری...
حتی زندگی
بگذار هر چه از دست میرود برود !
آنچه را میخواهم که به التماس نیالوده باشد
هر چه باشد
حتی زندگی…
..ارنستو چه گوارا...
پلی ور یقه اسکی
زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباسهای گرم زمستانیات
که هرچه سردتر میشود
زیباترت میکنند
به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را
بلندتر نشان میدهد
به خاطر آن پلیور سفید یقهاسکی
که محشر میکند
و هر بار که میپوشیاش
مثل گلی که باز شود در برف
چهرهات میشکوفد از یقهی تنگش
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان میدهد برای یک میز آفتابگیر وُ
قهوهی تلخ با شیر
سال از پیِ سال از حضور تو
حظ میکنم هر روز
در لباسهایی که فصل را کوتاه
و بیهمتا میکند پسند تو را
لباسهایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ میشود
دستکشهای نرمی
که از من نیز گرمترند
و بوی صحرائی چرمشان تا بهار
عطر ملایم دستهای توست
و آن چکمههای وِرنیِ ساق بلند
که کفرت را گاهی درمیآورند
وقتی کنار یک فنجان چای تازهدم
یک دنده وا میروی در گرمای مبل
و گوش نمیدهی به پیشنهاد من
که بارها گفتهام با کمال میل حاضرم
مأموریت بیخطر بازکردن بندشان را
به عهده بگیرم
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به من
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها چشم دیدنش را نداشتهام.
..عباس صفاری...
انگار آخر دنیاست
پدر خانه که دلش گرفته باشد
انگار ستون خانه ترک خورده باشد
همه جای خانه می لرزد.صدا می دهد.ذره ذره خاک از لا به لای شکاف ها میریزد پائین.
با شاخه گل و دو تا کلمه هم درست نمی شود..
انگار دنیا را استپ کرده اند
مادر یک خانه اگر نخندد، اگر ناراحت و غصه دار باشد
نفسِ آن خانه می گیرد
نبضش نمی زند
گل هایش پژمرده می شوند...
اسباب ختم
قابقدحِ مرغی؛
گلابپاشِ بلور؛
سفرهی ترمه؛
طاقهشال؛
جاقرآنی شصتپاره؛
دیگِ هفتمنی و سهمنی؛
پاتیلِ خورشتی؛
آبگردون، آبکش، کفگیر و ملاقه؛
جارِ زمینی، هوایی، سهشاخه، تکپایه، بلور، ورشویی؛
شمعدون؛
رومیزیِ چلوار؛
زیرسیگاری؛
دَبیتِ سیاه؛
کتیبه؛
لاله؛
بخاری ـ دهتا؛
میوهخوریِ پَرطاوسی، پایهدار، بلوری ـ شیشتا؛
مسقطیخوریِ پایهجاری ـ پنج دست؛
جاتخممرغی ـ چهلتا؛
تُنگِ دوغِ تراشدار، ساده، الوار، مختلط ـ بیستتا؛
بشقابِ تخت، ساده، گلسرخی، گندمی، حاشیهسیاه، لبطلایی، حاشیهآبی، مختلط ـ صدتا؛
دیسِ ماهیِ بزرگ ـ دوتا؛
آبگرد ـ دوازدهتا؛
وزیری، دوری ـ دوازدهتا؛
کارد و چنگالِ دستهاستخونی ـ دو دست؛
آلپاکا ـ سه دست؛
نمکپاش ـ بیستتا؛
خورشتی گلسرخی ـ بیست و پنجتا؛
سفرهی چار متریِ چلوار ـ دوتا؛
سفرهی پنج متریِ کتون ـ دوتا؛
قوری؛
قوریِ منقلی؛
قاشق چاییخوریِ صورتشاهی ـ دو دست؛
سینیِ نوربلین ـ دوتا؛
ورشو مغزسفید ـ چهارتا؛
حاج ممدَسَنی ـ چهارتا؛
آفتابهـلگن ـ یه دست؛
گیلاسِ شربتخوری با انگارهی ورشو ـ شیش دست؛
استکانِ چاییخوری با انگارهی نقره ـ هفت دست؛
سماورِ برنجیِ مسوار، روسی، مارکدارِ نیکلا ـ چهارتا؛
قندونِ دردارِ ورشو ـ هشتتا؛
قندگیر ـ هشتتا؛
گلدونِ دهنهاژدری ـ بیست و پنجتا؛
میرزاخوری؛
دوسکومی؛
خنچه؛
فرشِ کرمانِ زمینهلاکی، قابقرآنی، سهوچار؛
دوازده تخته قالیچه قمی، جفت، عکسدار، دیوارکوب؛
کناره ـ شصت متر؛
عسلی ـ بیست و پنجتا؛
لهستانی ـ صدتا؛
الوارِ تختهحوض.
سوتهدلان - علی حاتمی
باغ در چله نشست
يكي ميميرد
...
ما تماشا ميكنيم
من خاور میانه ام
اینجا
خاورمیانه است
سرزمین صلحهای موقت
بین جنگهای پیاپی
سرزمین خلیفهها، امپراتوران، شاهزادگان، حرمسراها
و مردمی که نمیدانند
برای اعدام یک دیکتاتور
باید بخندند یا گریه کنند
..حافظ موسوی...
Things you can do from here:
- Subscribe to چسب زخم using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر