۱۳۸۹ اسفند ۳, سهشنبه
مسنی رو ديد که اونو متوقف
کرد. ماشين مرسدسش پنچر بود. او میتونست ببينه که اون زن ترسيده و بيرون
توی برفها ايستاده تا
اينکه بهش گفت: من جو هستم اومدم که کمکتون کنم.
زن گفت: من از سن لوئيز ميام و فقط از اينجا رد می شدم. بايستی صدتا
ماشين ديده باشم که از کنارم رد
شدن و اين واقعا لطف شما بود.
وقتی که او لاستيک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده شد که بره،
زن پرسيد: من چقدر
بايد بپردازم؟ و او به زن چنين گفت
شما هيچ بدهی به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطی بودهام و روزی
يکنفر هم به من کمک کرد
همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا میخواهی که بدهيت رو به من
بپردازی بايد اين کار روبکنی.
"!نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!"
چند مايل جلوتر، زن کافه کوچکی رو ديد و رفت تو تا چيزی بخوره و بعد
راهشو ادامه بده. ولی نتونست
بیتوجه از لبخند شيرين زن پيشخدمتی بگذره که میبايست هشت ماهه باردار
باشه و از خستگی روی پا بندنبود
او داستان زندگی پيشخدمت رو نمیدانست و احتمالا هيچ گاه هم نخواهد فهميد
وقتی که پيشخدمت رفت تا بقيه صد دلار شو بياره زن از در بيرون رفته بود.
درحاليکه روی دستمال سفره
اين يادداشت رو باقی گذاشت. اشک در چشمان پيشخدمت جمع شده بود، وقتی که
نوشته زن رو میخوند
شما هيچ بدهی به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطی بودهام و روزی
يکنفر هم به من کمک کرد
همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهيت رو به من
بپردازی، بايد اين کار روبکنی
!"نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!"
اونشب وقتی که زن پيشخدمت از سرکار به خونه رفت در حاليکه به اون پول و
يادداشت زن فکر می کرد.
وقتی که شوهرش دراز کشيد تا بخوابه به آرومی و نرمی به گوشش گفت"!
همه چيز داره درست ميشه. دوستت دارم، جو!"
۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سهشنبه
از داستان تب طلا
وقتی که مرده ام ، مرده ام و اين پايان همه ی ماجراهاست . هر چی غير از
اين ديگه مزخرفات کشيش هاست .
تئوری يک چيزه و عمل چيز ديگه است . آدم بايد زندگی کنه .
خدا يک چيزه و کشيش ها چيز ديگه . و خطر از جانب خدا نيست ، از جانب کشيش هاست .
دن کاميلو زمزمه کرد : حالا هی بگن جهنم رو ما کشيش ها اختراع کرديم ...
پپونه اعتراض کرد : اتفاقا درست برعکسه . جهنم کشيش ها رو اختراع کرده !
وقتی زن ها وارد عالم سياست می شوند ، از متعصب ترين مردها هم بدترند .
مردها برای رسيدن به آرمانشان تلاش می کنند ، در حالی که زنان همه ی
دسايسشان را به کار می گيرند تا به دشمن ضربه بزنند . اين تفاوت مثل
تفاوت کسی
است که از کشورش دفاع می کند با کسی که سعی دارد تا آن جا که ممکن است ،
عده ی بيشتری از دشمن را از بين ببرد .
۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه
نیستند و کن گشاد تشریف دارن وقتی یک نفر
رو می بینند که از صبح تا شب کار میکنه منتظر یک فرصت می شینن تا اون ادم
یک اشتباه کنه تا به گند کشیدن اون
ادم برای خودشون پله ترقی درست کنن بقول معرف ادمی که قد نمی کشن سعی می
کنن با زیر پا خالی کردن دیگران از
قد کشیدن دیگران جلوگیری کنن
آدم ها
آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند
آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند
آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند
آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند
آدم هاي كوچك بي دردند
آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند
آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند
آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند
آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند
آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند
آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد
آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند
آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم هاي كوچك مسئله ندارند
آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند
آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند
آتش بس بخاطر کریسمس-25دسامبر1914میلادی
کریسمس امسال مترادف بود با جنگ تو غزه نمی خوام درمورد جنگ وسیاست های
اون و جنگ تبلیغاتی رژیم ایران بنویسم رژیمی که هر روز ازجنگ دفاع مقدس
و.. رژیمی که تمام فکر و ذهنش جنگ هست و از انسانیت و عشق چیزی در صدا
سیما نمی بینیم رژیمی که پیرو اسلام با شمشیر ....
دلم می خواد در مورد انسانیت و صلح بنویسم کاش بجای این همه سلاحی که هر
روز ساخته می شه بجای این همه تنفر و کینه و جدایی عشق و محبت کاشته می
شد فکر می کنم هر ادمی تو زندگی اش برای هدفی به دنیا می یاد من که
نتونستم تو روابطی که داشتم عشق رو جایگزین تنفر کنم همیشه فکر می کنم
شاید راهی وجود داشته بود شاید به اندازه کافی تلاش نکردم شاید ادم تندرو
و .. بودم نمی دونم کاش همیشه ادم بگ فرصت دیگه داشت
۲۴سپتامبر ۱۹۱۴.ارتشهای آلمان بریتانیا و فرانسه در جریان جنگ جهانی اول
در بلژیک با هم میجنگیدند.شب کریسمس جنگ را تعطیل میکنند تا دست کم برای
چند ساعت کریسمس را جشن بگیرند.در ارتش آلمان یکی از سربازان که سابقهء
خواندن در اپرا را نیز دارد شروع به خواندن ترانه کریسمس مبارک
میکند.صدای خواننده آلمانی را سربازان جبهه های دیگر میشنوند و با
پرچمهای سفید به نشانه صلح از خاکریز بالا می آیند و بسوی ارتش آلمان
میروند.آنشب سربازان ۳ ارتش در کنار هم شام میخورند و کریسمس را جشن
میگیرند ولی هر ۳ فرمانده توافق میکنند که از روز بعد صلح شکسته شود و
جنک را از سر بگیرند!
صبح روز بعد دست و دل سربازان برای جنگ نمیرفت.شب قبل آنقدر با دشمن رفیق
شده بودند که بی خیال جنگ شدند و از پشت خاکریز برای هم دست تکان
میدادند!چند ساعت که گذشت باز هم پرچمهای سفید بالا رفت و پس از گفتگوی ۳
نماینده ارتشها تصمیم بر این گرفته شد که برای سرگرم شدن با هم فوتبال
بازی کنند.آنها آنقدر با هم رفیق میشوند که با هم عکس میگیرند و حتی آدرس
خانه های خود را به همدیگر میدهند تا بعد از جنگ به کشور های هم سفر
کنند!کار به جایی میرسد که این ۳ ارتش به هم پناه میدهند و ...
تنها چیزی که باعث میشود تا قضیه لو برود متن نامه هایی بود که سربازان
برای خانواده هایشان فرستاده بودند و به آنها اطمینان داده بودند که
اینجا از جنگ خبری نیست!
سالها بعد کریس دی برگ متن یکی از این نامه های سربازان را در یک حراجی
به قیمت ۱۵هزار یورو میخرد .پل مک کارتنی هم در ویدئوی یکی از کارهایش به
این اتفاق ادای احترام کرده و سال ۲۰۰۵ هم کریستین کاریون با استناد به
مدارک این اتفاق فیلمی بنام "کریسمس مبارک"میسازد که اسکار بهترین فیلم
خارجی را گرفت و حتی در جشنواره فیلم فجر نیز به نمایش درآمد..
هر چه دلتان می خواهد از من بگیرید
بچه هایم را بگیرید
تلویزیون را بردارید
مسواکم و اسلحه ام را به غارت ببرید
زنم را بردارید
کانا په ام را بردارید
وحتی زندگی خصوصی ام را
در هر صورت من می توانم روحم را با شیطان معامله کنم
گمانم اهل معامله است راستش اینجا همه چیز قابل معامله است
جز یک چیز
شما ازادی اندیشه ام را نمی توانید از من بگیرید
من هیچ مقاومتی در مقابل شما نمی کنم
همه چیز را بردارید
اما یادتان باشد ازادی اندیشه را نمی توانید از من بگیرید
من با خودم چیزی را به جهنم نخواهم برد
همه چیز را بردارید
من ترجیح می دهم بروم
البته اگر بهشت را به شما دادند
من می توانم روحم را به شیطان بفروشم با او می توان معمله کرد
ترانه ای از فلورا پانی برنامه 44 کافه رادیو
اعدام
هر کی که یکی رو از دست می ده و نمی تونه کسی رو پیدا کنه می خواد
انتقامشو از خدا بگیره
اما تو افریقا تنها راه پایان سوگ نجات یک جونه
اگر کسی به قتل می رسه پس از یک سال سوگواری مراسمی به اسم خفه کردن
بر گذار می شه
یک مراسم شبانه کنار رودخو نه است
موقع طلوع قاتل رو میندازن توی قایق
بعد میندازنش توی اب چون دست و پاش بسته است نمی تونه شنا کنه
خانواده مقتول می تونه انتخاب کنه که بذاره خفه بشه یا اینکه نجاتش بدن
اعتقاد دارن اگر خانواده بذاره خفه بشه عدالت اجرا شده ولی بقیه عمرش
باید عزاداری کنند
ولی اگر نجاتش بدن اگر اعتراف کنند که زندگی فقط اون عمل پست نیست که غم
رو نابود می کنه
انتقام گونه رخوت انگیز غمه
کنه اگر تو رو قابل نمی دونه که ... بی خود براش گامی بر ندار کام
برداشتن برای کسانی که تاریخ مصرف تور رو تموم شده می پندارند و فقط برای
یک اسم حاضر به تحمل کردنت هستن دورریختن وقته این روزها ادمها رو براساس
دک و پزشون و قیاف گرفتنشون می شناسن نه براساس .... اه هرچی ... باشی
بهتر اگر خودت رو تمی تونی تغییر بدی بهتر ادمهای اطرافت و دنیا اطرافت
رو تغییر بدی ممکنه یکم طول بکشه و تنها باشی ولی حداقل اش اینکه برای
روز اخر شاید کسی رو داشته باشی که حداقل دفنت کنه
خراب نشه، تا همیتوری که تو ذهنمون نقش بستن باقی بمونن
اینطوری خیلی راحت تر می تونی دفعه بد باشون رابطه برقرار کنی درست مثل
فیلمی می مونن که ادم دکمه پاز زده باشه
اگه نزدیک بشی دیر یا زود می فهمی که اون هم دارای نقطه ضعف های مثل همه
ما است می فهممی که اونم قدیس نیست و مثل همه ما دارای نقاطی تاریکی هست
نقاطی که با ما مشترک هست و بخاطر همین ما دوستشوم داریم امان از زمانیکه
به نقاط متضادشون پی می بریم اگه بخواهی یکی همیشه برات بمونه همیشه
فاصلت رو باش حفظ کن
روز های ابری
امروز پنجشنبه ا خر سال بود بعد از یک مسافرت کاری دیشب ساعت 11.30
رسیدم تهران امروز عصر دلم حیلی گرفته بود گفتم برم بیرون و یک گشتی بزنم
و یکم حرید کنم نمی دونم چی شد گقتم برم پایتخت ....
نمی دونم نمی دید که دختره برای اون رفته بود سرمونی و به انگشتاش لاک
قرمز زده بود و با یک ارایش ملایم و یک انگشتر فیروزه دستش کرده بود چیزی
که دلم رو هیلی گرفته بود بغضش بود که زمانی دوستش ترکش کرده بود اول دم
در دیدم گفنگو شون و بعدش دید م دختره تنها نشیته دم جدول دلم می خواست
برم پیشش بگم مهم نیست مهم حودتی و یک جورهایی حالش رو خوب کنم وقتی
دوتا پسر دختر رو دید که باهم داند می خندد دیگه نتونستم وایسم درست یاد
چیزهایی انداخت ... وقتی داشتم برمی گشتم از خودم خیلی بدم امد گفتم تو
با اینهمه چیزها ی که می تونی حال ادم ها رو خوب کنی ولی از کنارشون
گذشتی شاید یک جمله کوچیک دنیا رو برای اون عوض می کرد و سالش رو پر امید
می کرد ولی تو هیچ کاری نکردی فکر می کنم پشیمونی و اخساس ادم که از حودش
بعدش بیاد برای ادم یکی از بدترین حسهای ادم باشه دلم براش خیلی سوخت
ولی می دونم دوست داشتن و یا ترحم بدتر از اون حس می تونه برای اون باشه
اینطور نیست کدوم حس بدتر هست ؟
خوابها یم
داشت به این فکر می کرد که اگر ادمها جرات داشتند که خوابهاشون رو
بنویسند دنیا چگونه می شد فکر می کنم نوشتن از فکر های ادم و تفکرات ادم
خیلی راحتر از این باشه تا ادم در مورد خوابهاش بنویسه
خوابهای ما از ضمیر ناخوداکاه ما ناشی می شه و احساساتی که تو خوابهامون
تجربه می کینم به دلیل نبودن فیلتر جسم خیلی شدیدیتر هست تنها تفاوتی که
فکر می کنم ما نتونیم تو خواب از خودمون بروز بدیم فکر کردن در مورد کاری
که باید انجام بدیم شالوده ما همونی هست که واقعا بوده یعنی اینکه اگر
تصمیمی تو خواب می گیریم چه خوب وچه بد بدین معنی هست که اون چیزی هست
که هنوز با ما هست و هنوز یک جای تو قلبمون جا داره
دیشب خوابی دیدم که من رو پرت کرد به خاطرات مربوط به 7 سال پیش فکر می
کنم وقتی ادم یکی رو دوست داشته باشه و به هر دلیلی با اون ادم قطع رابطه
کنه تنها چیزی که براش می مونه همون حس دوست داشتن
نمی دونم کجاست ولی امید وارم که هر جا که هست خوشبخت باشه این تنها چیزی
که دلم می خواد مهم نیست که رابطه ها به پایان می رسه مهم اینکه تاثیری
که می گذاره روی ادم حس خوبی به ادم بده
دلم می خواد اگه این پست رو می خونه بش بگم من خیلی براش نگرانم و تنها
چیزی که واقعا از صمیم قلب دوست دارم بیننم و مطمئن بشم اینکه خوشبخت
باشه و چهره اش رو خندان بیبنم وبرقی رو وقتی می خندید تو چشماش داشت رو
دوباره ببینم
زندگی
که اونا رو به سمت شرارت هل می دهند این تو رو از زشتیها برحذر خواهد
داشت چون هیچی بدتر از ترشرویی و انتقام نیست همیشه ارزش خودتو بدون
و با خودت رو راست باش
هر گز فرامو نکن کی هستی و از کجا امدی
مهمترین چیز تو زندگمون
تنها چیزی که تو زنگی مهم هست پیدا کردن و بدست اوردن اون چیزی که بتونه
قلبت رو اروم کنه
دنیای شاد کودکی
اگر هنوز کودک هستید و یا اینکه شادی کودکانه در وجودتان موج می زند قدر
این شادی را بدانید هرچه بزگتر بشوید مثل قایقی از این ساحل فاصله می
گیرید ان وقت باید کار ها یی بکنید که این شادی کودکانه به سراغتان بیاید
انتظار
آدم روياهايش را می کشد. يکی انتظار تمام شدن خدمتش را می کشد. يکی
انتظار تمام شدن درسش را می کشد. ديگری انتظار پول دار
شدنش را می کشد. آن يکی انتظار درست شدن مملکتش را می کشد. آن يکی انتظار
محکم شدن شغلش را می کشد. آن ديگری هم انتظار آمدن ويزايش را می کشد. در
اين مملکت خيلی ها با اين که سالهای زياديست
که متولد شده اند زندگی را به معنای واقعی هنوز شروع نکرده اند و هنوز
انتظار می کشند
مارتین لوترکینگ:
سکوت دوستانمان می باشد .
۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سهشنبه
زن
دوستش علت را جويا شد و او گفت: اين زن از روز اول هميشه مي خواست من را عوض آند.
مرا وادار آرد سيگار و مشروب را ترك آنم..
لباس بهتر بپوشم، قماربازي نكنم، در سهام سرمايه گذاري آنم و حتي مرا
عادت داده آه به موسيقي آلاسيك گوش آنم و لذت ببرم!
دوستش گفت: اينها آه مي گويي آه چيز بدي نيست!
مرد گفت: ولي حالا حس مي آنم آه ديگر اين زن در شان من نيست
چرا اين ملکت درست نمي شه
نانم راگاز بگیر قلبم را گاز نگیر
این مملکت درست بشو نیست
بدترين زندان
تنها به يک دليل ساده چون ايران بدترين زندان دنيااست ولي زندان بانش نمي
دونه که تو تاريخ اين مملکت هيچ وقت نتونسته هيچکسي از اين مملکت يک
زندون بسازه
۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه
حکومت همچنان نام ِ شهدایش را نمی داند !!
Sent to you by ali via Google Reader:
هفده ماه از انتخابات جنجالی گذشته و در حالیکه ، عملا اکثر کشته شدگان و قربانیان خشونت شناسایی شده اند ، هنوز حاکمیت نتوانسته به ادعای خود جامه عمل بپوشاند.
رسانه های حکومتی از فردا شکل گیری اعتراضات ، مدعی شدند بسیجیان قربانی خشونت معترضان شده اند. یک نمونه اش در کیهان مرداد ماه پارسال ، نمونه دیگرش هم سخنان سردار جعفری ، فرمانده سپاه که او به جای کیهان و نه نفر ، از ۲۰ نفر سخن گفت. اینجا.
این ها ، را داشته باشید. حکومت در سالگرد راهپیمایی حکومتی نهم دی جشنواره عکسی راه انداخت و به برخی جایزه داد. یکی از برندگان این جوایز ، گفته "پرتو: جایزه خود را به شهدای فتنه تقدیم می کنم" اینجا
تا این لحظه ، یعنی تا ۱۸ ماه و بیست روز بعد از انتخابات ، حکومت ، نه تنها نتوانسته نام "شهدا" را اعلام کند بلکه در نمایشی مضحک ، همچنان ادعای کشته شدن آنها را دارد.
یادتان هست ، سال گذشته که نوروز ، نام هفتاد کشته شده را منتشر کرده بود ، چه بوق و کرنایی کردند که دروغ است و مثلا سعیده پورآقایی نمرده. این به آن در. تا اطلاع ثانوی که حضرات ، بیست شهید شان را معرفی کنند ، من اینجا چند اسم می آورم :
فهرست جانباختگان
در بازداشتگاه کهریزک
- محسن روحالامینی ۱۸ تیر بازداشت شد و در بازداشتگاه کهریزک بر اثر شکنجه کشته شد.
- محمد کامرانی ۱۸ تیر بازداشت شد و در بازداشتگاه کهریزک در روز ۲۵ تیر ماه درگذشت.
- امیر جوادیفر ۱۸ تیر بازداشت شد و در بازداشتگاه کهریزک بر اثر شکنجه کشته شد.
- رامین قهرمانی در بازداشتگاه کهریزک بر اثر شکنجه کشته شد.
- احمد نجاتی کارگر از بازداشت شدگان بازداشتگاه کهریزک که به دلیل ضرب و شتم در بازداشتگاه بعد از آزادی به دلیل از دست دادن هر دو کلیه کشته شد.[۱۹]
در روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۸
- احمد نعیم آبادی بر اثر شلیک گلوله در حاشیه میدان آزادی کشته شد. [۲۰]
- محرم چگینی در مقابل پایگاه بسیج مقداد به ضرب گلوله کشته شد.
- کیانوش آسا در میدان آزادی به دلیل اصابت دو گلوله به سینهاش کشته شد.
- حسین اخترزند در اصفهان توسط نیروهای بسیج از طبقه سوم به پایین پرتاب شده و جان باخت.
- علیرضا افتخاری به علت ضربه باتوم نیروهای امنیتی به سرش دچار ضربه مغزی شد و درگذشت.
- ناصر امیرنژاد در خیابان محمدعلی جناح در تیراندازی از ساختمان بسیج کشته شد.
- محمود رئیسینجفی در میدان آزادی تهران با گلوله و ضرب و شتم نیروهای امنیتی مجروح و پس از ۱۳ روز در منزل درگذشت.
- فهیمه سلحشور به دلیل اصابت باتوم به سر توسط نیروهای بسیجی در میدان ولی عصر تهران کشته شد.
- داوود صدری با شلیک از بام پایگاه بسیج مقداد جان باخت.
- حسین طهماسبی در کرمانشاه به دلیل اصابت ضربات باتوم پلیس به سرش کشته شد.
- مهدی کرمی در محله جنت آباد تهران به قتل رسید.
- حسام حنیفه در برابر پایگاه بسیج مقداد، بر اثر اصابت گلوله کشتهشد. [۲۱]
- علی حسنپور در خیابان آزادی بر اثر اصابت گلوله به سر جان باخت. [۲۲] [۲۳]
- فاطمه رجبپور در میدان آزادی بر اثر اصابت گلوله کشته شد.
- رامین رمضانی در میدان آزادی به ضرب گلوله کشته شد. [۲۴]
- مهدی ستارنسب در تظاهرات این روز مفقود شد و به دلیل نامعلومی کشته شد. [۲۵]
- امیرحسین طوفانپور به دلیل اصابت گلوله و ضربات دیگر کشته شد. [۲۶]
در روز ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
- ندا آقاسلطان در خیابان کارگر شمالی به علت اصابت گلوله به سینه کشته شد.
- حمید حسینبیگ عراقی در نزدیکی میدان آزادی به علت اصابت گلوله به سینه به قتل رسید.
- ابوالفضل عبدالهی در مقابل دانشگاه صنعتی شریف به دلیل اصابت گلوله به پشت سر جان باخت.
- محسن حدادی در خیابان نصرت به دلیل اصابت گلوله به پیشانی جان باخت
- فاطمه سمسارپور به ضرب گلوله جان باخت.
- اشکان سهرابی بر اثر اصابت سه گلوله به سینهاش در گذشت.
- رضا طباطبایی در خیابان آذربایجان به دلیل برخورد گلوله به سرش کشته شد.
- سالار طهماسبی در خیابان جمهوری به دلیل اصابت گلوله به پیشانی جان باخت.
- بهزاد مهاجر در نزدیک میدان آزادی با شلیک گلوله نیروهای نظامی به قتل رسید.
- مسعود هاشمزاده به ضرب گلوله جان باخت.
- ایمان هاشمی در خیابان آزادی به دلیل اصابت گلوله به چشم جان باخت.
- میلاد یزدانپناه بر اثر تیراندازی نیروهای امنیتی جان باخت.
- کاوه سبزعلیپور در اثر اصابت گلوله شلیک شده از بام مسجد لولاگر کشته شد. [۲۷]
- سعید عباسی فر گلچی در خیابان رودکی به دلیل اصابت گلوله به قتل رسید.
- محمدحسین فیض در نزدیکی پایگاه بسیج مقداد به علت اصابت گلوله به پشت سرش به قتل رسید.
- مسعود خسروی به دلیل اصابت گلوله به قتل رسید. [۲۸]
- عباس دیسناد به دلیل اصابت ضربات باتوم به سر کشته شد. [۲۹]
- عالم تبعه افغانی در خیابان خوش جنوبی به دلیل اصابت گلوله جان باخت. [۳۰]
در روز عاشورا
- شهرام فرجزاده، ۳۰ ساله، علت مرگ: زیر گرفته شدن توسط خودروی نیروی انتظامی[۳۱]
- سید علی موسوی حبیبی، ۴۲ ساله، علت مرگ اصابت گلوله
- شبنم سهرابی، توسط ماشین نیروی انتظامی زیر گرفته شد.[۳۲]
- شاهرخ رحمانی در چهار راه ولی عصر در تظاهرات آن روز توسط خودروی نیروی انتظامی زیر گرفته شد.
- مهدی فرهادی راد بر اثر اصابت دو گلوله به سر و سینه کشته شد. [۳۳]
- مصطفی کریمبیگی در خیابان نوفل لوشاتو بر اثر اصابت گلوله به پیشانی کشته شد. [۳۴] [۳۵]
دیگر جانباختگان
- میثم عبادی در ۲۳ خرداد در میدان تجریش تهران کشته شد.
- سهراب اعرابی در ۲۵ خرداد مفقود و در تاریخ نامعلومی کشته شد.
- شلیر خضری در ۲۶ خرداد در حمله نیروهای نظامی به دانشگاه تهران کشته شد.
- مصطفی غنیان در ۲۶ خرداد در محله سعادت آباد به دلیل اصابت گلوله به پیشانی کشته شد.
- محمد نیکزادی در ۲۶ خرداد در میدان ونک به دلیل اصابت گلوله به سینه به قتل رسید.
- محمدحسین برزگر در ۲۷ خرداد بر اثر اصابت گلوله بر سرش کشته شد.
- پریسا کلی در ۳۱ خرداد در بلوار کشاورز تهران کشته شد.
- علی شاهدی در ۳۱ خرداد پس از دستگیری در کلانتری تهرانپارس به دلیل نامعلومی کشته شد.
- وحیدرضا طباطبایی ۳ تیر در بهارستان به دلیل اصابت گلوله به سر جان باخت.
- یعقوب بروایه در ۴ تیر از بالای مسجد لولاگر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد.
- جعفر بروایه در ۷ تیر ۱۳۸۸ در میدان بهارستان بر اثر اصابت گلوله به سرش کشته شد.
- حسین اکبری پس از بازداشت شدن توسط نیروهای امنیتی، کشته شده است.
- محمدجواد پرنداخ در اصفهان پس از بازداشت توسط وزارت اطلاعات به طرز مشکوکی جان باخت.
- حمید مداح شورچه در مشهد پس از بازداشت بر اثر شکنجه کشته شد.
- آرمان استخریپور: به گزارش سایت اینترنتی «موج سبز آزادی» آرمان استخریپور در جریان اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم توسط نیروهای امنیتی کشته شد.[۳۶]
- رامین پوراندرجانی: پزشک وظیفه بازداشتگاه کهریزک که۴ ماه بعد از انتخابات بطرز مشکوکی کشته شد.[۳۷]
- مبینا احترامی دانشجوی بهبهانی[۳۸] دانشگاه تهران بود که در حمله انصار حزب الله و گارد ویژه به کوی دانشگاه تهران[۳۹] در جریان اعتراضات به نتایج انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری ایران، در اثر اصابت گلوله نیروهای مسلح کشته شد.[۴۰][۴۱] سپس پیکر وی بدون اطلاع خانوادهاش به صورت مخفیانه به خاک سپرده شد.[۴۲
—————-
پس نوشت – در مورد برخی از این اسامی چون خودم تحقیق نکرده ام ، رسما تایید نمی کنم.
Things you can do from here:
- Subscribe to .: آرش سیگارچی - Arash Sigarchi :. using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه
باشو، غریبۀ عاشق
Sent to you by ali via Google Reader:
"باشو غریبه ای کوچک" از جمله اندک فیلم هایی است که بسیار دوست می دارم. سوسن تسلیمی در مصاحبه ای می گفت که این فیلم دربارۀ عشق است، تعبیر دقیق و درستی که می پسندم. فیلم دربارۀ عشق است. کودکی که ظاهر عجیبی دارد، غریب و تنها افتاده. همه از او می گریزند و سنگش می زنند اما زنِ زیبارویی که شوهرش به ضرورتی دور از خانه است پسرک را در پناه می گیرد. سعی می کند با پسرک که به زبان دیگری سخن میگوید، ارتباط برقرار کند. نمی دانیم چرا، اما پسرک را دوست می دارد و حمایتش می کند، آب و غذا و جای خواب برایش فراهم می کند، مثل فرزندان خودش حمامش می دهد و با تب و لرز پسرک آرام و قرار از کف می دهد. همین، حسِ متقابلی را در کودک بر می انگیزد، حس مراقبتی دو سویه. از قضا زن ماجرا، نائی، گرفتار مرض سختی می شود. هیچ یک از اهل و آشنایانش به کمکش نمی آیند چرا که به غریبۀ کوچک پناه داده است. غریبۀ کوچک که از کمک مردمان ناامید شده است، به رسم هم دیارانش، مجنونوار طبل می زند تا که نائی سلامتش را باز یابد. همه این تلاشها، این مراقبتها و تب کردن با درد دیگری نشان از عاشقی دارد. اما نکته اینجاست که لازم نیست که همۀ عشق ها عاقبت هالیودی داشته باشند. (این فیلم البته که مشابه هالیودی هم دارد که به همان سرانجام کلیشه ای میانجامد.) باشو از جنگ گریخته بود و در غربت به مدد دوستیاش با نائی زندگی نوی یافت. جنگ اما مجالِ چنین احساس های انسانی را فراهم نمی کند. در صلح، آرامش و البته آزادی است که چنین خوی های انسانی می توانند سر برآورند. از جنگ و کشتار متنفرم، عراق، افغانستان، فلسطین، چچن و... چقدر جنگ؟ از ظلم و جور هم. کی جهان از تعفن سیاستمداران و جنگ سالاران پاک میشود که مردم زندگی کنند؟
(لازم است بگویم که مصاحبه تسلیمی با بی بی سی را دیدم و باز یاد باشو افتادم؟)
Things you can do from here:
- Subscribe to Ayoob using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
All Good Things Are Wild and Free
Sent to you by ali via Google Reader:
via http://riddleinthesky.tumblr.com/
faved by riddleinthesky
Things you can do from here:
- Subscribe to Recently popular images on imgfave using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
چراغ قرمز
Sent to you by ali via Google Reader:
يک لحظاتی تو زندگی آدم میآد که آدم به قول معروف به خودش توقف میده. تو يک مصاحبهای هم گفتم - که فکر میکنم حرف خوبی هم زدم - الان اينجا هم میخوام تکرارش کنم؛ درست مثل اينکه پشت چراغ قرمز ايستادی؛ توقف میدی به خودت، پا رو میذاری روی ترمز...تصميم میگيری کار ديگهای بکنی، تصميم میگيری تموم زندگيت رو عوض کنی...
«سوسن تسلیمی»
Things you can do from here:
- Subscribe to Natoor using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
خلا نبودنت
Sent to you by ali via Google Reader:
Things you can do from here:
- Subscribe to عقايد يك گرگ using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه
فيلمهاي معناگرا:Magnolia
Sent to you by ali via Google Reader:
"In this life, it's not what you hope for, it's not what you deserve – it's what you take!"
اين زندگي ،نه اون چيزيه که اميدش رو داري، نه اوني که لياقتش رو داري...اون چيزيه که بدست مي آري!
Earl Partridge: I"ll tell you the greatest regret of my life: I let my love go.
من بزرگترين پشيموني زندگيم رو بت مي گم: من گذاشتم عشقم بره!
Things you can do from here:
- Subscribe to My Favorite Movies and Quotes using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
تا آخره دنیا
Sent to you by ali via Google Reader:
تو راهنمایی
آقای موتمر
می گفت
اگه رفتین بیرون جو
اگه رفتین کره ماه یا مریخ
اگه با دوستتون دعواتون شد
هواستون باشه هولش ندین بگین برو بینیم باباااااااااااا
چون میره
دیگه هم بر نمی گرده
تا آخر دنیا همینجور می ره
Things you can do from here:
- Subscribe to Lilifi using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
33-ترجمه
Sent to you by ali via Google Reader:
معذرت خواهی همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی و حق با یکی دیگه س ،معذرت خواهی یعنی اون رابطه بیشتر از غرورت برات ارزش داره!
Things you can do from here:
- Subscribe to آلباترا می نویسد using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
چون تمام شد باور خواهی کرد
Sent to you by ali via Google Reader:
به کوتاهی پختن غذا در یک خاله بازی
به کوتاهی قهر کودکان
به کوتاهی عبور از این سوی خیابان به آن سو
به کوتاهی ذوق یک تنها، از صدای در خانه ای که هیچکس آن سویش نایستاده
به کوتاهی بوسه های یواشکی
به کوتاهی سررسید وامهای پدر
و به کوتاهی تحمل اشک مادر، در فرونچکیدن
زندگی به کوتاهی عبور عقربه ثانیه شمار است، وقتی آرزو میکنی بماند و حتی شاید کوتاه تر
پس بیا
دستم را که سرد است به دست بگیر
و چون شکوه کردم بر لبانم بوسه ی سکوت بزن
آشفتگی موهایم را به نوازشی دور کن
و باش
و بمان
بمان که فرصت با هم ماندمان بسیار کوتاه است
کوتاه تر از زندگی،
حتی.
Things you can do from here:
- Subscribe to عـــــــاطــــفــــه using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
وقتی که برف می اید……
Sent to you by ali via Google Reader:
شب است و دیروقت … برف و سرما بیداد می کند . ارام میرانم که ماشین سرنخورد. از اینکه عقلم را بکار انداختم و امروز با ماشین امدم خوشحالم …کاری که کمتر می کنم …. دختری کنار خیابان دست بلند و می کند .حس انساندوستی ام گل می کند و می ایستم .دخترک بدون اینکه مسیری را بگوید سوار میشود. مسیرش را می پرسم و می گوید تا هرجا مستقیم میروید . دنده را جامیزنم و راه می افتم .دختر فحشی را نثار برف می کند و دستش را جلوی دریچه بخاری ماشین می گیرد .نیم رخ زیبایی دارد . احساس می کنم سرمای بیرون و گرمای داخل ماشین دختر را خواب الود کرده ..چشمش روی هم می افتد و کم کم سنگین میشود ..خودم را به موزیک میسپارم و از رانندگی در برف لذت می برم
انتهای اتوبان بیدارش می کنم و می گویم که باید بپیچم اما ادرسش را می پرسم تا برسانمش . ..میگوید این نزدیکی ها پارک هست؟
همه چیز را می فهمم .
می گویم امشب تنهایم (میترسم بگویم همیشه تنهایم ) و می خواهم که مهمانم باشد. با مخلوطی از ذوق و شرم و اینکه مزاحم نیست؟ .. میپذیرد.. و بسمت خانه میرویم .
میروم چایی بگذارم . که روی مبل خوابش برده ، صورت معصوم اما خسته ای دارد نباید بیشتر از 20سال داشته باشد .دلم نمی اید بیدارش کنم .
خودم هم کمتر خسته نیستم از خیرچایی و شام میگذرم و جایم را کنارش روی زمین می اندازم و میخوابم .. قبل از اینکه خوابم ببرد افکار ترسناکی بسراغم می اید ..ازاینکه کسی را نشناخته به خانه اورده ام و امکان اتفاقات بدی که ممکن است بیفتد ازارم میدهد ..خودم را بدست تقدیر میسپارم چون میدانم هرگز دلش را ندارم که بیدارش کنم و از خانه بیرونش کنم .
میدانم هوا روشن شده اما میترسم با باز کردن چشمانم خوابم بپرد . احساس می کنم کسی پتویی را رویم انداخت … هرکسی بود خدا خیرش دهد ….. … ناگهان هول از خواب می پرم . طفلک ترسید و خیال کرد کار بدی کرده … یاد ماجراهای دیشب می افتم و خوشحال میشوم که هنوز زنده ام
موهای تیره ای دارد که ندیده بودم .سلام می کنم و جوابم را که میدهد تازه لهجه اش را می فهمم . بساط صبحانه را علم می کنیم و حرف می زنیم ..یعنی من حرف میزنم و پشت سر هم سوال می کنم
از یکی از شهر های غرب کشور امده .دوروز پیش و یک شب را در توالت کثیف و سرد پارک خوابیده البته بقول خودش لرزیده …….. از علت امدنش ( فرارش) به تهران می پرسم که نمی گوید و حرف را به زیبایی خانه ام می کشد. میز را که جمع کردیم میرود و لباس می پوشد و تشکر می کند که برود ..می پرسم جایی را دارد که معلوم میشود نه …میگویم می تواند بماند تا من از سرکار برگردم ..کلید را هم برایش میگذارم که اگر خواست برود دوری بزند و ….. ( عقلم می گوید خریت است اما دلم جواب میدهد صاحب ان چشم ها نمی تواند ادم بدی باشد ) به دلم اطمینان می کنم و میروم
تمام روز را با دلشوره و افکار عجیب سر می کنم .غروب زودتر به خانه می ایم . چراغی روشن است
در را که باز می کنم بوی غذا خانه را برداشته و خانه مثل مروارید میدرخشد . دختر کدبانویی است شام میخوریم وفیلم میبینیم و میخندیم و….
غزل یک هفته مهمان من بود .پدرش را سالها پیش از دست داده بود و مادرش بخاطر مشکلات اقتصادی میخواست بامردی ازدواج کند که به غزل نظر داشت و مادر نمی دانست .اول فکر کردم شاید این افکار دختری خیالباف باشد که دوست ندارد مرد دیگری را جای پدرش ببیند اما از لابلای تعریف هایش فهمیدم که قضیه جدی تر از این حرفهاست . باهزار بدبختی شماره مادرش را پیدا کردم و ازش خواستم به تهران بیاید مادرش وقتی فهمید دخترش سالم است و درجایی امن ..هق هق اش را میشد از پشت تلفن شنید ادرس محل کارم را دادم و خواستم تنها بیاید … بامادرش خیلی صحبت کردیم و باید بهش علت فرار دخترش را می گفتم ..که گفتم … شب که با مادرش رسیدیم خانه و مادر و دختر هم را دراغوش گرفتند دیگر نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم …….
هروقت که برف می اید یاد انشب می افتم دوسال از ان ماجرا میگذرد و هنوز هم با انها در تماسم و میدانم اوضاعشان خوب است.
پی نوشت … دیروز برف می امد و مجری رادیو از مردم میخواست که در این روزهای سرد و برفی بفکر پرندگانی که نمی توانند غذا پیدا کنند باشند . ..
پی نوشت دوم.. امار نشان میدهد که اغلب دختران فراری در 24 ساعت اولیه مورد تجاوز قرار میگیرند و این دختران پس از تجاوز دیگر توسط خانواده هایشان پذیرفته نمی شوند . درست است که دولت و سازمان های مربوطه در کشورباید بفکر حل این معضلات باشند اما اینکه چون انان چنین نمی کنند باعث نمی شود که ما نیز چشمانمان را بر مظلومیت این دختران ببندیم . شاید ما هم اگر چنین مشکلاتی را درخانه داشتیم دست به کاری میزدیم که انان کرده اند .یادمان باشد حادثه ممکن است روزی هم در خانه ما اتفاق بیفتد.
Things you can do from here:
- Subscribe to نسوان مطلقه معلقه using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
تولد
Sent to you by ali via Google Reader:
ممکن است کسی در ۱۰ سال هیچ تغییر درونی و روحی و فکری نکند و هیچ بزرگ نشود و ممکن است کسی در ۱ سال به اندازه ۱۰ سال بزرگ شود .
بزرگ شدن آن وقتی است که دیدت به زندگی تغییر میکند و یا کلا عوض میشود . بزرگ شدن یک حس درونی است و این پروسه با روح انسان سر و کار دارد نه با جسم او . از اینجاست که بعضی روحها انگار هزار سال دارند و بعضی دیگر انگار همیشه بچه اند .
یک وقتهایی حس میکنی بزرگ شده ای ، تغییر کرده ای ، دیدت به زندگی دید دیگری شده . ولی دیگران انگار نمیبینند و یا نمیفهمند و یا شاید تو این تغییر را بیرونی و قابل دیدن و فهمیدن نمیکنی . به هر دلیلی : شاید ترس ، ترس از قضاوت کسانی که شاید این توی جدید را نشناسند و دوست نداشته باشند و قبولش نکنند . شاید هم چون نمیدانی چگونه بروزش دهی . کم کم ؟ یک شبه؟
به هر حال برای این بزرگ شدن که در واقع مهم تر از بزرگ شدن شناسنامه ایست جشنی گرفته نمیشود و نه کیک تولدی و نه شمعی در کار است . کسی به رسمیت نمیشناسد اینگونه بزرگ شدنها را ، پا به سن گذاشتنها را . این میشود که کم کم خودت هم انگار یادت میرود . کم کم طی روزها و ماهها انگار همه چیز به شکل قبل بر می گردد . پوسته ی تازه شاید همش خواب وخیالی بوده . زمانی میرسد که دیگر یادی هم ازش نمیماند و تو عقب گرد میکنی به آهستگی ، بدون اینکه بفهمی و این بدترین اتفاقی است که در زندگی کسی میتواند رخ دهد.
Things you can do from here:
- Subscribe to هلیا using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سهشنبه
غیراخلاقی
Sent to you by ali via Google Reader:
کتابهایی که دنیا "غیراخلاقی" مینامد، کتابهایی هستند که رسواییهای دنیا را به خودش نشان میدهند.
اسکار وایلد
Things you can do from here:
- Subscribe to Ahmad using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
عادت
Sent to you by ali via Google Reader:
خلاصهي داستان فیلم جدید سامان سالور
Things you can do from here:
- Subscribe to Elnaz using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
هتل کالیفرنیا – Eagles
Sent to you by ali via Google Reader:
در یک شاهراه بیابانی، نسيمی خنك لابلای موهايم
عطر گرم دود غنچههای شاهدانه، در هوا پیچیده بود
روبرویم در دوردست، چراغی سوسو میزد
سرم سنگین و دیدهگانم تار شده بود
باید شب را همانجا اطراق میکردم
زنی(1) در آستانهی در ایستاده بود
صدای زنگ ناقوس را شنیدم
و من با خودم فکر می کردم که
اینجا میتونه بهشت باشه یا جهنم!؟
آن زن شمعی روشن کرد و مرا به داخل راهنمایی نمود
صداهایی از انتهای راهرو میآمد
فکر می کنم که می گفتند…
به هتل کالیفرنیا خوش آمدید
جایی بسیار دوست داشتنی
با ظاهری بسیار دلفریب
اتاقهای زیادی در هتل کالیفرنیا هست
درهر موقع سال، می توانید اینجا جایی پیدا کنید
افکار او محصور و شیفته جواهرات/زیورآلات تیفانی بود و برای مرسدس بنز سر خم میکرد! (2)
پسرهای زیبای زیادی را دردور خود داشت که آنها را دوست خود مینامید!
طوریکه آنها در حیاط میرقصیدند، عرقی خوشایند را در تابستان بر پوستشان نشانده بود
بعضیشان می رقصند تا به یاد بسپرند و برخی برای از یاد بردن
و من هم کاپیتان(3) را صدا زدم …
لطفا شرابم(4) را بیاور
او گفت : ما از سال 1969 به بعد در اینجا چنین جنسی نداریم! (5)
و آن صداها هنوز از دور مرا صدا می زنند
و در نیمه شب بیدارم می کنند
تا که فقط بشنوم و آنها بگویند
به هتل کالیفرنیا خوش آمدید
جایی بسیار دوست داشتنی
با ظاهری بسیار دلفریب
اتاقهای زیادی در هتل کالیفرنیا هست
هر زمانی از سال، می توانید اینجا جایی پیدا کنید
آنها در هتل کالیفرنیا زندگی را ادامه می دهند
چه شگفتیهای خوشگلی، بهانه هایت را بیاور!
آینه هایی که بر سقف بود
و شامپاینی صورتی با یخهایی که در آن غوطهور بود
زن گفت: ما همه به میل خود اینجا زندانیایم (6)
و در اتاق ارباب ، آنها برای جشن جمع شدهاند (7)
با چاقوهای پولادی به هیولای درونی خود ضربه می زدند، ولی نمی توانستد آن هیولا را بکشند
آخرین چیزی که به خاطر میآورم این بود که
داشتم به سوی در فرار میکردم
باید راهی برای بازگشت پیدا میکردم
به جایی که قبلا در آن بودم
که نگهبانِ شب گفت : آرام باش
ما طوری برنامهریزی شدهایم تا دریافت کننده باشیم
تو هر وقت بخواهی میتوانی تسویه حساب کنی
ولی هیچ وقت نمیتوانی اینجا را ترک کنی!
================================
پ.ن:
بگمان مترجم این ترانه به شرح حال گروههای راک در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 میلادی میپردازد. هنرمندانی که رهسپار ایالت کالیفرنیا و مرکز آن، شهر لسآنجلس میشدند تا مجالی برای ارائه خود و هنرشان بیابند اما در عوض در جو تجملگرای این شهر با معضلاتی از سوی استودیوها ویا شرکتهای ضبط موسیقی درگیر و درحین مبارزه با مشکلات مادی تسلیم خواسته آنها در مورد نوع موسیقی که میبایست بنوازند میشدند و عموما هم با بلای اعتیاد روبرو گشته و ندرتا پیشرفت مینمودند.
———————————————————-
(1) منظور از زن شهر لسآنجلس میباشد
(2) در این قسمت به مادی بودن و تجملاتی بودن زندگی در شهر لسآنجلس اشاره شده است
(3) ساقی/فروشنده مواد مخدر
(4) ماده مخدری که مصرف میکند، ماریجوانا
(5) پیشنهاد مصرف هروئین یا کوکائین
(6) منظور اعتیاد میباشد
(7) اشاره دارد بر جمع شدن افراد معتاد در یک اتاق جهت استعمال موادمخدر
Things you can do from here:
- Subscribe to بالاموزیک using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
Centurion
Sent to you by ali via Google Reader:
"To truly defeat an enemy, you must know him better than yourself."
Things you can do from here:
- Subscribe to My Favorite Movies and Quotes using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites